روزنامه شرق
1399/02/25
چهره فردوسى در شاهنامه
چهره فردوسى در شاهنامه مهدی افشار -پژوهشگر اگر از این قلم بپرسند پهلوانترین، ایثارگرترین، بزرگترین و خردورزترین قهرمان شاهنامه چه کسى است، نه نیمنگاهى به رستم و تبار او با همه ایراندوستىهایشان خواهم افکند و نه به گودرزیان و گیو و بیژن نظر خواهم داشت و نه به خاندان نوذریان و توس و نه حتى به کیخسرو، فرزند برومند سیاوش و شخص سیاوش که خود یلى است در پاکدامنى و جوانمردى و زیبایى و شکوه انسانى که گستردهترین داستانهاى شاهنامه از معصومیت و مظلومیت او سخن مىگوید، هرچند به زبان چکاچک شمشیرها و کوبش گرزها و نیز از فریدون سخن نخواهم گفت که ایران را از چنگال ضحاک ماردوش رهانید و به ایران و ایرانیان غرورى دیگرباره بخشید؛ این قلم بىهیچ لغزشى و لرزشى نام فردوسى را بر دفتر قهرمانىها، خردورزىها، ایثارگرىها و پهلوانىها ثبت خواهد کرد و این گزینش از باب مجامله و مبالغه نیست که از سر مداقه و حوصله و ژرفاندیشى است. فردوسى براى زندهکردن و احیاى روح پژمرده ایرانى که بر اثر خشونت و درشتخویى و سرکوب مهاجمانى که برخلاف آیین مقدسی که نویدش را مىدادند، یکپارچه قومگرا بودند و خود را باوجود پیشینه تاریکشان، برتر و همگان را عجم و گنگ و لال میخواندند، بهگفتهای 25 سال و به اعتبارى 30 سال از زیباترین فصل زندگىاش را مصروف آفرینش حماسهاى کرد که جاودانه تاریخ شد و با این حماسه به یاد ایرانیان آورد که چه گذشتهاى مىداشتهاند، چه افتخاراتى آفریدهاند، چگونه مردى و مردانگى را پاس داشتهاند، چگونه اخلاقى زیستهاند و چه حماسههایى آفریدهاند.فردوسى به زیباترین، روانترین و شیواترین زبان، گذشته ایران را تا دورترین اعصار و ادوارِ نشسته در مه، بهگونهاى فخرآفرین در برابر نگاه ایرانیان به تصویر میکشد. فردوسى پهلوانترین پهلوانان حماسه خویش است، زیرا یکتنه، بهراستى یکتنه، در برابر امواج خروشانى ایستاد که هستى ایران را در خود فروبلعیده، دیرینهسالى بود که دیگر نه نامى از ایران بود و نه یادى از ایران. ایران از یادها رفته و جزئى از امپراتوریای بود که از اسلامیت تنها دعوى آن را داشت و تحت حاکمیت خلفایى بود که بهسبب ناتوانى در اداره امپراتورى، هر پاره آن را به امیرى سپرده بودند؛ زمانى به غزنویان و زمانى دیگر به سلجوقیان. فردوسى آنچنان شیفته ایران بود که همه زندگى خود را وقف سرودن شاهنامه کرد و هرچه داشت بهجاى پرداختن به تجارت یا مداحى بهگونه عنصری که دیگ و دیگدان از سیم داشت، چنانکه قاآنى درباره او مىگوید:
شنیدم که از نقره زد دیگدان/ ز زر ساخت آلات خوان عنصرى. همه دارایى خود را صرف آفرینش این اثر سترگ کرد. دهگانزاده بود و خود دهگان و ثروت و مکنتى داشت و در طول 25 یا 30 سال، هم جوانى و هم دارایى خود را در این راه گذاشت، چنانکه در پیرانسالگى در وصف خویش مىگوید:
