شجاع‌دلان چشم در چشم مرگ

هرچند بعضی‌ها هنوز کرونا را جدی نگرفته‌اند و توصیه‌های بهداشتی برای مقابله با این ویروس را به طور کامل و صحیح انجام نمی‌دهند اما پزشکان و پرستاران زیادی در سراسر کشور هستند که روز و شب‌شان برای خدمت به بیماران کرونایی می‌گذرد و آرزوی‌شان سلامت همه مردم کشورمان است. در پرونده امروز زندگی‌سلام با دو پرستار فداکار گفت‌و‌گو کرده‌ایم. یکی خانم نظری پرستار مرکز تشخیص اولیه کرونا بیمارستان «ابوطالب اردبیل» که با وجود حال نامساعد؛ افت فشارخون و تزریق سرم در حال خدمت به مردم بوده و عکس فداکاری‌اش جهانی شد و در رسانه‌های دنیا بازنشر یافت. پرستار دیگر، خانم قربانی پرستار قزوینی است که از بیماران خودش کرونا گرفت و علایمش به حدی شدید بود که تا پای مرگ رفت اما بعد از یک معجزه زیبا؛موفق به شکست کووید 19 شد.   تقلا می‌کردم تا نفس بکشم گفت‌و‌گو با پرستاری که در حین جنگ با کرونا مبتلا شد ،  تا پای مرگ رفت اما با صدای زنگ تلفن دخترش به دنیا برگشت مجید حسین‌زاده| روزنامه‌نگار «من که تا چند روز پیش در کنار دکتر، بیماران کرونایی  را که حال‌شان وخیم بود اینتوبه می‌کردم، حالا این بار باید خودم منتظر لوله پلاستیکی می شدم که وارد مجرای تنفسی‌ام شود تا اکسیژن را به ریه‌هایم برساند. اما من با بقیه، یک فرق مهم داشتم! بارها در همین اتفاق، شاهد بودم افرادی اینتوبه شده بودند و برگشتی برایشان اتفاق نیفتاده بود بنابراین دلم می‌خواست داد بزنم که من را اینتوبه نکنید، من هنوز می‌خواهم بجنگم اما نفسم بالا نمی‌آمد! صدای دکتر را شنیدم که گفت عمل را شروع می‌کنیم و من توان تکان دادن یک انگشتم را هم نداشتم تا این‌که تلفنم زنگ خورد. دخترم پشت خط بود و همین تماس باعث شد تا ورق زندگی من بچرخد. تنفس و ضربان قلب من با شنیدن صدای دخترم از اسپیکر گوشی، آن‌قدر تغییر کرد که دکتر از اینتوبه کردنم منصرف شد...» این‌ها گوشه‌ای از ماجرای دست و پنجه نرم کردن «زهرا قربانی»، پرستار 40 ساله بیمارستان قزوین با مرگ است. او که از روزهای ابتدایی شیوع کووید 19 به بیماران کرونایی کمک می کرد، خودش هم مبتلا شد و لحظات سخت و تلخی را پشت سر گذاشت. در ادامه با زهرا قربانی درباره ماجرای آن روز و این‌که چرا باید کرونا را جدی بگیریم، گفت‌و‌گویی داشتیم.    اگر برگردم به گذشته، قطعا دوباره پرستاری را انتخاب می‌کنم قربانی از آن دسته افرادی است که شغلش را آگاهانه انتخاب کرده و اتفاقی وارد یک رشته تحصیلی نشده است. او در این باره می‌گوید: «اول دبیرستان بودم که به شغل پرستاری علاقه‌مند شدم. هر زمان که به بیمارستان می‌رفتم یا در فیلم‌ها، پرستارها را می‌دیدم، از آن‌ها و کارشان خوشم می‌آمد. یادم هست زمانی که موقع انتخاب رشته‌ام رسیده بود، اطرافیان پیشنهاد می‌دادند که بروم رشته ریاضی اما چون علاقه‌ام به پزشکی و پرستاری بود، تجربی را انتخاب کردم. وقتی هم که پرستاری قبول شدم، خیلی خوشحال شدم و از قدیم هم به این شغل علاقه‌مند بودم. پرستاری برای من یک شغل نیست، زندگی است. الان هم اگر برگردم به گذشته، قطعا دوباره پرستاری را انتخاب می‌کنم».    از ابتدای شیوع کرونا در بیمارستان بودم اواخر سال گذشته بود که کرونا وارد سبک‌زندگی مردم دنیا شد و همه چیز را تغییر داد. قربانی از لحظات اول شیوع بیماری در کنار کرونایی‌ها بوده تا به آن‌ها کمک کند. خودش در این باره می‌گوید: «از اوایل اسفند ، بیمارستان ما میزبان بیماران کرونایی بود و من هم در بخش داخلی بیمارستان کار می‌کردم که همه بیمارانش مبتلا به کووید 19 بودند. روزهای اول خیلی برایمان سخت می‌گذشت. لباس‌های سرهمی، ماسک و ... نفس‌مان را بند می‌آورد. بیماران هم بیشترشان ترسیده بودند، بی‌قراری زیادی داشتند و همکاری نمی‌کردند. به مرور عادت کردیم اما کم کم ابتلای خودمان و بقیه همکاران به کرونا شروع شد».    