گسستن از جهان اجساد

فیل در تاریکی قاسم هاشمی‌نژاد به‌ روایتِ احمد غلامی و علی خدایی گسستن از جهان اجساد شهرت «فیل در تاریكی» بیش از آنكه از خود اثر باشد كه هست، مرهون اهمیت نویسنده‌اش، قاسم هاشمی‌ن‍ژاد است. پژوهشگر، شاعر و نویسنده شناخته‌شده‌ای كه در عرصه‌های مختلفی كار كرده است. «فیل در تاریكی» نوعی ادای دین به قصه‌پردازی است. هاشمی‌نژاد بر این باور است كه در دوره‌ و زمانه‌ای كه همه ‌چیز در هاله‌ای از ایدئولوژی فرو‌رفته، باید ‌سراغ قصه‌گویی رفت؛ قصه آدم‌های این سرزمین، آدم‌های عادی و معمولی كه در وقایع توفانی بزرگ گرفتار می‌شوند. شاید اهمیت «فیل در تاریكی» از این منظر هم باشد كه این كتاب با دیگر آثار نویسنده‌اش تفاوتی آشكار و جدی دارد؛ تفاوت در جهان داستانی و زبان؛ چراكه زبان كتاب با اینكه متكی به ادبیات كلاسیك است اما زبانی ساده و روان دارد. با علی خدایی درباره این رمان گفت‌وگو كرده‌ایم كه می‌خوانید.
احمد غلامی: بحث را با «فرسودگی» آغاز می‌کنم. فرسودگی مفهومی است که «جلال امین»، شخصیت اصلی «فیل در تاریکی» با صراحت در کار و زندگی‌اش از آن در آستانه 41 سالگی سخن می‌گوید، اما با زبان خود و مرتبط با جغرافیای زندگی‌اش: «جلال به خیابان نگاه کرد و دید همه‌چیز عوض شده بود. در بازارچه نایب‌السلطنه، درست روبه‌روی تعمیرگاهش، یک مغازه بالانس چرخ بود و تابلوی گنده‌اش که با خط بد نوشته بودند و به دیوار بغل مغازه هوا کرده بودند تا از خیابان به چشم بیاید، خبر از آن می‌داد که در اینجا لاستیک‌صابی را علاج می‌کردند. جلال فکر کرد همه‌چیز ساییده شده بود و فرقی نداشت فعل آن را با سین بنویسی یا با صاد». این مفهوم ساییده‌شدگی همچون تاریخِ ساییده‌شدگی است. آدم‌ها در زیر ماشینِ تاریخ ساییده می‌شوند مثل لاستیک چرخ زیر ماشین. قاسم هاشمی‌نژاد در بستر یک رمان پلیسی، مفهومی تاریخی را به کار می‌بندد و بر رَد تاریخ بر گونه آدم‌های معمولی تأکید می‌کند: «آن‌‌وقت‌ها اول بازارچه زورخانه حسین مهدی قصاب بود. تمام لوطی‌های پادار محل در این زورخانه ورزش می‌کردند. حسین مهدی کشتی‌گیر بود. پهلوان پایتخت بود و دو ‌متری قد داشت. موقر و مردانه راه می‌رفت. صلابت داشت. مهربان و باگذشت بود. همین درویش زینل که حالا توی قهوه‌خانه مشتی‌اصغر در تکیه ملاقدیر دم می‌گیرد و نقل می‌بخشد، خودش یک‌پا یل بود. نگاه حالاش نکنید با آن بدن لهیده لخت و آن موهای یکدست سفید تا روی کتف و ریش سفید و پلک‌های واسوخته و آن چشم‌های عقیقی کدر از بنگ». عامدانه از اینجا شروع کردم و بخش‌هایی از کتاب را آوردم تا نشان بدهم «فیل در تاریکی» رمانی پلیسی از جنس متفاوتی است. آنچه «ادبیات» را متفاوت می‌کند، مواجهه منطقی تضادها یا درگیری تضادها، یا بهتر است بگوییم بازیِ تضادها در یک اثر است که کمک می‌کند از دلِ این تضادها چیز تازه‌ای خلق شود، یا برداشت تازه‌ای شکل بگیرد. اساسی‌ترین تضاد در رمان «فیل در تاریکی» تضاد موضوع و نحوه روایت این موضوع است. 
