کرونا و دشواره باور به آینده

کرونا و دشواره باور به آینده مهرنوش جعفری ابتلای رئیس‌جمهور آمریکا به کرونا از این جهت حائز توجه است که او از جمله کسانی بود که در مواجهه با همه‌گیری کرونا سخنانی به زبان آورد که دستمایه تعجب جهانیان شد. آمریکا در صدر کشورهایی است که به وجود دانشگاه‌های معتبر و طرازاول در دنیا، اکتشافات علمی درخشان و پیشرفت‌های فناوری به خود می‌بالد. آمریکا اقتصاد اول جهان است. در دورانی که به‌ظاهر باورهای فاقد اعتبار و ارزش عقلی و علمی منسوخ شده است، می‌بینیم فردی که رهبر قدرت اول علمی، اقتصادی و نظامی است، روش‌های عجیب و غریبی برای درمان کرونا پیشنهاد داد که بیشتر شبیه نسخه‌های جادوگران و فال‌بین‌هاست، از جمله تزریق مواد ضدعفونی‌کننده یا پرهیز از استفاده از ماسک که همگان را به خنده واداشت. ترامپ با همین کارها و به‌سخره‌گرفتن خطر همه‌گیری کرونا عملا سبب مرگ هزاران نفر از شهروندان کشورش شد. حتما نظر او پس از بهبودی شنیدنی خواهد بود. چنین رفتاری منحصر به ترامپ نبود، پیش از او نخست‌وزیر انگلیس و رئیس‌جمهور برزیل نیز عاقبت بی‌توجهی به این خطر را چشیده بودند.
در این مقاله درصدد هستیم روشن کنیم که چرا با وجود شواهد ناظر بر وجود یک پدیده، باور به آن در ضمیر ما شکل نمی‌گیرد؟ این امر ما را به تفکر و تأمل درباره پدیده‌هایی سوق می‌دهد که تحقق آنها در آینده بسیار دور و در حجاب زمان قرار داده شده و طبعا باور به آن در طول زندگی هر انسانی یک «دشواره» است. نمونه‌های فراوانی سراغ داریم که نشان می‌دهد آگاهی کافی از یک امر (معطوف به آینده دور یا نزدیک) لزوما منجر به باور و اراده لازم برای کنش معقول در قبال آن نمی‌شود. اگر باور را مبتنی بر نوعی آگاهی بدانیم که سبب‌ساز انگیزه برای عمل می‌شود، اما تجربه نشان داده است که حتی چنین آگاهی‌ای به‌خودی‌خود موجب ایجاد انگیزه نمی‌شود. اگر به چند مثال زیر دقت کنیم شاید متوجه صحت این گزاره خواهیم ‌شد که باور (مورد نظر ما) بدون آگاهی حاصل نمی‌شود، اما حاصل گریزناپذیر آگاهی نیست:
بر‌خلاف افراد دیابتی که ناگزیر از مصرف مواد قندی پرهیز می‌کنند، فرد سیگاری از صدماتی که متوجه جسم اوست آگاه است اما (به‌آسانی) حاضر به ترک آن نیست، مگر آنکه آثار بیماری مهلکی مثل سرطان ریه را به چشمِ سر ببیند.
در سطح جهانی پدیده گرمایش زمین چرخه حیات را به‌تدریج ولی پیوسته در معرض خطر جدی و ویرانگر قرار داده است. بنا بر یافته‌های یک پژوهش جهانی موج گرمای استثنائی امسال (2020) در نواحی پیرامون قطب شمال، گواه روشنِ تغییرات اقلیمی است که بدون دخالت بشر ممکن نبوده است. با وجود این جوامع بشری هنوز این خطر را باور ندارند. دولت‌های صنعتی برای آنکه صنایع آلاینده خود را سر پا نگه دارند و مانع کاهش سطح اشتغال و در نتیجه حفظ سبد رأی خود در انتخابات شوند، آن ‌را بافته ذهن برخی دانشگاه‌ها یا تبلیغات رقبای خارجی جلوه می‌دهند.
در یک نمونه تاریخی وقتی هیتلر در سال 1938 میلادی، حمله گسترده‌ای را به لهستان تدارک دید و در زمان کوتاهی ارتش لهستان را در هم شکست، در این میان تعدادی از جوانان که موفق به فرار شدند تصمیم گرفتند یهودیان مناطق اطراف را از خطری که در انتظارشان بود آگاه کنند؛ اما به هر دهکده که می‌رسیدند و ماوقع را شرح می‌دادند، کسی به هشدارشان توجه نمی‌کرد!


