روزنامه شرق
1399/06/13
آنگاه که رستم خویشتن را انکار میکند
آنگاه که رستم خویشتن را انکار میکند مهدی افشار- پژوهشگر داستان رستم و سهراب را در چهارمین هفته پیاپی ادامه میدهم. چون رستم و سهراب به آوردگاه وارد شدند، سهراب به رستم روى كرده، گفت: «با تو سخنى دارم و امیدم آن است كه هر آنچه مىگویى، راست باشد و در آن كژى نباشد. بر این گمانم كه تو رستم هستى و از پشت سام و از خاندان نیرم». رستم در پاسخ گفت كه او رستم نیست و از خاندان سام و از صلب نیرم نیست زیرا رستم پهلوانی بزرگ است و او کهتر از آن است که رستم خوانده شود و نه تختى دارد و نه تاجى. سهراب با شنیدن این سخن نومید شد و روز سپید در نگاهش به شبى تار بدل گردید. سهراب به آوردگاه وارد شد، درحالىكه نیزه در دست داشت و در این اندیشه بود كه مادر چرا مردى را رستم نامیده كه همه خصوصیات او در یك چنین پهلوانى دیده میشود؛ با این حال در اعماق ذهن خویش او را رستم مىانگاشت. دو پهلوان یكى پیر و دیگرى بسیار جوان، روباروى یكدیگر قرار گرفتند. ابتدا نبرد را با نیزه كوتاه آغاز كردند و آنچنان نیزهها را بر یكدیگر فرود آوردند و سپرها را به كار گرفتند كه بر نیزه هیچ بند و سنانى باقى نماند. پس به شمشیر هندى دست یازیدند و از تیغ آتش افروختند، شمشیرها ریز ریز شد و هیچیك را بر دیگرى برترى نبود، پس به عمود (نیزه بلند) دست بردند، عمودها نیز خم برداشت، اسبان از نفس افتادند و هر دو پهلوان، دژم و اندوهگین شدند. زره هر دو پاره شده، برگستوان اسبان نیز فروریخت و بازوان هر دو پهلوان از كارزار خسته شد، تنها از خون پر آب و زبانها از تشنگى چاك چاك. از یكدیگر فاصله گرفتند، همه اندام پدر پر از رنج و اندام فرزند پر از درد بود. كردار جهان سراسر شگفتى است كه گاه خود مىشكند و گاه درست مىكند؛ شگفتا كه از این پدر و پسر، یكى را مهر نجنبید، خرد از هر دوى آنان دور شده بود و مهر چهره نمىنمود. چهارپایان از میان گله، بچه خود را بازمىشناسند و ماهیان در دریا و گوران در دشت، ولى انسان قادر نیست فرزند خود را به غریزه بازشناسد.جهانا شگفتى ز كردار توست/ هم از تو شكسته هم از تو درست / از این دو یكى را نجنبید مهر/ خرد دور بد، مهر ننمود چهر / همى بچه را بازداند ستور/ چه ماهى به دریا چه در دشت، گور / نداند همى مردم از رنج و آز/ یكى دشمنى را ز فرزند باز
رستم در دل گفت در نبرد با دیو سپید اینچنین به رنج نبوده است كه با این جوان ناسپرده جهان. دو پهلوان چون آبى نوشیدند و اسبان خود را نوشاندند، كمانهاى خود را به زه کردند و البته پهلوان پیر زره و ببر بیان به تن داشت و سپر بر سر مىگرفت و پیكانها كارگر نمىافتاد و از آن سوی نیز پیكانها را آن توش و توان نبود كه زره بشكافد و تن را بخاید و هر دو از این كمانكشى نیز سودى نبردند. تهمتن كه اگر دست به سنگ بردى از كوه سنگ را جدا مىكرد، كمربند سهراب را بگرفت تا او را از زین بركند، اما هرچه بیشتر كوشید، كمتر توان یافت. سهراب گرز گران به دست گرفت و ضربتى بر شانه رستم فرود آورد و رستم از درد بر خود بپیچید. سهراب با این زخم، خندهاى زد و گفت: «پیرمرد، در برابر زخم دلیران پایدار نیستى!» و رستم نیز با گرز، زخمى بر او زد كه اندام سهراب سست شد، به طورى كه از یكدیگر روى گردانیدند و دل و جانشان در گرداب اندوه ناتوانى فرو رفت.