«فیل در تاریکی» یک رمان پلیسی است که باید نوعی رمان ژانری محسوب شود اما به قاعده خودش پشت می‌کند و با روایتی متضاد از روایت‌های مسلط بر داستان‌های پلیسی راهِ تازه‌ای می‌گشاید. اگرچه این رمان در دوران خودش به‌ گواه نویسنده چندان جایی باز نکرده بود، اما بعد از گذشتِ ایام دچار فرسودگی نشده و تولد تازه‌ای می‌یابد. قاسم هاشمی‌نژاد در مقدمه رمان می‌آورد: «اکنون که با چاپ و انتشار دوباره فیل در تاریکی مجددا به دایره آثار قلمی من راه می‌یابد، رودربایستی را کنار بگذارم و از کتاب مقدس عبارتی را برای بیان مقصودم به وام گیرم: سنگی که معماران دور افکنده بودند به خواست خدا آرایش ایوان شد». تأکیدم اینجا بر روی «معماران» است که بعدا درباره‌اش حرف خواهم زد.
علی خدایی: از کتابی صحبت می‌کنیم که گم شده بود. شاید زمانه‌ای که این کتاب چاپ شد این‌طور می‌خواست و یا شاید ایده‌ها و حرف‌هایی که در داستان‌های آن‌موقع مطرح می‌شد یعنی دهه 50 و سال‌های بعد از انقلاب، اجازه نمی‌داد که این کتاب دیده شود. هرچند این کتاب در شماره 19 مجموعه‌‌ای در انتشارات زمان چاپ شد كه کتاب‌هایی همچون «ترس و لرز»، «ملکوت»، «شب هول»، «سنگر و قمقمه‌های خالی» و «شازده احتجاب» را منتشر کرده بود. برای من که امروز دوباره این کتاب را می‌خوانم دو، سه نکته مهم وجود دارد. رمان ماجرای روز را تعریف می‌کند نه ماجرای یک روز را. ماجرای روز را، به‌صورت روزنامه‌ای و رپرتاژی مطرح می‌کند، مثل «بر سر دوراهی» که آن زمان در مجله «زن روز» چاپ می‌شد. دیگر اینکه این کتاب ما را وارد ماجرای روز می‌کند، یعنی بعد از حدود 20-30 صفحه، «ماجرا» بر رمان غلبه می‌کند كه شبیه همان ماجراهای بر سر دوراهی است. منتها یک فرق دارد. گرچه هیجان همان هیجان است، اما خواندن متفاوت است. یعنی شما وارد وادی‌ می‌شوید، وارد کلماتی و جملات و پاراگراف‌هایی می‌شوید که احساس می‌کنید كلمات فقط این نیستند که نوشته شدند، بلکه معنی دیگری هم با خودشان دارند، و این معنی دیگر است كه این ماجرای شبیه ماجراهای دیگر را خواندنی‌تر و مطبوع‌تر ارائه می‌کند. قالب کار مشخص است: یک داستان معمایی که باید گشوده شود. و همه اینها از زبان «جلال امین» گفته می‌شود. «فیل در تاریکی» در همان شروع می‌گوید: «جلال امین وقتی حساب کرد، دید همه‌چیز باید صبح همان روزی شروع شده باشد که ماشین او را دم خانه‌اش در باغ صبا خالی کرده بودند. ساعت هفت صبح بود، روز اول چار-چار، و بیرون سرما بیداد می‌کرد و نمور بود، چون که آسمان ابر بود، دم باریدن، و یک هفته بود همه منتظر بودند و نمی‌بارید». این اوپنینگ، یک نکته خیلی مهم دارد: اینکه به‌‌ظاهر ما را در ابتدای داستان قرار می‌دهد، اما جلال امین دارد حساب می‌کند که همه‌چیز از کی شروع شد. یعنی جلال امین در ابتدای داستان نیست. در جای دیگری از داستان قرار دارد که این روز را به قول خودش سرحساب می‌شود، به یاد می‌آورد. این نکته مهمی است، به خاطر اینکه شما بعد از آن، باید هر کلمه را به‌عنوان یک منطقه‌ مین‌گذاری شده تصور کنید. یعنی همه این کلمات ممکن است معنی ظاهری خودشان را نداشته باشند، یا به‌ظاهر داشته باشند، اما معنی دیگری هم زیر آن باشد.
