اصلاح‌طلبان باید چاره اندیشی کنند

استعفاي آقاي سيدعبدالواحد موسوي‌لاري از عمق به‌سطح آمدن بحراني بود که از مدت‌ها پيش اصلاح‌طلبان را در خود فرو بروده بود. اين بحران در نتيجه استعفاي ايشان و عملا به‌بن‌بست رسيدن شوراي‌عالي اصلاح‌طلبان به‌وجود نيامده، بلکه برعکس استعفاي آقاي ‌موسوي‌لاري و به‌بن‌بست رسيدن شوراي‌عالي اصلاح‌طلبان ظهور بحراني عميق‌تري در جريان اصلاحات بوده که اکنون از عمق به‌سطح آن رسيده است. اصلاح‌طلبان به‌رغم توصيه‌ها، انتقادات و مطالبي که در جهت ضرورت و لزوم تجديدنظر در استراتژي اصلاح‌طلبان مطرح شد همچنان به اين توصيه‌ها و رهنمود‌ها بي‌توجه باقي ماندند. انتخابات دوم اسفند 98 نقطه پايان رسمي اصلاح‌طلبان بود. نه‌به‌واسطه آن که بخش قابل‌توجهي از نامزدهاي اصلاح‌طلب تاييد صلاحيت نشدند، بلکه بيشتر به‌واسطه آنکه حتي اگر نامزدهاي اين جريان تاييد‌صلاحيت هم شده بودند، آنان بخت و اقبالي در آن انتخابات نداشتند. چراکه مشکل اصلي اصلاح‌طلبان آن بود که بيش از دو سال مي‌شد بدنه اجتماعي‌شان را از دست داده بودند، اما نمي‌خواستند اين واقعيت تلخ را بپذيرند. افول جريان اصلاح‌طلب از بعد از مجلس دهم و تشکيل فراکسيون اميد آغاز شد. انتخابات 29 ارديبهشت 96 و نحوه عملکرد آقاي روحاني در دولت دومش، روند فروپاشي جريان اصلاحات را سرعت بخشيد. از اسباب و علل و دلايل ديگر که بگذريم اصلاح‌طلبان از بعد از انتخابات مجلس دهم و دور دوم انتخاب آقاي روحاني، بايد به يک پرسش اساسي و بنيادي پاسخ مي‌دادند که در ميان بدنه‌اجتماعي و حاميانشان به‌وجود آمده بود. پرسش آن بود که اگر جريان اصلاح‌طلب بعد از کسب راي نتواند به‌مطالبات راي‌دهندگان پاسخ شايسته بدهد، فايده شرکت در انتخابات چيست؟ کدام يک از سياست‌هاي مهم کشور در نتيجه تشکيل مجلس دهم يا راي 24‌ميليوني به‌آقاي روحاني تغيير کرد؟ اما اصلاح‌طلبان پاسخي براي ارائه به‌‌مخاطبان و بدنه‌اجتماعي خود نداشتند يا ندادند. اما اين سوال منطقي فراموش نشد. متاسفانه ليدر اصلاحات نيز نتوانست و يا نخواست به اين سوال پاسخ دهد و همچنان اميدوار بود که در انتخابات اسفند 98 بازهم طرفدارانشان به‌پاي صندوق بروند. اين اميد در حالي وجود داشت که بسياري شواهد و قرائن حکايت از آن مي‌کرد که اصلاح‌طلبان‌بدنه‌اجتماعي خود را از دست داده‌اند و نمي‌توانند به‌آساني بدنه‌اجتماعي يا بخش‌هايي از آن براي شرکت در انتخابات تشويق کنند. اشکال و ضعف اساسي بعدي اصلاح‌طلبان در آن بود که نتوانستند استراتژي اصلي و محوري را براي اين جريان تعريف کنند. بعد از گذشت دو دهه از ايجاد جريان اصلاحات، اصلاح‌طلبان ديگر نمي‌توانند به اين سوال پاسخ دهند که اصلاح‌طلبي چيست و اصلاح‌طلب کيست؟ به‌رغم اينکه بارها‌و‌بارها راقم اين ياداشت در نامه‌هاي سرگشاده به‌ليدر اصلاحات و ديگر چهره‌هاي موثر نوشت که استراتژي اصلاحات بايد آزادي‌خواهي و دموکراسي تعريف شود، اما همچنان اصلاح‌طلبان با گفتن الفاظ و شعارهاي هميشگي، سعي کردند که وقت را بگذرانند. بخش‌هايي از اين جريان که اميدوارانه وارد انتخابات اسفندماه گذشته شدند، تتمه حيثيت اجتماعي اين جريان را از ميان بردند. به‌عبارت ديگر اصلاح‌طلبان دير به‌فکر چه بايد کرد افتادند. درست است که اصلاح‌طلبان تمام شده‌اند اما لزوم و ضرورت اصلاحات همچنان باقي است. لزوم و ضرورت اصلاحات اگر بيش از دوم خرداد 76 نباشد قطعا کمتر نيست. اصلاح‌طلبان چاره‌اي ندارند جز‌ اينکه از امروز به‌اين سوال جدي بپردازند که استراتژي، هدف و چه بايد کرد آنها در شرايط فعلي کدام است؟