الا اى برآورده چرخ بلند/ چه دارى به پیرى مرا مستمند/چو بودم جوان برترم داشتى/ به پیرى مرا خوار بگذاشتى
فردوسى مرد خرد و خردورزى است، خداوند را به زیباترین صفت مىستاید:
به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد
حماسه عظیم خویش را با ستایش خرد آغاز و همگان را به عقلانیت و بهرهگیرى از خرد دعوت مىکند. خردورزى را مىستاید، حتى اگر دشمن ایران بخردانه رفتار کرده باشد. پاکیزهگوى است و از هزل و هجو و طنز که از ویژگىهاى گفتارى زمانه اوست، پرهیز دارد. در روزگارى که شاعران -تقریبا تمامى شاعران- هزلیاتى دارند و با بهکارگیرى واژههایى که ادب از گفتن و بهکاربستن آنها شرم دارد، به کلام خویش رنگ و بویى دیگر مىبخشند، فردوسى جز به لطافت و به ظرافت و به کنایت در باب مسائل شرمگنانه سخن نمىگوید. در آغاز سرایش داستان بیژن و منیژه وقتى بیخوابى، شاعر را وامىدارد تا از بانوى خانهاش که طبعا از محارم اوست، شمع و چراغ آورد و آن زن شمعى مىآورد چون آفتاب و بزمى ساز مىکند و چنگ مىنوازد تا دل مردش آرام گیرد و سرانجام از او کام میستاند، آنچنان این کامستانى را به کنایت و اشارت بیان مىکند که خواننده بسیار باید دقیق شود تا دریابد فردوسى در سرآغاز داستان عاشقانه بیژن و منیژه، خود عاشقانه رفتار کرده است. به تأمل در این ابیات بنگرید:
شبى چون شبه روى شسته به قیر/ نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر/دگرگونه آرایشى کرد ماه/ بسیج گذر کرد بر پیشگاه/ سپهر اندر آن چادر قیرگون/ تو گفتى شدستى به خواب اندرون
خروشیدم و خواستم زو چراغ/ برفت آن بت مهربانم ز باغ/ مِى آورد و نار و ترنج و بهى/ ز دوده یکى جام شاهنشهى/ دلم بر همه کام پیروز کرد/ که بر من شب تیره نوروز کرد
از نگاه فردوسى، تمامى زنان شاهنامه پاکیزه و منزهاند. از سودابه بگذریم که عاشق مىشود و عشق را با خرد و خویشتندارى پیوندى نیست، دیگر زنان نهتنها مهربان، وفادار و یار مرد هستند که بهجهت فداکارىهاىشان ستودنىاند، خواه متعلق به ایران باشند یا از اردوگاه دشمن و تورانى. گلشهر، همسر پیرانویسه، زنى است صاحبخرد که در خردمندى همتاى شوى خویش است و دخترى دارد به نام جریره، همسر دوم سیاوش که فرود را به دنیا مىآورد و با طبع مادرى خویش درپی کشتهشدن فرزندش، براثر حماقت توس، تراژدیاى مىآفریند پر آب چشم. منیژه، دخت افراسیاب که به بیژن دل داده است، براى نجات بیژن از چاه، چه رنجها که بر خود هموار نمىکند، همان دخترى که تنش را برهنه ندیده است آفتاب، برهنهپاى و شوریدهحال به نجات بیژن مىشتابد؛ کتایون، دختر قیصر روم که با گشتاسب همدلىها دارد؛ رودابه، همسر زال و تهمینه، همسر رستم در پاکدامنى بىهمانندند. بانو گشسب، دخت رستم و همسر گیو و مادر بیژن، فرمانبر شوى خویش است و زنان دلاور و رآىمندی چون گردویه، خواهر بهرام چوبینه که برادر خویش را به اندیشهورزى مىخواند و در دلیرى، گردآفرید