غلامی: «بوسیدن لب مار» استعاره درستی است که در سراسر رمان به کار گرفته شده است. اما من می‌خواهم بحث را درباره همان ساییده‌شدگی ادامه بدهم تا بعد به این استعاره بپردازم و بگویم جلال امین به مقطعی از زندگی‌اش رسیده بود که با یک پرسش اساسی روبه‌رو شده بود. جلال امین به‌راستی کیست؟ و آیا جایی که ایستاده جای درستی است، یا او هم به‌مثابه بسیاری از آدم‌ها اسیر روزمرگی است تا عمرش به سرانجام برسد؟ با این پرسش‌هاست که جلال امین در پی معجزه تغییر شرایط است. برهم زدن آرامشی دست‌ساز. او حتی عشقش به ماشین را از دست داده است با اینکه برادرش برای او یک بنز از آلمان می‌آورد، اما او چندان رغبتی به آن ندارد و درصدد است هرچه آن را زودتر به پول نزدیک کند. آن‌هم جلال امینی که زمانی تمام زندگی‌اش ماشین بود و آچار. گویا همه رؤیاهای گذشته‌اش در سن 41 سالگی رنگ باخته است. می‌توان گفت قبل از اینکه رویدادی به سراغش بیاید تا وضعیتش را دگرگون کند، او از درون خواهانِ این تغییر وضعیت و فروپاشی آن است. پس بی‌دلیل نیست که گام در یک بازی پلیسی خطرناک می‌گذارد تا به تعبیر خودش لب مار را ببوسد. ساختار رمان هم مطابق با مفهوم داستان پیش می‌رود. دور از ذهن نیست اگر بگوییم نویسنده سازوکار و ساختار رمانش را دقیق ساخته است. داستان یکشنبه شروع می‌شود و در یکشنبه تمام می‌شود. آغازی بدون آغاز. شنبه روز گمشده آغاز داستان است، چرا‌که شنبه گذشته چیزی نبود جز تکرار همان روزهای کلیشه‌ای خانه و تعمیرگاه. رخداد از روز یکشنبه رقم می‌خورد و شنبه گمشده بالاخره در میان رمان سر برمی‌آورد؛ جایی که رمان به بلوغِ محتوایی خود می‌رسد و بسیاری از معماهای داستان آشکار می‌شود. در‌واقع نویسنده می‌گوید این شنبه همچون شنبه‌ای که در آغاز کتاب غایب است، نیست. شنبه‌ای است که پیچیده در شولای حوادث است که وضعیت رمان و جلال امین را با گذشته متفاوت می‌کند.


خدایی: چه حسن تصادفی. اتفاقا من هم می‌خواستم درباره جلال امین حرف بزنم و بگویم که او در چه سنی واقع شده، چگونه به دنیا نگاه می‌کند و قرار است چه اتفاقی برایش بیفتد. همان‌طور که گفتم، ما داریم بعد از واقعه را نگاه می‌کنیم و توسط جلال امین است که به قبل برمی‌گردیم تا داستان را مرور کنیم. داستان سعی می‌کند به اول برگردد، پس با یک زخم کوچک شروع می‌شود، و به روزی برمی‌گردد که به ماشین جلال امین دستبرد زدند. بعد، داستان جلال امین را نشان‌ می‌دهد؛ پکر شدنش را، از روزی که این اتفاق افتاده که روز اول چار-چار و کدر بوده است. چه چیزهایی به سرقت می‌رود و چه چیزهایی ذهنِ جلال امین را به خود مشغول كرده و جای گذشته و عشقِ او به ماشین را می‌گیرد. به این نکات دقت کنیم و بعد جلوتر برویم و به گاراژ برسیم. ما از باغ صبا حرکت می‌کنیم به جنوب شهر. به جنوب شهری که به‌نوعی جای جلال امین بوده. جایی که تمام کارهای یَدی را انجام می‌داده. تصویری که ما از او داریم، تصویری است از یک محوطه شیشه‌ای در ابتدای یک گاراژ که جلال امین را در خودش حبس می‌کند. اگر دقت کنید یک بخاری هم آنجاست که می‌تواند جلال امین را گاهی به فکر ببرد. از وقتی جلال امین به تهران آمده تا امروز 40 سال گذشته و جلال بعد از دیدنِ دوباره و سه‌باره و هر روزه گاراژ و ماشین‌ها -که با لفظ حیوانات خفته از آنها یاد می‌کند و وقتی دور یک ماشین می‌رسد طواف می‌کند- به اینجا می‌رسد: «جلال فکر کرد مُردن چقدر بی‌‌اهمیت بود. از حسین برادرش بی‌خبر بود و دلش شور می‌زد ولی سعی داشت به آن فکر نکند. اما می‌دانست فقط همین نبود. یک‌جور بی‌خبری دیگر بود. مردی به سن و سال او در چل‌چلی عمرش باید این را می‌دانست. و این را می‌دانست. بهش رسیده بود. با خودش گفت چشم ‌به هم می‌زنی و دیگر تمام است. دیگر انگار کن اصلا نبودی. زنده‌بودن، قصه حقیری بود در دنیا بودن که هر کس به آن قناعت می‌کرد...». می‌بینیم که جلال به سنی رسیده که دیگر آماده است از آن قفس شیشه‌ای بیرون بیاید. آنجایی که تمام زندگی‌اش در آن می‌گذشت و خوب، نویسنده این فرصت را فراهم می‌کند: با آمدن آن ماشین به ایران و شروع این داستان که در حقیقت ما در پایانش هستیم.