نمونه کنونی که موضوع بحث ماست، همه‌گیری ویروس کروناست که واقعی‌بودن خطر آن، هیچ‌گاه موجب نشد تا حکومت‌ها و جوامع به‌ویژه در بدو شیوع بیماری و با وجود آگاهی کافی از خطر، از به‌کار‌بستن تدابیر لازم، از دامنه خطر آن بکاهند. رویکرد کلی مواضع دولت‌ها ملغمه‌ای از انکار و پنهان‌کاری یا نگاه آمیخته به تئوری توطئه یا تمسخر و دست‌کم‌گرفتن خطر بود؛ اما دیدیم که با این روش‌ها تلفات انسانی زیادی را بر کشورشان تحمیل کردند. البته پس از آنکه تعدادی از سران این کشورها طعم این بلا را چشیدند، تن به الزامات علمی دادند. بوریس جانسون که اوایل موضع نامعقولی داشت، پس از ابتلا به کرونا و بهبودی، حتی تدابیری نیز برای کاهش وزن شهروندان به اجرا گذاشت، چون فهمید که چاقی، فرد را در برابر بیماری آسیب‌پذیرتر می‌کند. در اوایل همه‌گیری، در کشوری مثل ترکمنستان نام‌بردن از ویروس کرونا جرم تلقی می‌شد و رئیس دولت وجود این ویروس در مملکت خود را به رسمیت نمی‌شناخت!
این بی‌توجهی و در حقیقت «خودفریبی» در سطح دولت‌ها و مردم به‌قدری عمومیت یافته است که دبیر کل سازمان بهداشت جهانی چندی‌پیش اعلام کرد: «کشورها در مسیر غلط مبارزه با کرونا قرار دارند». او گفت پیام‌های متناقض از سوی رهبران کشورها، موجب ناکامی در مبارزه با کرونا شده است. دبیر کل سازمان ملل نیز متعاقبا هشدار داد که کرونا شکنندگی جهان را نمایان کرده است. خسارت کرونا به‌حدی است که زیان آن به اقتصاد جهانی در پنج سال آینده معادل 82 تریلیون دلار برآورد شده و 70 درصد مردم جهان تحت شرایط نابرابر درآمد و ثروت به سر می‌برند.
البته کشورهای معدودی واقع‌بینانه با این خطر برخورد کردند و در نتیجه موفقیت نسبتا خوبی در مهار نسبی آن به دست آوردند و مورد احترام مردمشان قرار گرفتند. با مراجعه به آمار می‌توان توفیق و شکست دولت‌ها را در مقایسه با رفتار واقع‌گرایانه آنها با شیوع اولیه بیماری ارزیابی کرد.
از طرف دیگر دولت‌ها عموما به‌جای توجه به جنبه عام انسانی این همه‌گیری و تلاش مشترک جهانی برای فائق‌آمدن بر مشکلاتی که گریبان همگان را گرفته است و نیز به‌جای اذعان به کاستی‌های خودشان و اینکه وضعیتی رقم زده‌اند که مردمشان بین مردن بر اثر کرونا یا مرگ بر اثر بی‌کاری و گرسنگی مخیر شده‌اند، به بزرگ‌نمایی ضعف‌های همتایان یکدیگر پرداخته‌اند و به خیال خودشان از اینکه بیماری را بسیار عالی مدیریت کرده‌اند، سرخوش‌اند و در مقابل آمار مرگ‌ومیر کشور رقیب را با آب‌و‌تاب در بوق و کرنا می‌کنند.
این درمورد خودفریبی دولت‌ها بود. درباره رفتار مردم نیز جالب است بدانیم که عده زیادی از مردم با وجود بروز آثار مخرب کرونا همچنان آن را جدی نمی‌گیرند. دلایل بی‌توجهی مردم نیز متفاوت است؛ عده‌ای با انگیزه ادامه لذت‌جویی (نگاه کنید به هشدار دکتر فالوچی به جوانان آمریکا مبنی بر حضورنیافتن در دیسکوها و سایر مراکز این‌چنینی) یا غرور، عده‌ای به‌خاطر نان شب و عده‌ای نیز از روی فقرِ آگاهی با وجود شروع موج جدید بیماری همچنان تن به رفتار عاقلانه نمی‌دهند.
اگر قبل از پیدایش و گسترش ویروس کرونا، دانشمندان نسبت به احتمال وقوع چنین مصیبتی به‌دلیل ادامه تداخل زیست‌بوم انسان و حیوانات وحشی هشدار می‌دادند، تصور می‌کنید واکنش‌ دولت‌ها و مردم چه می‌بود؟ آیا جز تمسخر و بی‌خیالی بیشتر و در ادامه تهدید و اجبار هشداردهندگان به سکوت واکنش دیگری مورد انتظار بود؟ در‌این‌باره یادآوری می‌شود که دکتر لی ون لیانگاو اولین فردی بود که در ۳۰ دسامبر ۲۰۱۹ درباره نشانه‌های ظهور ویروس کرونا هشدار داده بود؛ اما در سوم ژانویه ۲۰۲۰، پلیس ووهان به او هشدار داد که اظهارنظرهای نادرستی در اینترنت داشته و ممکن است به علت «تشویش اذهان عمومی و انتشار اطلاعات کذب» بازداشت شود، ولی بعد از آنکه ادعای او ثابت شد، از او عذرخواهی کردند اما دیر شده بود چون بر اثر ابتلا به کرونا جان سپرد. این نمونه روشنگر این واقعیت است که آنان که قبل از رد یا قبول هر ادعایی ابتدا به تحقیق و مطالعه و تفکر مبادرت می‌ورزند و سپس پذیرای نتایج آن می‌شوند، موضع معقولی در قبال رویدادهای پیرامونی دارند. طبعا غیر از این عالمانِ حقیقت‌طلب، کسی این قبیل هشدارها را جدی نمی‌گیرد.
