چراغ‌ها را تو خاموش کن؟!

امید مافی‪-‬ اینجا در این شهر درندشت دلمان برای کدام سال‌ها باید غنج بزند؟برای کدام خاطره؟کدام مداد رنگی؟تا یادمان هست هوا آلوده بود و اگزوز خودروها حال خوب را از ما می‌گرفت و سرفه و عطسه را میهمان لحظاتمان می‌کرد.حالا هم که سوزاندن مازوت در نیروگاه‌ها از خوردن یک فنجان اسپرسو راحت‌تر است و رئیس محیط زیست هم یکجورهایی رضایت داده تا باور کنیم در این سرای بی‌کسی حتی یک پیراهن چهارخانه مردانه هم نمی‌تواند خانه امنی برایمان باشد.حالا ما هیچ،ما نگاه...چنارهای خسته خیابان ولی عصر(عج) چه گناهی کرده‌اند که صبح تا شب باید اشک بریزند و با شاخه‌های زنگ زده سراغ خورشیدی که قهر کرده را بگیرند.
زخم‌های کم نظیر ما اما یکی دو تا نیست برادر.در زمهریر پایتخت باید حواسمان ششدانگ به کرونا هم باشد.کرونایی که برایش فرقی ندارد روز با زنگ ساعت شروع شود یا با بوی سدر و کافور و جنازه‌هایی که برای فارغ شدن از تنهایی زار می‌زنند.اینطوری می‌شود که زمستان شولای سفید را از تن درمی آورد و در طرفه العینی روپوش سُرمه‌ای را به تن می‌کند تا نشان دهد در این شهر بی‌برف و بی‌تگرگ و بی‌پرنده سردترین فصل سال آب به طرز عجیبی آب رفته تا شاید همه روزهای هفته شمیم بهار بگیرند و خستگی از تنمان دربرود و مرگ مدام پشت در دق الباب نکند.تا سهم ما لااقل از این دنیا بوسه کوچکی باشد که به وقت شب بخیر بر گونه دردانه هایمان می‌نشانیم.
با این همه کاش همه غروب‌های کسالت بار به آلودگی و کرونا وصله می‌خورد و ما دیگر ملالی نداشتیم جز دوری چشمان یار.تو بگو با گرانی چکار کنیم وقتی کمبوزه در خانه‌های
هیچ کداممان نیست.من از لبو ابدا حرف نمی‌زنم که زمستان زار زار نبارد و خودش را خیس نکند.دنیای غریبی است نازنین.به مرگ و جنگ در اخبار بیست و سی گوش می‌سپاریم و فقر و تاریکی را در اخبار ساعت بیست و دو جستجو می‌کنیم و آنقدر خسته‌ایم و خواب زده که مویه‌های مادران را در ساعت بیست و پنج نمی‌شنویم. راستی کاش می‌شد قبل از اینکه خاموشی همه جا را بگیرد، تو چراغ‌ها را خاموش کنی تا سر روی یک بالش بگذاریم و خواب‌های مشترک ببینیم و وقتی چهل سال بعد بلند شدیم دیگر هیچ خبری از مازوت و کرونا و تورم نباشد.کاش.