غلامی: قبل از اینکه بحث را پی بگیرم و آنچه را که تاکنون گفتم از زاویه دیگری واکاوی کنم، می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم که شاید برای خوانندگان جالب باشد. اگر داستان‌های پلیسی را بیشتر جزء داستان‌های مفرح و سرگرم‌کننده می‌دانند، چرا «فیل در تاریکی» با اقبال روشنفکرانِ بعد از زمانه خودش روبه‌رو شد؟ و تفاوت این رمان با رمان‌های پلیسی دیگر چیست؟ اگر شخصیتِ قاسم هاشمی‌نژاد را که خود فرهیخته است کنار بگذاریم، ناگزیریم به متن بازگردیم و باید هم به متن بازگردیم. متن‌های پلیسی در مداری بسته اتفاق می‌افتند چراکه عموما هیچ تحول مفهومی‌ای در سیر داستان‌های پلیسی رخ نمی‌دهد. آدم‌های داستان‌های پلیسی کمتر دچار استحاله و دگرگونی می‌شوند. حتی فرایند تکاملی در رمان‌ها و داستان‌های پلیسی و همچنین خلق آدم‌ها و دنیاهای بدیع در آنها به‌ندرت اتفاق می‌افتد. داستان‌های پلیسی فروبسته‌اند و اطلاعاتِ ما منحصر به اطلاعات و تمهیداتی است که نویسنده آنان را اندیشیده و با روشن شدن این تمهیدات و اندیشه‌ها، داستان در خودش به پایان می‌رسد. یعنی وقتی معما حل می‌شود دیگر ما به‌سختی می‌توانیم داستان را دوباره بخوانیم. داستان بعد از گره‌گشایی در خودش می‌میرد. اما در داستان‌های غیرژانری، ما با نوعی تکثر در خلاقیت‌های بی‌شمار روبه‌رو هستیم که در فرایند آغاز و انجام آنها، همه قهرمانان به‌گونه‌ای در حال بودن و شدن هستند. و حتی بعد از اتمام این رمان‌ها، داستان‌ها و قهرمانانِ داستان‌ها زندگی‌شان در ذهن و ضمیر خواننده ادامه پیدا می‌کند. البته بدیعی است که ما در مورد داستان‌های غیرژانریِ موفق صحبت می‌کنیم. داستان‌های غیرژانری، فرایندِ بودن و شدن و چگونگی اثری را که بر مخاطب می‌گذارند غیرقابل حدس می‌کنند. اما در داستان‌های پلیسی، این فرایند فروبسته است، از نقطه X آغاز و در نقطه Y این فرایند تکمیل می‌شود. و آنچه رمان «فیل در تاریکی» را از رمان‌های ژانری متفاوت می‌کند، همین بودن و شدن در فرایند داستان است. داستان در ظاهر با همان عناصر آشنای داستان‌های پلیسی آغاز و به سرانجام می‌رسد، اما به دلیل شخصیت‌پردازی‌های خلاقانه و چندبعدی آدم‌ها خاصه جلال امین، از بن‌بستِ داستان‌های ژانری خارج شده و در مخاطب ادامه می‌یابد، چراکه نویسنده بیش از آنکه دغدغه روایتِ حادثه‌ای جذاب داشته باشد که دارد، بیشتر دل در گرو پردازش شخصیت جلال امین دارد. اگر این ادعا کمی هم اغراق‌آمیز به نظر برسد، عاری از حقیقت نیست که بگوییم نویسنده به این تعبیر هایدگر نزدیک می‌شود که «ما خود باشنده‌هایی هستیم که باید تحلیل شویم». قاسم هاشمی‌نژاد در پی تحلیل باشنده‌هایی است که جهان رمان «فیل در تاریکی» را ساخته‌اند.