در آزمون کرونا دولت‌هایی توفیق نسبی داشته‌اند که اولا از قبل ظرفیت لازم برای مواجهه با چنین بحران‌هایی را در کشورشان شکل داده بودند و ثانیا به محض آگاهی از اشاعه ویروس به‌جای توجیهات بی‌اساس و خودفریبی آن را جدی گرفتند. همین‌طور می‌بینیم کشورها و جوامعی در پیچ و خم این بحران بیشتر در ورطه گرفتاری فرورفته‌اند که نه توشه‌ای برای این روزشان اندوخته‌ بودند و نه از ابتدا برخورد واقع‌بینانه‌ای با خطر پیشِ‌رو داشتند. طبیعی است که سرنوشت چنین جوامع و حکومت‌هایی چه خواهد بود. البته روشن است که راه توجیه همواره باز ولی راه پذیرش اشتباهات و بازگشت دشوار است اگر نگوییم از فرط غرور و تکبر ناممکن است.
به‌هر‌حال کرونا آزمونی است که در متن آن قرار داریم و معلوم نیست سرانجام کار چه خواهد شد؛ اما روشن است که توفیق در این قبیل امتحان‌ها در گرو دو چیز است: اول علم و آگاهی به وجوه بحران. دوم، پذیرفتن واقعیت و باور به نتایج آن و سپس کنش مناسب و به‌موقع در قبال آنچه از آن آگاهی حاصل شده است.
در همه‌گیری کنونی، نمی‌توان گفت که از ابتدا چنین منادی در کار نبود، بلکه از اول هم به‌نوعی تلاش شد زنگ خطر دیرتر به صدا درآید یا همان‌طور‌که یکی از مسئولان وزارت بهداشت ایران گفت چینی‌ها شوخی بدی با دنیا کردند، اما با وجود این واکنش دولت‌‌ها همان بود که می‌بینیم. کتمان، تکذیب، تمسخر و معرفی عوامل مبهم به‌علاوه توسل به تئوری توطئه با چاشنی پیش‌کشیدن نقش عوامل ماورایی! و در ادامه ادعای توفیق جهانی در مهار بحران و اعلان بیچارگی همتایانشان که روابطشان با آنها شکرآب است.
نمونه‌های عینی زیادی از این دست را می‌توان از اعصار گذشته ذکر کرد که شامل زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی می‌شود؛ از اعمال دولت‌های دیکتاتور و فاسد تا رفتار افرادی که با آگاهی از مضرات ناشی از عادات مضر ولی لذت‌بخش، زندگی خود و دیگران را تباه کرده‌اند.
تجربه کرونا به تعبیر ایان لیپکین اپیدمی‌شناس، رابطه علم و سیاست (ایدئولوژی) را به‌شدت به چالش کشیده است. بشریت امروز در تله‌ای رنج‌آور گرفتار شده است. تعلل در آگاهی از نقش محدودیت‌ها و عواقب تأخیر در آن، آثار خود را نشان داده است به‌طوری‌که با کاهش محدودیت‌ها آتش بیماری زبانه می‌کشد. از نظر سیاست‌مداران البته درد اقتصادی فلج‌کننده است اما با وجود این کاهش محدودیت‌ها نیز مخرب است. دانش بشر درباره مهار بیماری نیز نوپاست؛ مثلا به‌تازگی معلوم شد که ماسک مؤثر و بلکه لازم و ضروری است و نیز در این اواخر معلوم شده افراد مبتلا به کرونا ممکن است دوباره و سه‌باره هم مبتلا ‌شوند.
ما در این نوشتار درصدد هستیم نشان دهیم که چرا بشر در جنبه‌های فردی و اجتماعی زندگی خود، با وجود علم به پدیده‌های مختلف (سیاسی اجتماعی و نیز پدیده‌های طبیعی)، باور معطوف به رفتار عاقلانه در او شکل نمی‌گیرد. همچنین چرا باور به اموری که پرده زمان، حتمیت و قطعیت تحقق آن را پوشانده به‌مراتب دشوارتر است؟ علل ‌و عوامل و سازوکاری که سبب این غفلت و کوتاهی می‌شود، چیست؟
این موارد که نشان می‌دهند از مرحله آگاهی از حقایق تا باور و انگیزه برای اقدام، موانع متعددی در کار است. این موانع کدام است و چگونه سبب می‌شوند که آگاهی از پدیده‌هایی که در پوشش ظرف زمانی آینده قرار دارند، بی‌فایده و عقیم باقی بمانند و سودی از آن عاید بشر نشود؟
موانع باور پس از آگاهی
خوش‌بینی یا خوش‌خیالی از عواملی است که موجب می‌شود آگاهی از امری منجر به باورپذیری آثار و پیامدهای آن نشود؛ برای مثال خیال می‌کنیم این فقط دیگران هستند که مرگ یا حوادث مشابه به سراغشان می‌رود؛ یعنی اعتمادبه‌نفس کاذب داریم که از آثار خوش‌خیالی است که البته آن هم دلایلی دارد. مانند تعصب، (فرد متعصب تصور می‌کند که نیرویی ماورایی همواره حامی اوست)، وجود احساساتی مشابهِ افراد مبتلا به سندرم دوقطبی یا اختلالاتی مانند خودشیفتگی یا ضداجتماعی‌بودن. از طرف دیگر ممکن است اعتماد‌به‌نفس کاذب حاصل نوع زندگی اجتماعی باشد.
