درد ما را نيست پايان...

درد ما را نيست پايان... نفیسه زارع‌كهن برای منی كه ازدست‌دادن، بخش بزرگی از زندگی‌ام بوده و همین چند ماه پیش عزیزترین عزیز زندگی ٣٩‌ساله‌ام را از دست داده‌ام، سوگ و سوگواری و عزاداری معانی غریب و غیرقابل فهمی نیست.‌ روزها و شب‌ها با آنها دست‌وپنجه نرم كرده‌ام، كلافه شده‌ام، هوار كشیده‌ام و اشك ریخته‌ام تا اندكی تحملشان كنم. اما اگر همراهی باقی عزیزان و آغوششان، كلمات تسكین‌دهنده‌شان و همراهی‌شان نبود، اگر با چشم خود نمی‌‌دیدم كه جانم می‌رود، اگر از پی تابوتشان نمی‌دویدم و اشك نمی‌ریختم، چطور می‌توانستم باور كنم، چطور می‌توانستم تحمل كنم این هجمه و درد را...حالا اگرچه چندین ماه است كه مصیبت آشیانه پهن كرده و نمی‌رود و یك‌به‌یك عزیزانمان را این سیاهی می‌بلعد، اما این آخری، این ازدست‌دادنی كه البته غیرمنتظره نبود، انگار چیز دیگری است و از جنس دیگری است؛ انگار هویتمان را از دست داده‌ایم و تاریخ و پشت‌وپناهمان را در توس جا گذاشته‌ایم... انگار یتیم شده‌ایم؛ صدایمان را از كف داده‌ایم... . برای تحمل این درد، سوگ دسته‌جمعی می‌خواستیم، شانه‌هایی كه یك‌به‌یك بر آن تكیه كنیم و اشك بریزیم. عكس استاد بر دست باید ساعت‌ها می‌ماندیم و گریه می‌كردیم...همایون باید می‌خواند و اشك می‌ریخت نه آن‌طور غریبانه و با صدای خش‌دار و خسته؛ نه آن‌طور كه ظرف٧٢ ساعت شكسته شود، دلش شور مردم را بزند، دل‌نگران آنها باشد و از یك‌سو داغ پدر هم بردوش بكشد.
نه آن‌طور، نه!
باید بلند می‌خواند، بی دل‌نگرانی می‌خواند و ما به پهنای ایران همراهی‌اش می‌كردیم و ناله سر می‌دادیم.
این سوگ‌های فردی و تنها، این فاصله‌گذاری‌های لعنتی، این نوع برخورد با دل ازدست‌دادگان، داغ دل ما را نمی‌نشاند،
آرام‌مان نمی‌كند!


این عزاداری‌ها و تنهایی‌های دسته‌جمعی دوای درد و زخم ما نیست. ما حالا سوگوارانی هستیم كه فرصت سوگ نداریم؛ ما سینه‌هایی پردردیم كه دردمان آرام نگرفته...
آقای شجریان ما در غم شما شكسته‌ایم و كسی نیست كه بندمان بزند...
 كسی نیست كه با او ناله سركنیم
حتی در و دیوار این شهر هم نشان از داغ ما ندارد.
آقای شجریان دلمان برای شما تنگ است
آقای شجریان ما یتیم شده‌ایم، ما تنهاتر شده‌ایم...