عوارض ویرانگر تحقیر

رفتار عربستان‌سعودی و دیگر کشورهای منطقه و اسلامی را دربرابر ترامپ چگونه می‌توان تحلیل کرد؟ چگونه ممکن است که یک کشور اسلامی به خود اجازه دهد که ترامپ را با آن سابقه منفی درمواجهه با مسلمانان به‌عنوان نخستین سفر خارجی‌اش به عربستان دعوت کند و درمیزبانی از او سنگ‌تمام بگذارد و به جز هدایای شخصی که بالغ بر ده‌ها و حتی صدها میلیون دلار تخمین زده می‌شود، قراردادهای بزرگ بالغ بر بیش از 110میلیارد دلار در امور نظامی منعقد کند. اگر ترامپ قدری ادب و احترام را نسبت به دیگران ازجمله مسلمانان رعایت می‌کرد، می‌توانستیم چنین رفتاری را تا حدی هضم کنیم، ولی این حد از استقبال از موجودی به نام ترامپ و سنگ‌تمام‌گذاشتن درپذیرایی از او، درحالی که ترامپ آنان را به چیزی حساب نمی‌کند، ناشی از چیست؟ اگرچه مسائل بین‌المللی و سیاست جهانی را حتی‌المقدور باید در چارچوب موازنه قوا و اصول بین‌المللی تحلیل کرد، ولی دربرخی از موارد، تحلیل‌های روانشناسانه نیز می‌تواند به فهم ما از مسائل کمک کند. حدود 50 تا 70سال پیش یکی از مهمترین مسائل بین‌المللی درکنار جنگ سرد میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سابق، موضوع استعمار بود. تعداد زیادی از کشورها حتی پس ازجنگ دوم جهانی تحت استعمار قدرت غربی و به‌طور مشخص بریتانیا، فرانسه و بعضا پرتغال، اسپانیا، بلژیک، هلند و ایتالیا قرار داشتند. جنبش ضداستعماری قوی بود و مبارزات برای خلاص‌شدن از استعمار رواج داشت. یکی ازعوارض بسیار منفی استعمار تأثیرات فرهنگی بود که بر روح و روان استعمارشده گذاشته می‌شد. این تأثیر به نحوی عجیب و متناقض بود، به این معنا که از یکسو خشم و نفرت و کینه علیه استعمارگران در وجود استعمارشوندگان ریشه می‌دواند و نگاه بسیار منفی علیه آنان پیدا می‌کردند. نگاهی که گاه به نژادپرستی می‌رسید و سیاه (اکثریت استعمارشدگان که در آفریقا بودند) را برتر از سفیدها معرفی می‌کردند. این یک رویه ماجرا بود. رویه دیگر آن، پناه‌بردن به دامن استعمارگر برای حل مشکلات خود یا رسیدن به امنیت خاطر بود. این موضوعی بود که برخی نویسندگان آن دوران آن را به خوبی توصیف کردند. این‌که سیاهان درعین کوشش برای بازگشت به خویشتن خویش و زنده‌کردن فرهنگ و تمدن خود، چگونه همزمان خود را بی‌قید و شرط دراختیار استعمارگر قرار می‌دادند. کتاب چهره استعمارگر و چهره استعمارزده بخشی از این فرآیند را شرح می‌دهد. این یک پدیده روانشناسانه اجتماعی است. رفتار رهبران کشورهای مسلمان ازجمله عربستان را دربرابر ترامپ می‌توان در ذیل این نگاه روانشناسانه، تحلیل و درک کرد. حالت این رهبران همچون همان استعمارزده‌های تحقیرشده‌ای هستند که بدترین حالت را برابر تحقیرهای ترامپ متحمل شده‌اند، ولی این تحقیر اگرچه موجب نوعی نفرت و کینه می‌شود، ولی درعین ‌حال مورد پذیرش تحقیرشوندگان نیز قرار می‌گیرد و برای جبران این حس حقارت به آقایی و سروری طرف تحقیرکننده تن می‌دهد. نسبت این دو با یکدیگر به‌گونه‌ای است که تحقیرکردن طرف ضعیف نه تنها نمی‌تواند موجب جدایی شود، بلکه روابط را نزدیک‌تر می‌کند و این‌که طرف تحقیرشده مدعی می‌شود (ما با هم پیروز می‌شویم) و خود را درکنار ترامپ و هم‌ارز با او قرار می‌دهد، یک ترفند برای جبران این حس حقارت است، همچنان که استعمارزده‌ها نیز برای جبران فاصله خود با استعمارگر می‌کوشیدند خود را با آن شبیه‌سازی کنند، حداقل بیش از این تحقیر نشوند و حس حقارت به آنان دست ندهد. چین رفتاری می‌تواند منشأ بحران‌های جدیدی درکشورهای عربی باشد. بهار عربی محصول تحقیر مردم عرب به دست حکومت‌های خودسر و مستبد بود، اکنون این تحقیر در ابعادی بزرگتر و خطرناک‌تر درحال شکل‌گیری است. ملتی که ازسوی حکومت خودش تحقیر شود یا ازسوی قدرت‌های دیگر تحقیر شود، مترصد آن است که مثل مار سرمازده، گرم شود تا نیش خود را بزند. تجربه جنگ جهانی اول که با خفت و خواری و تحقیر آنان به پایان رسید، نشان داد که چنین صلحی مترادف با تحقیر یک ملت باشد، دیر یا زود به جنگی دیگر ختم خواهد شد. از این‌رو، کشورهای پیروز درجنگ دوم سعی کردند که از آن تجربه درس بگیرند و اجازه ندهند که عقده‌های ناشی از یک تحقیر دیگر در روح و روان یک ملت باقی بماند، ولی به نظر می‌رسد که این تجربه فراموش شده و فرآیند تحقیر و به تعظیم واداشتن کشورهای منطقه دوباره آغاز شده است.