خودفریبی که علت اصلی خوش‌خیالی است، موجب می‌شود که فرد با وجود آگاهی از واقعیت آن ‌را در ذهن خود به گونه‌ای تغییر ‌دهد تا نتیجه دلخواهش را بگیرد. اگر برخی انواع خودفریبی به‌عنوان مکانیسم دفاعی در قبال حوادثی مانند مرگ امری مفید و لازم باشد، اما در مواجهه با حوادثی که قابل پیشگیری‌اند خطرناک است. مثلا در مثال حمله هیتلر به لهستان عکس‌العمل‌ مردم جالب بود: عده‌ای می‌گفتند که ما گناهی نکرده‌ایم که آلمان‌ها بخواهند از ما انتقام بگیرند. عده دیگر می‌گفتند حالا فرصت بسیار است و اگر شواهدی از کشتار یهودیان دیدیم آن‌وقت تصمیم می‌گیریم. گروهی می‌گفتند چطور خانه و اموال‌مان را رها کرده و فرار کنیم. باهم‌بودن بهتر از آوارگی است. گروه دیگر می‌گفتند ما در گذشته مصیبت‌های زیادی داشتیم و این یکی را هم به ‌کمک خدا از سر می‌گذرانیم. گروه دیگر می‌گفتند اگر تقدیر خدا همین است باید آن ‌را بپذیریم. شاید ما هم جای آنها بودیم همین رویه را پیش می‌گرفتیم کمااینکه در همه‌گیری کرونا عموما طبق همین الگو رفتار کرده‌ایم و برخی سیاست‌مداران آن را نوعی توطئه قلمداد کردند. به‌نظر می‌رسد که خوش‌خیالی و خودفریبی ذاتی بشر است و قریب‌به‌اتفاق افراد دچار آن می‌شوند. درواقع انسان تنها حیوانی است که مستعد خودفریبی است.
عوامل خودفریبی
هزینه پذیرش حقایق: اگر هزینه پذیرش حقایق ناچیز باشد به‌راحتی ‌پذیرفته می‌شود. در مورد همه‌گیری کرونا، برای آن دسته از دولت‌های فقیر که قادر به تحمل فشار اقتصادی ناشی از تعطیلی مشاغل نبوده‌اند، به‌کاربستن تدابیری که مستلزم تحمل هزینه مالی بسیار است، کار آسانی نبود و بنابراین برای فرار از الزامات بهداشتی چه بسا به توجیهاتی متوسل ‌شدند که جنبه خودفریبی داشت. به‌طورکلی شرایط زندگی اجتماعی و وابستگی‌های ناشی از آن بر تصمیمات‌ فردی اثر می‌گذارند، به‌علاوه مادام که فرد در اجتماع زندگی می‌کند نسبت به خودفریبی‌اش خودآگاهی ندارد.
سوگیری شناختی: براساس نتایج تحقیقات درباره یکی از شاخه‌های علوم شناختی (ذهنی) که نحوه دریافت و استفاده از دانش و اطلاعات را در ذهن افراد بررسی می‌کند، «سوگیری شناختی» به‌عنوان یکی از شاخه‌های این علم توسعه پیدا کرد. سوگیری شناختی همان خطاهای ذهنی‌اند که پیوسته منجر به گرایش، نگرش و باورهای غلط می‌شوند و در تصمیم‌گیری، استدلال، ارزیابی، یادآوری، ادراک و آگاهی افراد تأثیر می‌گذارند. علوم شناختی تعداد بسیاری از این خطاهای ذهنی را شناسایی و زوایای متفاوتی از شرایط ظهور و بروزشان را بررسی کرده است.
به باور بسیاری از دانشمندان، واقعیت اجتماعی در ذهن افراد، بر اساس اطلاعاتی که در ذهن دارند خلق می‌شود. در بسیاری موارد این واقعیتِ اجتماعی برساخته ذهن ماست که نحوه رفتارمان را در زندگی اجتماعی تعیین می‌کند. این واقعیت ذهنی ممکن است حتی نسبتی با واقعیت عینی نداشته باشد. فرایندهایی که در آن ذهن منحرف می‌شود و به جانبداری از قسمتی از واقعیت می‌پردازد، همان جهت‌گیری یا تله «سوگیری ذهنی» است. جانبداری ذهن الگویی کمابیش نظام‌مند دارد که تشدید آن منجر به شکل‌گیری قضاوت نادرست و تفسیر غیرمنطقی و غیرواقعی از امور جهان می‌شود.