خدایی: به چند نکته مهم اشاره کردی. یکی شخصیت‌پردازی که از داستان‌های نوعِ دیگر وارد این نوع داستان می‌شود و می‌تواند یکی از توفیق‌های این کتاب باشد. دیگر اینکه چگونه داستان‌هایی که محدود به ژانر نیستند به هستی خودشان ادامه می‌دهند. 
من از اینجا نقب می‌زنم به جهانِ داستانی: اینكه شخصیت‌ها در خواننده بعدا می‌توانند زندگی کنند، حرف می‌زنند و زمانه را می‌سازند، و این همان جهانِ داستانی است. جهان داستانی که مثل یک تور، دورِ جهان واقعی را می‌پوشاند و اجازه می‌دهد قهرمان‌ها کاری را که درست یا نادرست است یا مشابه دارد، انجام دهند. حساب کن از سال 1300 تا الان، این تور چگونه به زندگی آدم‌ها و قهرمان‌ها پرداخته و تکه‌تکه‌های زندگی و روایت‌های آنها را روشن کرده است. جلال امین هم به‌عنوان یکی از شخصیت‌ها به‌راحتی می‌تواند وارد آن جهان داستانی شود، چون تاریخ دارد، ‌برچسب دارد، و علاوه‌بر تمام اینها، جهانِ جلال امین و جهان «فیل در تاریکی» به‌مثابه یک دوره در آن جهانِ داستانی باقی می‌ماند. دوره‌ای که تهرانِ جدید در حال شکل‌گیری است. بخشی در کتاب هست که برای جلال امین و انگار برای هر کسی که وارد تهران می‌شود، تکرار می‌شود و آن جنوبِ شهر است. جنوب شهری که آدم‌های لوطی دارد، بازارچه دارد، لوطی‌های پادارِ محل آنجا هستند، میل و کباده دارد، درویش دارد و کاری که برای جلال امین با آچار همراه است و نتیجه‌اش این است: «با خودش عهد کرد یک جفت میل بخرد و از فردا ورزش کند و کرد. نگاه به دست‌هاش کرد. بزرگ و زمخت و تیره بودند. هنوز پوست آنجا که به داخل کف برمی‌گشت به ماتی شاخی‌رنگی می‌زد که نشانه ضخامت پوست بود. دیگر دست‌هاش از آن خون خام ورم نداشت. یادش آمد هر وقت هوس زن می‌کرد دستش از خون باد می‌کرد و ملتهب بود. حالا هم همین‌طور بود. ولی حالا چقدر دیربه‌دیر هوس زن می‌کرد». نکته‌ای که اینجا وجود دارد این است که تمام آن تهران قدیم، تمام آن مرارت‌ها، تمام آن خاطرات کودکی تا چهل‌سالگی، انگار در این ضخامتِ دست گنجانده شده که یکی از بهترین تعبیرهایی است که زمانه را نشان داده. در‌عین‌حال، ما در این داستان نقشه‌های مختلفی از تهران می‌بینیم. چگونه از این مکان به شمال شهر برویم، چگونه از این منطقه به منطقه‌ معما برویم، جایی که معما باز می‌شود، که مدام با این جمله كه انداخت به خیابان فلان، آن را می‌بینیم. یعنی در اینجا اتفاق‌ها افتاده و حالا ما می‌رویم با یک تهران دیگر روبه‌رو شویم. می‌رویم نقشه‌های جدیدی برای شما رسم کنیم و حالا وقتی خواننده می‌خواند ممکن است سه مکان را تصور کند اما برای من که در همان سال‌ها در تهران زندگی می‌کردم و خواننده این تصاویر بودم معنای دیگری دارد که به نقشه تهرانِ درحال‌توسعه می‌رسد. با این کار فضای داستان گسترده می‌شود. یعنی داستانی برای شما تعریف می‌کند که علی‌رغم اینکه پلیسی هست ازاین‌جهت که معما دارد و این معما به شکلی شما را سرگرم می‌کند، تهران قدیم را می‌سازد و حالا با این سه مکانِ نام‌گذاری‌شده به یک تهران وسیع‌تر می‌رسد و به‌این‌ترتیب وسعتِ این بازی را که معمایی است و باید گشوده شود، وسیع‌تر می‌کند. من فکر می‌کنم خواننده امروزی که این رمان را می‌خواند طبعا با خواننده‌ای که سنی دارد، فرق کند. این داستان دارای این توانایی هست که در هر دوره به شکلی خودش را نشان دهد و خوانده شود. من در اینجا توسعه تهران را می‌بینم اما خواننده جوان‌تر كه این کتاب را می‌خواند شاید بگوید خوب، این تهران است و در تهران اتفاق افتاده، و به‌ازای آن خوانده جدید چیزهایی را می‌بیند که خواننده قدیمی نمی‌بیند. مثلا نزدِ من «گیشا» مرکزِ گانگستری می‌شود، درحالی‌که الان ممکن است این شکل به هم ریخته شده باشد.