از خشم، رستم بر سپاه توران تاخت كه به نظاره ایستاده بود و سپاه توران مانند روبهان پلنگدیده بگریختند و پریشان شدند و سهراب نیز بر سپاه ایران تاختن گرفت و با گرز خویش چند تن را از اسب فروكشید و تباه كرد. رستم با خود اندیشید از این پهلوان نوجوان، روزگار كاووس سیاه خواهد شد و چون سهراب را خونریز دید، فریاد برآورد چرا این بىگناهان را به خاك و خون مىكشى و پاسخ شنید: «اى پیرمرد، نخست تو بودهای كه بر تركان تاختهای». رستم به او گفت اكنون تاریكى فرا مىرسد، فردا در روشناى روز در میدان نبرد باش تا آن شود كه اراده اوست. سهراب چون به سپاهیان ترك پیوست، هومان به او گفت: «با آن سوار دلیر چه كردى كه یال یلان دارد و چون شیر مىجنگد؟» سهراب گفت: «اكنون زمان نوشیدن و غم را ز دل زدودن است». و چون رستم به سپاه ایران پیوست، گیو از او پرسید: «سهراب در رزم چگونه دوام آورد كه من تاكنون چنین پهلوانى را ندیده بودم كه چون بر سپاه ما بتاخت، با آنكه نیزه خمیدهاى در دست داشت زخمى بر گرگین زد كه کلاهخود از سرش فروافتاد و از پهلوانان ایران كسى به تنهایى توان مقابله با او را نداشت». رستم اندوهگین از كشتهشدن سپاهیان ایرانى به دست سهراب، به نزد كاووس رفت. كاووس رستم را در كنار خود نشاند و رستم از بلنداى قامت و فراخى سینه و پیچیدگى عضلات سهراب سخن گفت كه كسى در جهان كودكى را در این سن و سال ندیده كه اینچنین پهلوانانه مبارزه كند و چون فردا فرارسد با او كشتی خواهد گرفت كه چاره كار كشتى است. سپس به نزد برادر خویش، زواره رفته، به او گفت : «اگر فردا در این دشت نبرد از پاى درآمدم، تو آماده باش و به نزد مادرمان برو و به او بگو كه غمگین نباش كه تقدیر چنین رقم خورده».
دگر روز چون خورشید تابان پر برآورد و زاغ سیاه سر در پر فرو برد، تهمتن ببر بیان بپوشید و بر آن رخش ژندهپیل بنشست، كمندى بر فتراك زین ببست و تیغ هندى به دست گرفته، به آوردگاه پاى نهاد. از دیگر سوى سهراب چون رستم را آماده نبرد دید، به هومان گفت: «این شیرمرد كه با من درآویخته، به قامت من است و كتف و بازویش چون خود من، گویى آن كه آفریده، رسن گذارده، اندازه گرفته و یكسان گردانیده است. بر این باورم كه او رستم است، چراكه در گیتى تنها رستم اینگونه توان رزم دارد و تمام نشانهاى مادر را در او مىیابم. اگر او رستم باشد، نباید با پدر خویش به مبارزه برخیزم». هومان به نیرنگ گفت كه او چندین بار با رستم روبهرو شده، برخى شباهتها بین او و رستم هست، حتى اسب او بىشباهت به رخش نیست، ولى فاقد قابلیتهاى رخش است.سهراب جامه رزم به تن كرد و خروشان به رزمگاه آمد، درحالىكه سرش پر از رزم بود و دلش پر ز بزم. رستم را با لب خندان خطاب قرار داده، جویاى حال او شد، و گفت: «این گرز و شمشیر دشمنى را به كنارى بگذار، هر دو شادمانه به گوشهاى رویم و بنشینیم».رستم به او گفت: «اى پهلوان جوان، قرارمان چنین نبود، سخن از كشتىگرفتن بود، پس در اندیشه فریب من نباش كه اگر تو جوانى، من كودك نیستم. بگذار با یكدیگر بكوشیم تا ببینیم فرجام كار چه مىشود كه من فراز و نشیب بسیار دیدهام و مرد گفتار و نیرنگ و فریب نیستم».سهراب در پاسخ گفت این شیوه سخنگفتن دلپذیر نیست، آرزوى او آن بوده كه آن پهلوان در بستر، گیتى را بدرود گوید و از خاندانش كسى او را به استودان بسپارد. اما اگر قرار است مرگ او به دست سهراب باشد، از فرمان یزدان روى نگرداند.آنگاه دو پهلوان از اسبان خود فرو جستند و بر یكدیگر بیاویختند.سهراب چون پیل مست دست در كمرگاه رستم انداخت و او را از خاک بركند و بر خاک كوبید، به مانند شیرى كه بر گورى تاخته، گور را به چنگ بر سر آورده. آنگاه بر سینه رستم بنشست،خنجر آبگون بركشید و خواست سر رستم را از تن دور گرداند.
به كشتىگرفتن برآویختند/ ز تن خون و خوى را فروریختند / بزد، دست سهراب چون پیل مست/ برآوردش از جاى و بنهاد پست / به كردار شیرى كه بر گور نر/ زند چنگ و گور اندر آید به سر / نشست از بر سینه پیلتن/ پر از خاك چنگال و روى و دهن / یكى خنجر آبگون بركشید/ همى خواست از تن سرش را برید
سایر اخبار این روزنامه
انسداد ماشهای
سیاستمدارِ شاعر در راه ریاستجمهوری؟
قالیباف و سفرهای استانی تا ۱۴۰۰
ميراث گرانبهاي سعادت
انتصاب نماینده ولی فقیه در استان کردستان
واكنش فرابورس به یک گزارش
به برخی کاندیداها باید گفت تو را به حضرت عباس نیا
شهادت دایی به دست خواهرزاده شکارچی
دشواریهای فرهاد بودن!
بلندپروازیهای محمد بنزاید برای تسلط بر ۷ امارت
گزارش قاضی پرونده ربودن امام موسی صدر
رابطه مدیران دولتی و سرمایهداران
تخاصم بیجنگ؟
آنگاه که رستم خویشتن را انکار میکند
روستای ابوالفضل، قیمت زمین و مبحث سلب مالکیت مردم