دلایل شکل‌گیری سوگیری‌های شناختی را به چند بخش تقسیم کرده‌اند: اطلاعات بیش از اندازه در جهان (ذهن ناچار است مقدار زیادی از آن را فیلتر کند)، عدم درک (صحیح) جهان (ذهن ناچار است با ساختن ارتباطات بین پدیده‌ها و سایر چیزها راهی برای درک این جهان پیچیده بیابد)، نیاز به واکنش سریع و محدودیت‌های حافظه. اما به‌نظر می‌رسد قدرت تصویرسازی که مختص انسان است نقش اساسی در این مورد داشته باشد که در ادامه به‌اختصار به آن اشاره کرده‌ایم.
احساسات: در میان انواع عواملی که موجب سوگیری شناختی و در نتیجه سبب خود‌فریبی می‌شوند، احساسات و خصوصا احساسات اجتماعی نقش مهمی دارد. همان‌گونه که آوردیم روان‌شناسان معتقدند آگاهی، بازتاب دقیق واقعیات جهان خارج در ذهن نیست بلکه در بسیاری موارد این احساسات درونی است که واقعیات جهان خارج را در ذهن تغییر می‌دهد تا انسان آنها را به‌عنوان «واقعیت» بپذیرد. درنتیجه کنش و تصمیم فرد، نه در برابر جهان عینی بلکه تحت تأثیر تصویر ذهنی او تعیین می‌شود. سازوکار سوگیری، تأثیر تمایلات و احساسات بر فرایند آگاهی است. هنگامی‌که تمایل به «تعصب» میل کند، تأثیر آن بازگشت‌ناپذیر خواهد بود. احساسات علاوه بر آگاهی از واقعیات حال، واقعیات گذشته را هم در ذهن فرد تغییر می‌دهد.
احساسات نه‌تنها آگاهی از وضعیت حال و گذشته بلکه نگاه به آینده را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد. به‌بیان دیگر نگرش انسان از وقایع آتی تحت تأثیر احساسات تغییر می‌کند تا تصویر آینده باب میل او شود. هنگامی‌که احساسات شدید باشد فرد درباره آینده دچار خیال‌بافی شده و به آرزوهای دور و دراز دل خوش می‌کند. از دیدگاه روان‌شناسی خیال‌بافی نوعی مکانیسم دفاعی ابتدایی است که افراد برای گریز از واقعیات به آن متوسل می‌شوند. از این رو انسان‌ها همگی کم‌ یا بیش خیال‌باف‌اند.
برنامه‌ریزی زندگی براساس آرزوهای دور و دراز باعث می‌شود که فرد خیال‌باف فرصت‌های موجود را هم از دست بدهد. انسانی که با عینک آرزوها به جهان می‌نگرد، واقعیات عینی را نپذیرفته یا تغییر می‌دهد تا آگاهی‌ای باب میل خودش برسازد. چنین شناختی سبب درگیری و چالش فرد با واقعیات می‌شود؛ چالشی که نتیجه آن از پیش روشن است. با گذشت زمان و با وجود شکست‌های پی‌در‌پی، انسان همچنان به‌ دنبال آرزوهایش از پذیرش واقعیت می‌گریزد، یعنی خودفریبی می‌کند تا اینکه کار از کار می‌گذرد. احساسات با تغییردادن آگاهی انسان از واقعیاتِ مربوط به حال، گذشته و آینده، موجب فریب و گمراهی او می‌شود. اما شاید تأثیر مخرب هیچ‌یک در زندگی به اندازه تغییر آگاهی فرد از آینده یعنی خیال‌بافی و ایجاد آرزوهای غیرواقعی نباشد.
ما اجمالا با رویکردی علمی درباره تأثیر احساسات بر آگاهی از واقعیت، بحث کردیم. فلاسفه نیز آرایی درباره نقش عواطف و احساسات بر عقل پیش کشیده‌اند. اگرچه در اینجا این نوع استدلال مورد نظر ما نبوده است، اما من باب نمونه به آرای دیوید هیوم (1711-1776) فیلسوف تجربه‌گرای اسکاتلندی اشاره کوتاهی می‌کنیم. هیوم می‌گفت: «تا زمان من همه (فیلسوفان) می‌گفتند، عقل نیرویی است که کاشف واقع است و واقع‌نما است؛ و هر کس توسل به عقل پیدا می‌کند، واقع را می‌یابد. ولی من به این نتیجه رسیدم که عقل، خیلی بیشتر از آنکه در بند واقعیات باشد، در بند احساسات و عواطف است و این‌طور نیست که عقل کاری به عاطفه، احساس و هیجان نداشته باشد. عقل برده احساس، هیجان و عاطفه است».