غلامی: حالا می‌خواهم آنچه را که درباره تفاوت رمان‌های ژانری با آثار غیرژانری - البته موفق- گفته‌ام با مفهوم ساییده‌شدگی پیوند بدهم. جهان داستان‌های پلیسی، فرایندی عمل‌گرایانه و عینی دارند، یا به تعبیر هایدگر «بودن در جهان تودستی‌ها و دردستی‌ها» است. یعنی مواجهه با زندگی به‌معنای ابژه که بخشی از آن را اشیا شکل می‌دهند که ما همواره در زندگیِ روزمره آنها را به دلیل تجربه‌های قبلی بدون اینکه در ماهیت‌شان دقت کنیم به کار می‌بریم: قاشقی در دست برای ناهار خوردن، آچاری برای باز‌کردن پیچ، حتی آفتابی که جلال امین آن را از پشت پنجره دفترش هر‌روزه به نظاره می‌نشیند، ازجمله جهان‌های دردستی یا تودستی‌اند. هنگامی که این اشیا را در دست گرفته و به کارشان می‌بندیم، اشیائی تودستی‌اند؛ چرا‌که بدون اندیشه به نحوه بودن و چگونگی‌شان آنها را استفاده می‌کنیم. اشیائی که جلال امین هر روزه با آنها سروکار دارد؛ انواع آچارها و کل دنیای تعمیرگاه، دنیا اشیای تودستی یا دردستی‌اند. اشیا دردستی، اشیای موجود دم ‌دست‌اند که انتظار به‌کارگیری دارند، مثل زندگی دم دست. از این‌رو جهانِ جلال امین همچون تعمیرگاه شده است که فراتر از این اشیا نیست. جلال امین از زمانی دچار مشکل می‌شود که می‌فهمد عبور زندگی و فرسایش آن را نمی‌شود تعمیر کرد، پس باید تغییرش داد. از اینجاست که امین می‌خواهد از عادت مألوفش دست بردارد و از جهان عینی پیرامونش بگذرد و به چراهایی پاسخ بدهد که هرچند بسیار ساده و قابل‌حل به نظر می‌رسند اما تعمیربردار نیستند. او با واقعیتِ برینی روبه‌رو می‌شود که دیگر متعلق به جهان عینی روزمره نیست بلکه متعلق به جهانی است که رویدادهای آن را باید به ابژه‌های دیگر نسبت داد. از این‌روست که ورود او به این دنیای برینی و فهمِ آن با تصادف و بخت همراه می‌شود. جلال امین با خود می‌اندیشید اگر مته به خشخاش نگذاشته بود و ماشین بنز را توی خیابان روبه‌روی خانه‌شان می‌گذاشت، در نهایت ماشین را غارت می‌کردند و بدون اینکه او بفهمد مواد جاسازی‌شده را به یغما می‌بردند و او هم اینک به آگاهی کنونی‌اش دست نمی‌یافت. او در مواجهه با این پرسش است که از جهان اشیا می‌گذرد: چرا در روند رخدادها اخلال ایجاد کرده‌ام؟ آیا او تاوانِ ایجاد این اخلال را می‌دهد؟ تاوانِ ایجاد اخلال در روند روزمره زندگی، دره‌ای است که پیش چشم او دهان باز کرده است. دره‌ای از آگاهی به شیوه‌ تصادفی از جهان اشیا تودستی و دردستی پا به جهان تصادف‌ها می‌گذرد، جهانی که پایانش دیگر در اختیار او نیست، پس باید وصیت‌نامه‌اش را بنویسد؛ چراکه از حالا به بعد سرنوشتِ او فراتر از جهانی است که او را احاطه کرده است. همان جهانی که ذره‌ذره ساییده شده و او کاری جز نظاره‌ کردنِ این فرسودگی نداشته است. برای عبور از دنیای اشیا و اجساد فرسوده آن، باید در زندگی روزمره اخلال ایجاد کرد. این اخلالِ ایجاد‌شده برای جلال آریان با تصادف و بخت همراه است، پس بی‌دلیل نیست که جلال امین از بخت سخن می‌گوید. بخت، ایجادِ گسست در جهان اجساد است.