دیگرى است یا شیرین، بانوى خسرو که در وفادارى بىهمانند است و جان بر سر وفادارى مىگذارد و شیرویه را ناامید مىکند، مىتوان به دهها زن دیگر اشاره کرد چون همان بانویى که شاپور ذوالاکتاف را از چنگال رومیان نجات داد و آن زنى که جامه مردان پوشیده، خود را به گشتاسب رساند که بگوید جاماسب با ایرانیان چه کرده است، به ایران بازگردد و خلقى را از آزار ترکان برهاند. ساختار ذهنى فردوسى چنان است که در اندیشه گردآوردن مال نیست و توصیه به بخشش و دهش مىکند. جهان را سپنجىسراى مىبیند و طبعا ناپایدار و گذرا و به تکرار مىگوید که بخورید و بیاشامید و شاد باشید و ببخشید و گرد آز نگردید و بنا بر سرشت خود فرزانگى بیاموزید و فرزانه شوید: همه راستى جوى و فرزانگى/ ز تو دور باد آز و دیوانگى / درم بخش هر ماه درویش را/ مده چیز مرد بداندیش را
زبان فردوسى در شاهنامه زیبا، روان و از نظر ادبى بىهمانند است، مىپندارم تأثیر زبان و اندیشههاى فردوسى بر شاعران بعد از او، آنچنان قدرتمند و نافذ است که مىتوان گفت شاعران بزرگى چون سعدى، حافظ، مولانا و خیام از چشمه جوشان ذوق و قریحه و اندیشه فردوسى سیراب شدهاند. صحنههاى نبرد را چنان توصیف مىکند که بىخویشتن خویش با قهرمانانش همذاتپندارى مییابیم. به همین دو بیت در صنعت لفونشر بنگرید: به روز نبرد آن یل ارجمند/ به شمشیر و خنجر به گرز و کمند/ برید و درید و شکست و ببست/ یلان را سر و سینه و پا و دست
همین شاعر حماسهها، نبردها و چکاچک شمشیرها و طنین تبیرهها که در توصیف رزمگاه مىگوید: ز سم ستوران در این پهندشت/ زمین گشت شش، آسمان گشت هشت
وقتى باب عاشقى مىگشاید، چنان به لطافت سخن مىگوید که گویى شاعرى است که در مکتب رومانتیسیسم بالیده و پرورده شده است. رودابه قرار عاشقى با زال دارد و زال با خاموشى چراغ خورشید به دیدار معشوق مىشتابد و فردوسى چنان عاشقانه مىسراید که در هیچ روایت عاشقانه دیگرى چنین توصیفى دیده نمىشود که رودابه رشته گیسو از بام فرو مىافکند و از زال مىخواهد که سر رشته را بگیرد و به بام برآید. آنچه درباره فردوسى در شاهنامه گفتم، تنها اندکى بود از بسیارى و سخنهای ناگفته بسیار مانده که فرصتى و عرصهاى بس موسعتر مىطلبد؛ باشد که فرصتى و قوتى دست دهد و آن هزاران نکته دیگر بازگفته شود.
سایر اخبار این روزنامه
ائتلاف عليه قاليباف
جريانهای سیاسی حذف خواهند شد؟
پایان غیر علنیها در مجلس یازدهم؟
بررسي اوليه گزينههاي مختلف درباره روز قدس و نماز عيد فطر
تأكيد روحاني بر روشنشدن علت سانحه کنارک
با اسرائیلیها مسابقه نده!
روایت بهتعویقافتادن سفر مبارک برای دیدار با خاتمی
کاسبي با سکه دونرخي
ادعاي وکيل ۱۰ خدمه سانچي کذب است
جدال بر سر تعهدات ارزي
لیبرالها خطاب به بایدن: برگرد به برجام
کرونا کاتاليزور جنگ جهاني؟
چهره فردوسى در شاهنامه
فرصتها و تهديدهاي رونق بورس
حضرت امير در قاب فرهنگ