آبرو (احترام اجتماعی): جنبه دیگر تأثیر وابستگی‌های اجتماعی، انگیزه حفظ «احترام اجتماعی» یا آبرو است که از مصادیق مهم آن حفظ احترام فردی است. این انگیزه چنان قوی است که فرد حاضر است جانش را از دست بدهد اما آبرو و احترام اجتماعی‌اش محفوظ بماند. لذا خودفریبی به‌خاطر حفظ آبرو اهمیت بسیار زیادی دارد.
در این خصوص نظریه موسوم به تضاد شناختی ازسوی یکی از روان‌شناسان قرن بیستم، مورد توجه بسیاری از دانشمندان قرار گرفته است. براساس این نظریه در ذهن انسان دو گزاره متضاد، قابل دوام نیست و ناگزیر یکی از گزاره‌ها که دلخواه فرد نیست طی سازوکار خودفریبی باید از بین برود و یا تغییر ماهیت بدهد. مثلا پیش‌فرض‌ ما این است که من «عاقل‌ام». حال اگر کالای بی‌ارزشی را به قیمت بسیار گران خریداری کنم، اشتباهم را نمی‌پذیرم. چون به‌معنای پذیرفتن ساده‌لوح بودنم است. مفهوم این تفاوت همان «تکّبر» است که عامل تضاد شناختی است و با خودفریبی نسبت مستقیم دارد. وجود غرایز اجتماعی موجب می‌شود گزاره اول در ذهن همه انسان‌ها به‌صورت پیش‌فرض جا خوش کند. آنان که تکّبر بیشتری دارند نسبت به بی‌احترامی اجتماعی حساسیت بیشتری بروز می‌دهند و در مواجهه با واقعیاتی که موقعیت آنها را مخدوش می‌کند، دچار تضاد شناختی بیشتری شده و دست‌خوش خودفریبی شدیدتری می‌شوند و در نتیجه واقعیات مورد نظر را نفی یا توجیه می‌کنند.
سازوکار خودفریبی:تا اینجا معلوم شد که احساسات سبب خودفریبی است اما آیا انسان چیزی جدای از احساساتش است؟ یعنی اگر احساسات، فرد را به خودفریبی سوق داد، آیا قادر به مقابله با آن است، یا اینکه انسان چیزی جدای از احساساتش نیست و قدرت مقاومت در برابر فریب‌کاری آنها را ندارد؟ به‌خلاف این نظر که «فرد» و «احساسات» او را یکی می‌داند، برخی صاحب‌نظران معتقدند که چنین نیست و در ساحت انسان عامل اراده نیز در کار است. یکی از دلایل روشن این امر پشیمانی انسان پس از رفتار اشتباه ناشی از خودفریبی است. اینکه ما تا چه اندازه به‌طور ناخودآگاه یا خودآگاه رفتار می‌کنیم وابسته به قدرت هر یک از این دو، یعنی احساسات (غرایز) و «عاملِ» اراده آزاد، در تقابل با یکدیگر است. در اغلب مواقع این احساسات ماست که رفتار ما را کنترل می‌کند و جهان را در ذهن ما به‌گونه‌ای به ‌تصویر می‌کشد که باب میل ماست یعنی ما را فریب می‌دهد و به رفتار (اشتباه) سوق می‌دهد. فرایند خودفریبی در انسان حاصل فعال‌بودن احساسات و منفعل‌بودنمان در فهم درست وقایع و درنتیجه تصمیم‌گیری و واکنش اشتباه به محرک‌های جهان خارج است. آنگاه که پس از ظاهرشدن عواقب رفتارمان، به گذشته می‌نگریم، به‌واسطه فریب‌خوردن، خودمان را ملامت می‌کنیم. این تقابل گاه منجر به سرخوردگی و افسردگی و حتی در موارد حاد ممکن است به خودکشی ختم شود. در حیوانات که رفتارشان در جهت رفع نیاز‌های غریزی است خطا (گناهی) برایشان متصور نیست. اما در انسان غرایز ممکن است طغیان کند و فرد مرتکب خطا ‌شود. تنها در صورت «خویشتن‌داری» می‌توان به مقابله با خودفریبی برخاست.
درواقع مقابله با احساسات از همین طریق یعنی چشم‌پوشی از لذتِ حال است. با توجه به مطالب فوق، اراده باید احساساتمان را تحت کنترل درآورد و چنین کاری از عهده هر کسی برنمی‌آید. در حقیقت زیربنای مقابله با خوش‌خیالی و خودفریبی سازوکار خویشتن‌داری یعنی مهار نفس است.
اکنون به جواب سؤال اصلی بحث نزدیک می‌شویم یعنی اینکه: چرا بعضی پس از آگاهی از یک پدیده به آن باور می‌آورند. باور تابع فعال‌شدن عامل اراده آزاد است. در غیر این صورت فرد دست‌خوش خوش‌خیالی شده و متوسل به خودفریبی می‌شود. البته زیربنای باور صحیح «آگاهی» صحیح است. فردی که مبتلا به خودفریبی ‌شده، درحقیقت با تغییر آگاهی‌اش از پذیرش حقایق خودداری می‌کند.