خدایی: رسیدیم به دنیایی که جلال امین شناخته و حالا می‌خواهد به مرحله دیگری از زندگی‌اش گام بگذارد. دنیایی که دارد وسیع می‌شود، دنیایی که نقشه‌هایش را هم نشان می‌دهد و برایش ناشناخته است، هرچند در آن بزرگ شده. همین باعث می‌شود که وصیت بنویسد که شاید پاسخی باشد به آن معنایی که تو اسمش را فرسایش گذاشتی. شاید به همین دلیل هم باشد که از دریافتِ این حس، داستان شدت می‌گیرد و سرعت پیدا می‌کند، چون ما دیگر فرصتی نداریم. حدود یک‌سوم کتاب را طی کرده‌ایم و حالا وقتش است که او به مرحله دیگر زندگی‌اش برود و دست به انتخاب بزند و برسد به پایان کتاب. 
من می‌خواهم در اینجا به صدای داستان هم اشاره کنم. صدایی که در کتاب می‌آید و ما آن را می‌شنویم، در حقیقت می‌خوانیمش. صدایی که از انواع خطوطِ این کتاب شنیده می‌شود، تا بیانگر حس و ایده و اندیشه نویسنده باشد. ما می‌دانیم که پیش از شروع داستان با شعر روبه‌رو هستیم، یعنی داستان با شعر شروع می‌شود، با سطرهای موازی شروع می‌شود، چیزی که ما به آن شعر می‌گوییم. بعد، این شعر سطر به سطر سراغ ما می‌آید، وقتی که کتاب را ورق می‌زنیم. همین باعث می‌شود تصویرهای نابی از اتاقک شیشه‌ای ساخته شود، از همان جایی که جلال امین می‌اندیشد این‌همه ماشین که در گاراژ هستند حیوانات خفته به نظر می‌آیند. تصور کن او که می‌گوید حیوانات خفته، ما می‌توانیم آنها را نقاشی کنیم و ببینیم. چار-چار است، هوا کدر است، ‌زمستان است و بخاری روشن است و می‌توانیم از لای پنجره‌هایی که بخار گرفته حیوانات خفته را ببینیم، یا وقتی که بنز می‌آید و جلال دور ماشین می‌گردد اما که کلمه‌ای که به کار می‌برد «طواف كردن» است. پس داستان در کلمات و در جنسِ حروف هم تعریف می‌شود. مهم نیست که این کتاب چقدر معمایی و جنایی است و چه کار می‌کند، بلكه اهمیت كتاب در آن است كه به‌اندازه وسع خودش از تمام اجزایش کمک می‌گیرد تا داستان جلال امین و ماشین و... را تعریف کند. وقتی درگیری اتفاق می‌افتد، حروفِ کتاب کاملا عوض می‌شوند و تکه درخشانی نوشته می‌شود: جلال امین بعد از آن درگیری کشان‌کشان می‌آید و مثل جنازه روی صندلی می‌‌افتد و بعد، آن نثر و آن خطوط شروع می‌شود. آیا اینها را خواب می‌بیند؟ آیا اینها یک قطعه است، یا یک نوشته است که اینجا را قشنگ‌تر می‌کند؟ آیا این یک تزئین است، یا یک نقاشی که از یک دوره صحبت می‌کند که در خاطراتِ جلال وجود داشته؟ هرچه هست، آن‌قدر مهم است که اینجا آمده و تکه ناگفته‌ای را بازگو می‌کند. مراجعه کنیم به اول کتاب و آن شعر. مراجعه کنیم به آن کلماتی که در داستان وجود دارد و صحنه می‌سازد. پکر شدن، دمدمی بودن، نقاشی حیوانات خفته و در بین اینها به وحشت گم‌شدن در مه، ناپدید‌شدن در مه و درنده‌هایی در کمین و دیدن پیری که به آسمان پرستاره اشاره می‌کند. مجموعه‌ای از آنچه تا لحظه‌ درگیری و کتک‌خوردن، محرکی می‌شود برای به حرکت آوردن داستان. نثر اینجا چنین کاربردی دارد. یا در جای دیگری وقتی حسین (برادرش) را می‌بیند که روی تخت افتاده، داد می‌زند یا امام و کلمات شکل دیگری می‌گیرند. اگر سینما بود این موسیقی می‌شد که روی فیلم می‌آمد اما اینجا این کلمات هستند که باید بازی کنند، کلمات باید موسیقی شوند تا نبودن برادر معنی پیدا کند، تا آن چهره معنی پیدا کند: آیا این مرثیه است، یا یک موسیقی است؟ آیا یک خداحافظی است، یا بهایی است که در این قسمت انرژی می‌شود تا جلال امین از این مرحله هم بگذرد و این بخشی از زندگی او شود؟ بخش‌هایی از زندگی آقای امین را می‌شود به‌صورت کتیبه هم نوشت. این نکته مهمی است که ما با این نثر، می‌توانیم نقش‌ونگارهایی به کتاب بدهیم و بعد هم یک حسرت باقی می‌ماند؛ حسرتی که دیگر حسین هم در آن طرف پرده قرار می‌گیرد.