ابتلایم با یک تب و لرز ناگهانی شروع شد قربانی درباره این‌که چه زمانی و چطور متوجه شده که به کرونا مبتلا شده است، می‌گوید: «ساعت 3 و نیم یا 4صبح بود که من خوابیده بودم و یکهو دچار یک تب و لرز غیرعادی شدم. اصلا سابقه نداشت که چنین چیزی را تجربه کنم. بیدار شدم و چند تا مسکن خوردم. کمی استراحت کردم و حالم بهتر شد اما همان شب شیفت بیمارستان بودم و باید می‌رفتم سر کار. در بیمارستان احساس کردم که حالم خوب نیست و به همکارم گفتم که من از صبح احساس تنگی نفس و بدن درد دارم و شب گذشته هم تب کردم. اصلا دوست نداشتم که سی‌تی‌اسکن بدهم چون خودم احساس می‌کردم که مبتلا شدم و نمی‌خواستم قبول کنم که خودم کرونایی شدم. با این حال با همکارم رفتیم برای سی‌تی اسکن که همان‌جا مشخص شد ریه‌هایم درگیر شده است. به مسئول شیفت اطلاع دادم به من گفت که به خانه بروم چون هم نیاز به استراحت داشتم و هم حضورم در بخش برای بقیه همکارانم، خطرناک بود. از همان شب، علایم من بیشتر شد و صبح فردایش، تست pcr دادم که آن هم مثبت شد».    جدال مرگ و زندگی را دیدم قربانی درباره روزی که با مرگ دست و پنجه نرم کرده، خاطرات ترسناک و البته قابل تاملی دارد. او می‌گوید: «حدود 10 روز بعد از مثبت شدن تست کرونایم و در حالی‌که در قرنطینه خانگی بودم، بیماری‌ام شدیدتر شد. تقریبا نفس کشیدن برایم غیرممکن  بود و چون سطح اکسیژن خونم کم شده بود، اختلال هوشیاری هم پیدا کرده بودم. صبح خیلی زود با اورژانس تماس گرفتم و بعد به بیمارستانی منتقل شدم که محل کار خودم است. آن‌جا بستری شدم و بعد از یک روز، منتقل شدم به آی‌سیو برای اینتوبه. من در لحظاتی که قرار بود اینتوبه شوم، می‌دانستم که بعد از این اتفاق امکان دارد که برگشتی برای من وجود نداشته باشد. تفاوت من با بقیه مردم این بود که بارها در همین اتاق، دیده بودم که افرادی اینتوبه و سپس فوت شدند. بنابراین ممکن است که بقیه راحت با این موضوع کنار بیایند اما آن لحظات برای من، جدال مرگ و زندگی بود. در آن لحظات در دلم مدام می‌گفتم تو رو خدا، کسی من رو اینتوبه نکنه. من می‌خوام بجنگم .تقلا می‌کردم برای زندگی».    صدای دخترم من را به زندگی برگرداند قربانی از همه جا ناامید شده و چشم‌هایش را برای اینتوبه شدن بسته بوده است. درباره آن لحظات حساس و نفس‌گیر می‌گوید: «ثانیه‌هایی قبل از شروع اینتوبه، چشم‌هایم را بسته بودم. ناگهان صدای دکتر را شنیدم که ‌گفت، دخترش زنگ زده. چند ساعت قبل از این اتفاق که شرایطم کمی بهتر بود و امکان صحبت کردن داشتم، با دخترم مکالمه‌ای داشتم. من فقط شنیدم که دکتر با دخترم صحبت کرد و او گفت که مامان، من امتحانم رو خوب دادم و جایزه من یادت نره. می‌شنیدم ولی متاسفانه به خاطر اختلال هوشیاری که داشتم، نمی‌توانستم جواب بدهم و صحبت کنم. بعدها پزشکم به من گفت که وقتی گوشی‌ام زنگ خورده، دکتر آماده اینتوبه بوده اما زمانی‌که صدای دخترم را شنیدم، تعداد تنفسم به حالت نرمال نزدیک شده، ضربان قلبم فروکش کرده و .. .  در این بیماری، علاوه بر این که ضربان قلب خیلی زیاد می‌شود، تعداد تنفس که در حالت طبیعی باید بین 12 تا 20 باشد بالای 30 تا می‌رود که ریه را نابود می کند. هرچه که بود، شنیدن صدای دخترم من را به زندگی برگرداند».     