از آنجا که قبول واقعیات به‌منزله نفی شخصیت فرد است، راه مقابله با خودفریبی این است که فرد انگیزه‌ای فراتر از انگیزه‌های رایج اجتماعی داشته باشد تا به این باور برسد که پذیرش حقایق به بهای نفی آبروی کنونی‌ا‌ش باعث ارتقای شأن و جایگاه او در آینده خواهد شد. این عملی است که کمتر کسی توان انجام آن را دارد.
بنابراین هزینه پذیرش واقعیات، تأثیر وابستگی‌های اجتماعی بر تصمیم‌گیری فردی، تصور ما از واقعیات (حال و آینده)، به‌علاوه عامل تضاد شناختی (انگیزه حفظ آبروی اجتماعی) از بزرگ‌ترین موانع چهارگانه گذار از آگاهی (صحیح) به باور (صحیح) است. این عوامل به‌عنوان سازوکار خودفریبی روندی را که انتظار می‌رود فرد پس از آگاهی از پدیده‌ها، نسبت به آنها باورمند شود، مختل می‌کند.
در مثال همه‌گیری کرونا، از میان دو گروه از مردم که دسته‌ای به چنین خطری باور دارند و گروهی ندارند، فقط آنهایی که باور دارند، نظرات اهل علم در این زمینه را می‌پذیرند و رفتار خود را علی‌رغم هزینه‌های مترتب بر آن و براساس توصیه‌های علمی تنظیم می‌کنند.
فواید شناخت عوامل خودفریبی: براساس آنچه به اختصار آوردیم و براساس مرور برخی یافته‌های علوم شناختی باید دقت کرد ازآنجاکه ذهن همواره، بهترین روایتی را که خوشایند ماست می‌سازد، پرسشگری ونقد مستمر درباره باورها، انتخاب‌ها و داوری‌های ما بهترین ابزاری است تا روایت ذهنمان به واقعیت جهان خارج نزدیک‌تر شود؛ به‌عبارتی با آگاهی از فرایندهایی که در آنها ذهن به جانبداری از قسمتی از اطلاعات ورودی می‌پردازد و قسمتی دیگر از دانش را نادیده می‌گیرد، می‌توان فرایند خردورزی، قضاوت و تصمیم‌گیری را بهینه و توان مدیریت زندگی روزمره را افزایش داد، تا فرایند تصمیم‌گیری بهبود یافته و کمتر دچار خطا شود و درنهایت از تعصب که مانع آزاداندیشی‌ است دوری جست تا به «تفکر باز» دست یافت.
همچنین با خودآگاهی نسبت به عوامل خودفریبی و کنش مبتنی‌بر خویشتن‌داری که حتی از چهارسالگی در کودکان قابل تمرین است، می‌توان آگاهی صحیح را دستمایه باور قرار داد و با میل و اراده به انجام تکالیفی مبادرت ورزید که موجب پیشگیری از افتادن در تله تضاد شناختی یا خروج شجاعانه از آن شود و دامنه عوارض سوء بلایای مختلف در عرصه زندگی فردی و اجتماعی کاهش يابد.
دشواری باور به آینده: اگر روند گذر از آگاهی به باور درخصوص امور اکنونی از قبیل آنچه مورد بحث قرار دادیم، روندی ساده داشته باشد، نسبت به حقایق آتی پیچیده‌تر است؛ برای مثال همگی نسبت به این حقیقت که فقدان آب تهدیدی برای حیات است باور داریم چون پیامد بی‌آبی برایمان روشن است. اما نسبت به این گزاره ‌که گرمایش زمین یا تولید افسارگسیخته زباله (پلاستیک) باعث نابودی حیات در آینده دور خواهد شد، سخت‌تر باور می‌آوریم. چون مربوط به آینده (دور) است و چهار عامل فوق‌الذکر پس از فرایند آگاهی، مانع باورمندی ما می‌شوند. خودداری از تولید سوخت فسیلی، برای بعضی به‌منزله پرداخت هزینه زیاد و ضرر و زیان است. برخی تا آثار محسوس نابودی کره زمین را به چشم نبینند، آن‌ را نمی‌پذیرند. درنهایت برای دسته‌ای (خصوصا مسئولان و سیاست‌مدارانی) که نگرانی از کاهش مصرف سوخت فسیلی را توطئه علیه رشد اقتصادی و افزایش جمعیت می‌دانند، لطمه به موقعیت اجتماعی آنهاست بنابراین طبیعی است که عملا آن را نپذیرند و یا در مقام توجیه برآیند.