صحبت‌هایم را جمع‌ می‌کنم: تجربه خواندن «فیل در تاریکی» یعنی بازگشت به گذشته، چه وقتی که جوان‌تر بودم و نسخه انتشار زمانِ این کتاب را خواندم و چه حالا که دوباره نسخه تازه‌اش را خواندم، به من نشان داد كه متن همچنان زنده است، ‌همچنان پر از کلمات و جملاتی است که برحسب نوع خواندنِ خواننده شکل می‌گیرند و نکته مهم‌تر اینکه زمان، این متن را از ریخت نینداخته است. داستان ترمز هم ندارد، یکسره جلو می‌رود. بعضی وقت‌ها حتی همین شکل خطوط می‌تواند خواننده را از متن دور کند اما به نظرم اینجا این اتفاق نمی‌افتد. کتاب در جهان داستانِ ایرانی پر از نشانه است، ‌پر از نشانه‌هایی که بخشی از زندگی مردم را در آن دوره نشان می‌دهد، هرچند این کار خیلی شبیه سینماست. یعنی در سینما حتی در به‌اصطلاح «فیلمفارسی»ها هم این فضا را داریم، اما قدرت آدم‌شناسی را نداریم، آدم‌ها آنجا یا خوب‌اند یا بد، یا ثروتمندند یا فقیر. اما اینجا نوعی سینما داریم که حرکات و آدم‌ها در آن کاملا حساب‌شده‌اند. این نکته را هم بگویم که شاید آن‌ موقع، ادبیات نکات دیگری را باید بازمی‌گفت و حرف‌های دیگری باید می‌زد و به خاطر همین این کتاب چندان دیده نمی‌شود اما اصلا مهم نیست، چون جلال امین گاراژِ خودش را تمام‌شیشه‌ای کرده و شما می‌توانید از قاب هر پنجره‌ای آن را تماشا کنید، این داستان را ادامه دهید، کشف کنید و در لابه‌لای طنازی‌های قلمِ آقای هاشمی‌نژاد غرق شوید.
غلامی: برای جمع‌بندی حرف‌هایم باید بگویم جلال امین با عبور از جهان اشیا به جهان مفاهیم راه می‌یابد. جهانی نامتعین و متناقض و پر از تنش و درگیری. اینجا سرزمینِ مفاهیمِ متعارض است: دوستی و نادوستی، دشمنی و انتقام. اینجا آدم‌ها رودرروی یکدیگر قرار می‌گیرند و هر یک الزاما همان معانی را متجلی نمی‌کنند که حامل آن هستند. سعدی شیرازی، کنه سمج، آدم خوش‌قلبی است که جلال امین دوستی با او را ادامه خواهد داد، و زن فتنه‌گرِ داستان، آنچه نشان می‌دهد نیست و گلباد (کرگدن) هم همچنین، هرکدام به چیزی که نیستند تظاهر می‌کنند. در این میان سعدی شیرازی بسیار خوب از کار درآمده است. قاسم هاشمی‌نژاد برهه‌ای از تاریخ را نشان می‌دهد که نفاق، جامعه را فراگرفته است یعنی ما با فروپاشی بنیان‌های اخلاقی روبه‌رو هستیم. از این‌رو جلال امین به همه حتی به پلیس هم بی‌اعتماد است. حالا این جامعه پرتنش و پرتناقض، فرسودگی را بیش‌ازپیش عیان می‌کند. هر آنچه شاید زمانی ارزش محسوب می‌شد در این جامعه پرتنش و پرتضاد دود می‌شود و به هوا می‌رود و راه رستگاری بسیار سخت و صعب‌العبور است، همچون راهی که جلال امین طی می‌کند، در زیر برفی که آرام‌آرام می‌بارد و همه‌چیز را چه نیک و چه بد در لایه‌های مخملین خود می‌پوشاند.