خانواده‌ام گفتند برنگرد سرکار اما برگشتم قربانی یک دختر 13 ساله و یک دختر 10 ساله دارد. طبیعتا بعد از این همه اتفاق، نباید به سر کار برمی‌گشته اما او از خدمت به مردم به خصوص در این روزهای سخت، دست برنداشته است: «دختر بزرگم بعد از آن اتفاقات می‌گفت که مامان، لطفا دیگه نرو سر کار و دختر کوچک‌ترم هم به من می‌گوید که بیمارستانی برو که نوزادها به دنیا می آیند و پیش بیماران کرونایی نرو اما من زمانی که  یک ماه برای قرنطینه در خانه بودم، لحظه شماری می‌کردم تا دوباره به سر کار برگردم. دو دلیل داشت. اول این‌که دلم برای محیطی که در آن کار می‌کردم، تنگ شده بود. هر چند این روزها، کار برای ما خیلی سخت است. نکته دوم هم این‌که می‌خواستم برگردم و به مردم و جامعه خدمت کنم. مردمی که این روزها به من نیاز دارند. وقتی تلاش‌های پرستارها را از تلویزیون می‌دیدم، استرسم بیشتر می شد با خودم می‌گفتم که الان همکارانم دارند چه می‌کنند. به خصوص که می‌دانستم نیروی کافی هم نداریم. افراد جامعه را جزو خانواده خودم می‌دانم».    این مریضی اصلا شوخی بردار نیست این پرستار که تمایلی به تذکر دادن درباره خطرات کرونا ندارد، می‌گوید: «من نذر کرده بودم که اگر خوب شوم به پابوس امام‌رضا (ع) بروم و بعد از بهبودم، خیلی ضرب‌الاجل رفتم مشهد و زیارت کوتاهی داشتم و برگشتم. درباره کرونا هم فقط یک جمله می‌گویم، مردم این روزها خودشان همه چیز را به چشم خودشان می‌بینند و نیازی به حرف بیشتر نیست اما اگر می‌خواهید که فردا صبح دوباره خانواده‌تان را ببینید، کرونا را جدی بگیرید چون این مریضی اصلا شوخی بردار نیست».  
 
همه خانواده‌ام از من کرونا گرفتند گفت‌وگو با پرستاری که خودش بیمار بوده اما برای خدمت‌رسانی به بیماران کرونایی در محل کار حاضر شده است نسترن رضوی| خبرنگار حدود شش ماه از همه‌گیری ویروس کرونا در سراسر جهان می‌گذرد و کادر درمان همچنان در حال امدادرسانی به بیماران کرونایی هستند. چندی پیش در سایت‌های مختلف خبری و شبکه‌های اجتماعی تصویر پرستاری دیده شد که با وجود افت فشار خون و تزریق سرم در حال انجام وظیفه بوده است. الهام نظری که پرستار مرکز تشخیص اولیه کرونا« ابوطالب در استان اردبیل» است، با وجود حال نامساعد باز هم از خدمت‌رسانی به بیماران کرونایی دریغ نکرد.    خدمت‌رسانی با افت فشار از نظری درباره انتشار عکسش در شبکه‌های اجتماعی و حتی جهانی شدنش می‌پرسم و او با خنده می‌گوید: «راستش اطلاع زیادی درباره نحوه پخش شدن این عکس ندارم اما چند وقت پیش در یک روز حدود 200 مراجعه‌کننده داشتیم. متاسفانه از شدت خستگی و گرمای زیاد دچار افت فشار شدم، برای من سرم‌تراپی انجام شد و چند دقیقه‌ای استراحت کردم. در این بین بیماران زیادی مراجعه کردند و ابتدا باید برای‌شان تشکیل پرونده و ثبت در سامانه بهداشت انجام می‌دادیم. من هم طاقت نیاوردم که بیماران منتظر شوند و با کمک یکی از دوستانم به اتاقم رفتم تا انجام وظیفه کنم. این عکس در اتاق خودم از من گرفته شده است».    مادرم از فرزندم نگهداری می‌کند قطعا انجام وظیفه در این دوران سخت انگیزه و نیروی محرکه قوی می‌خواهد. او در این‌باره می‌گوید: «توکل به خدا، علاقه به کار و عشق به پرستاری همیشه در این مسیر به من کمک کرده است. از طرفی خدا را شکر می‌کنم به خاطر وجود همسر و پدر و مادرم که در این روزهای سخت کنارم بودند و از من حمایت کردند. لطف و مهر خانواده باعث شد که من بدون ذره‌ای نگرانی در محل کار حاضر شوم و خدمت‌رسانی کنم. اوایل شیوع کرونا که وضعیت واقعا غیرقابل پیش‌بینی بود و شیفت‌های ما هم زیاد بود، مادرم از فرزندم نگهداری می‌کرد. اگر من توانستم در این حرفه فعالیت کنم بدون شک با پشتیبانی و دلگرمی خانواده‌ام بوده است».    