در هر صورت انتخاب درست در همه موارد فوق یک مسئله اجتماعی است که از طریق تمهیدات و الزامات اجتماعی تا حدودی می‌توان از فشار موانع باور به آن کاست. کمااینکه بالاخره همگان درمی‌یابند که بحران کرونا شوخی‌بردار نیست و چه بخواهند یا نخواهند «مجبور» هستند تن به دستورالعمل‌هایی بهداشتی بدهند. اما در اغلب موارد تصمیم‌گیری درباره آینده دورتر، جنبه شخصی دارد و الزامات اجتماعی در این خصوص کارایی لازم را ندارند. در چنین مواردی صرفا این اراده فردی است که تعیین‌کننده است. درواقع بعد از آگاهی از واقعیات مربوط به آینده «دورتر»، اجبار برای ایجاد باور در انسان‌ها کارایی ندارد. چراکه توسل به فشار و اجبار و الزام برای باورمندی نمی‌تواند ناظر بر آینده باشد بلکه دایره تأثیر آن، تسلیم‌شدن به شرایط حال است اما باور به آینده فرایندی جبری بعد از آگاهی نیست، بلکه جنبه ارادی داشته و تابع فعالیت عامل اراده در انسان است. با توجه به اینکه اغلب انسان‌ها تسلیم احساسات (غرایز) هستند، باور به آینده در افراد معدودی ایجاد می‌شود و هرچه شدت غرایز بیشتر باشد، از تعداد این افراد نیز کاسته می‌شود. غرایز اجتماعی شدیدترین غریزه بشری و عامل اصلی چسبندگی انسان به شرایط حال است. کمتر کسی موفق می‌شود که خود را از سلطه این غریزه رها نماید اما با تغییر شرایط و آزادشدن فرد از بند این غرایز، از رفتارهای سابقش تعجب خواهد کرد. مثال‌های فراوانی را می‌توان از سرگذشت جوامع مختلف و ابراز پشيمانی آنها به میان آورد. برای مثال اگر مردم پس از سقوط نازیسم و تغییر شرایط، نمی‌توانستند درک کنند که چرا کورکورانه تن به امیال رهبرشان دادند. اگرچه جوامع انسانی به‌نوعی در بند این غرایزند، ولی وجود آنها را حس نمی‌کنند. از این بحث نتیجه می‌گیریم که مثلا باور به پدیده‌ای که حقیقت دارد اما در حجاب زمان پنهان است، حتی پس از آنکه شواهد معتبری در تأیید آن در دسترس باشد، چقدر دشوار است.
بدیهی است که دلبستگی انسان به وضعیت حال (که نقد است) و جدی‌نگرفتن آینده (که نسیه است) موجب می‌شود که افراد نسبت به سرمایه‌گذاری درباره چیزی که تحقق آن بسیار دور یا مورد تردید است، رغبتی نشان ندهد. اما باید اوضاعی را هم محتمل دانست که پس از وقوع آن دیگر فرصتی برای جبران نیست. بنابراین چاره‌ای جز این نیست که ازطریق شواهد و استدلال و نه تجربه عینی درباره بسیاری از امور آتی تصمیم گرفت.
نتیجه:
به وضعیتی که انسان امروز بدان گرفتار است بازمی‌گردیم، یعنی پاندمی کرونا که ساختار شکنندگی جهان و گسست‌های تمدن امروز را به اثبات رسانده است. شاید با ابداع واکسن مناسب و عرضه به‌موقع آن بتوان بر این بحران غلبه کرد اما درباره بحران‌های مشابه که در کمین بشریت است چه می‌توان گفت؟ کمبود آب، گرمایش زمین و نابرابری و فساد گسترده که بیش از 70 درصد جمعیت کره زمین را دربر گرفته است، چه می‌توان گفت؟ همه اینها در گرو غلبه بر احساسات و غرایزی است که از حد و مرز بیرون رفته و مبارزه با آن مستلزم انگیزه‌ای است که مبتنی بر آگاهی از قانون‌مندی جهان و باور به آینده‌ای است که به ظاهر بسیار دور است.
پدیده‌هایی چون همه‌گیری کرونا، این درس را به ما می‌دهد که غفلت از سازوکار تله خودفریبی چه عواقب سنگینی درپی دارد. این نمونه‌ها شاید تلنگری برای تعمق در پدیده‌های مشابه برای زیست بهتر و انسانی‌تر و نیز مقدمه‌ای برای باور به پدیده‌های مشابه باشد.
در این مقاله اجمالا نشان دادیم که سازوکار اختلال در باور به یک پدیده عینی با وجود آگاهی از آن چیست. همچنین اشاره کردیم که این سازوکار با عدم باور به پدیده‌های دیگر چه شباهت‌ها و چه تفاوت‌های پیچیده‌ای دارد؟ وضعیتی که بشر امروز در مواجهه با همه‌گیری کرونا به‌سر می‌برد فقط نمونه‌ای ناظر بر پرسش فوق است: چرا بشر باوجود آگاهی (مبتنی بر شواهد علمی)، باوری که لازمه کنش لازم لااقل برای حفظ خود است، بروز نداده است. ازاین‌رو کرونا می‌تواند دست‌مایه تفکر در اموری باشد که شواهد تجربی لازمي درخصوص آن سراغ نداریم.
بدیهی است تمرین خویشتن‌داری در محدوده زمانی این جهانی، سبب‌ساز بروز اراده فردی جهت انجام اعمالِ مبتنی بر باور به امری خواهد بود که تحقق آن چنان در بعد زمان پوشیده شده که بعید می‌نماید اما در حقیقت خارج از محدوده عمرمان در گوشه‌ای از پهنه هستی جای گرفته است. رستاخیز!