امیدوارم خانواده‌ام دوباره مبتلا نشوند فعالیت در مرکزی که عموم مراجعه‌کننده‌هایش مشکوک به کرونا هستند بسیار خطرناک است و امکان ابتلای چندباره به این ویروس وجود دارد. نظری در این باره می‌گوید: «بنده همان اوایل به کرونا مبتلا شدم و با 14 روز قرنطینه خانگی بهبود پیدا کردم اما همه خانواده‌ام نیز درگیر شدند. همسرم چند روزی در بیمارستان بستری شد و من حتی اجازه ملاقات نداشتم. از طرفی پدرومادرم هم با وجود بیماری زمینه‌ای کرونا گرفتند. خدا را شکر همگی از این بحران عبور کردیم اما دچار عذاب وجدان شده‌ام چرا که قطعا آن‌ها از من گرفته‌اند. حالا مدام نگران سلامتی دخترم هستم و سعی می‌کنم زیاد به او نزدیک نشوم. امیدوارم دیگر این شرایط سخت پیش نیاید و دوباره مبتلا نشویم».    گاهی احساس خفگی به ما دست می‌دهد به خانم نظری می‌گویم برخی مردم از زدن یک ماسک ساده فرار می‌کنند! این درحالی است که شما در این فصل گرم با لباس‌هایی مخصوص ساعت‌ها مشغول کار هستید، چه صحبتی با این افراد دارید؟ که پاسخ می‌د‌هد: «این روزها ما وسط بحران زندگی می‌کنیم، تهیه این لباس‌‌ها هزینه‌بر است ضمن این‌که باید با رعایت بهداشت کامل به دست ما برسد. فکرش را بکنید بیش از 8 ساعت با گان، کلاه، ماسک n95، شیلد و ... گاهی احساس خفگی به ما دست می‌دهد و دچار تعریق شدید می‌شویم. حالا در این میان عده‌ای اصلا رعایت نمی‌کنند. از بیشتر کسانی که تست‌شان مثبت می‌شود، می‌پرسیم که دو هفته پیش کجا رفته‌اند؟ بیشتر آن‌ها مهمانی، عروسی یا مسافرت بوده‌اند. همه مردم خسته شده‌اند اما اکنون وقت تفریح و گردش نیست. حداقل مردم به فکر عزیزان خودشان باشند و با استفاده از تماس تصویری همدیگر را ببینند، چراکه اگر در این رفت‌وآمد‌ها ناقل باشند باعث بیماری خانواده و دوستان خود می‌شوند، بدون این‌که بدانند. بهتر است چند ماه تا پیدا شدن درمان قطعی برای این ویروس رعایت کنند».   زندگی  با معنا می شود   خیلی از ما امروز ناراحتیم که نمی توانیم مثل قبل به تفریح و گردش برویم. کم آوردیم. می گوییم اختیار جان خودمان را داریم، هرکاری دلمان بخواهد انجام می دهیم و مسئولیتش هم با خودمان. غافل از این که گرفتاری رفتار پرخطر و اشتباه ما، فقط دامنگیر خودمان نمی شود. همین دو گفت وگو را مرور کنیم. معنای زندگی برای این دو پرستار چیزی فراتر از نگاه خودبینانه برخی از ماست. برای برخی از  ما همین که خوش باشیم و کاری که دلمان می خواهد انجام دهیم کافی است. برای همین ممکن است زندگی بدون معنا را تجربه کنیم. معنای زندگی چیزی است که ما را به زندگی پیوند می زند و انگیزه ما برای بهتر زندگی کردن و تکاپوی بیشتر است. چیزی است که باعث می شود در لحظات حساس ناامید نشویم، مثل پرستار عزیزی که با شنیدن صدای دخترش به زندگی برمی گردد و بعد از بهبود، از کنار همان دخترکی که عشق او در زندگی است برمی گردد سرکار برای خدمت. یا مثل پرستار دیگری که در بدترین شرایط جسمی خدمتش را متوقف نمی کند اما برخی از ما در مشاغل مختلف احساس می کنیم باید اندازه پولی که می گیریم کار کنیم و سر ارباب رجوع منت بگذاریم چون  خدمت در آن جایگاه هدف مان نیست و معنایی در خدمت به مردم پیدا نکردیم. شغلی را انجام می دهیم تا از آن درآمدی داشته باشیم و تمام. اما این دو پرستار گرامی مثل همه مدافعان سلامت، معنایی تازه به خدمت، امید و تلاش خستگی ناپذیر بخشیدند و خدا قوت به همه آن ها.