روزنامه آفتاب یزد
1399/12/13
غربت تئاتر در «تئاتر شهر»
آفتاب یزد – گروه فرهنگی: قدیم چقدر خوب بود، چه رنگ و بوی دل انگیزی داشت، خیابانها خلوت بودند، ماشینها اینقدر زیاد نبودند، حتی آدمها تعدادشان کمتر بود، سر و صدا کمتر بود، بوق کمتر بود، دود کمتر بود، ترافیک کمتر بود، به جای همه این کمترها درختان بیشتر بودند، هوای پاک و پاکیزه بیشتر بود، پرندگان بیشتر بودند، حتی آن زمانها کلاغهای تمام سیاه که صدای قارقارشان آزاردهنده بود هم بیشتر بودند، پروانهها بیشتر بودند، حتی گاهی، هر از گاهی ملخهایی را میدیدی که چاردست وار از اینجا به آنجا میپریدند و برای خودشان زندگی میکردند. آدمها هم مهربانتر بودند آن زمانها، هم با خودشان، هم با اطرافیانشان، هم با درختان، هم با پرندگان، هم با محیط زیستشان، خلاصه قدیم خیلی خوب بود ولی امروز چندان خبری از آن خوبیها نیست. یکی از خصوصیتهای خوب گذشته چهره شهر بود، چهره زیبای شهر، چهرهای که متاسفانه امروز کمتر خبری میتوان از آن یافت. با اینکه مناطق مختلف شهری از جلوههای بصری جدیدتری برخوردار شده اند، با اینکه بیلبوردهای الکترونیکی آمده اند، با اینکه بزرگراهها ایجاد شده اند، با اینکه پردیسهای سینمایی درست شدهاند و با اینکه هزار چیز دیگر، اما اگر تو قدیمی باشی بیشک دوست داری تمام این چیزها را بدهی تا شهر و چهره شهرت شبیه آنچه در گذشته بود، باشد. این ابدا مفهومش آن نیست که تو مثلا پیشرفت را دوست نداری و همیشه دلت میخواهد در گذشته باقی بمانی، بلکه معنایش آن است که در برخی موارد با این نوع چهرهای که اکنون برای برخی از مناطق شهری ات ایجاد شده مخالفی، دوستش نداری، به دلت نمینشیند، وقتی تو از برخی از این مکانها عبور میکنی به طور قطع و یقین گذشته در ذهنت تداعی میشود، گذشتهای که امروز اصلا شباهتی به آن ندارد، گذشتهای که امروز حسرتش را میخورد، گذشتهای که چیزی سیاه شبیه قیر، چهره دوست داشتنیاش را پوشانده است. یکی از این مناطق که در گذشته حال و هوای باشکوهی داشت و امروز به مرکزی تبدیل شده که همه نوع کاری در آن انجام میدهند و همه چیز در آن یافت میشود و آنچه در گذشته در این منطقه مانند لامپی پرنور برق میزد و همه جا را روشن میکرد، امروز به سان شمعی نیمه جان درآمده که در حال کشیدن نفسهای آخرش است، در مرکز شهر واقع شده، داریم درباره پارک دانشجو حرف میزنیم، بوستانی که در گذشته یک قلب تپنده با نام «تئاتر شهر» داشت. قلبی که امروز بسیار دردمند و مهجور و رنجور شده است. از گذشتههای دور رسم بر آن بوده که هر گاه در بخشی از اعضای بدن خود یا اهل خانواده یا دوستان و آشنایان جراحی وارد میشد و دردی حاصل، همه به تکاپو میافتادند که آن بخش سلامتی خود را به دست آورد و دوباره مانند گذشته حالش خوب شود، اما مشخص نیست که به چه علتی ما این رسم خوب را درباره شهری که در آن زندگی میکنیم، رعایت نمیکنیم. مثلا همین «تئاتر شهر» یا به عبارت بهتر پارک دانشجو، در گذشته که از کنارش عبور میکردی درختان، پرندگان، حوض وسط آن پارک، صندلیهای سنگی، گلها و گیاهانی که در جای جای آن بوستان جاخوش کرده بودند تو را به نزد خود صدا میزدند تا دمی بروی کنارشان بنشینی و منظره زیبایی که در مقابل چشمانت قرار داشت را نظاره کنی، پیرمردها هم بودند، جوانها اما بیشتر، اکثر قریب به اتفاقشان هم قشر فرهیخته و فرهنگی بودند، چرا که آنجا جدا از اینکه یک پارک بود و جایی برای استراحت و تفریح، به واسطه وجود ساختمان زیبایی که در وسط آن پارک قرار داشت بیشتر یک مرکز فرهنگی و هنری به حساب میآمد، مرکزی که هنرمندان زیادی به آنجا میرفتند و در سالنهای مختلفش به اجرای نمایشهای صحنهای مشغول میشدند و مردم زیادی هم برای تماشای آن نمایشها به آن مرکز رفته و بلیت میخریدند، داخل سالنها میشدند، روی صندلیها مینشستند و به تماشای نمایشهای صحنهای مشغول. بیرونیها هم (آنان که که در محوطه پارک نشسته بودند یا مشغول مطالعه کتاب و روزنامه و مجله بودند و یا مشغول گفتگو با یکدیگر و یا مشغول تماشای درختان و پرندگان و مردمی که در آن پارک حضور داشتند. این تصویری است که اگر قدیمی باشی و اهل قدیم، وقتی صحبت از پارک دانشجو و تئاتر شهر میشود، به ذهنت میآید. اما امروز به قول رسول نجفیان عزیز «کجاست اون کوچه؟ چی شد اون خونه؟ آدماش کجان؟ خدا میدونه» امروز وقتی از پارک دانشجو و «تئاتر شهر: سخن به میان میآِید دوست داری سرت را محکم به دیوار بکوبی، دوست داری با صدای بلند فریاد بزنی و برای مهجوریت و تنهایی «تئاتر شهر» و پارک دانشجو گریه کنی، امروز دیگری خبری از آن چهره زیبایی که در گذشته در این منطقه و در بسیاری از مناطق دیگر وجود داشت، نیست. امروز دلت نمیخواهد از کنار پارک دانشجو عبور کنی، دلت نمیخواهد بروی در داخل پارک بنشینی، دلت نمیخواهد از دور نگاهی به سیمای جذاب ساختمان دایرهای شکلی که به «تئاتر شهر» مشهور است، بیندازی، نه اینکه دوستش نداشتی و نه اینکه حتی دوست نداشته باشی که چنین کاری را انجام دهی، نه، امکانش برایت وجود ندارد، از دور در آنسوی خیابان که بایستی و سرت را به سمت ساختمان «تئاتر شهر» بچرخانی همه چیز را میبینی غیر از آنچه که باید ببینی و دوست داری که ببینی. جمعیت زیادی که مشخص نیست برای چه در آن پارک دور هم گرد آمده اند، میآیند، میروند، نگاهشان که میکنی جرات نزدیکتر شدن در وجودت میمیرد. آنسوتر غرفههای عجیب و غریبی که هر کدامشان محصولاتی را به مردم ارائه میدهند وجود دارند که عدهای در کنارشان ایستادهاند و عدهای نیز از مقابلشان عبور میکنند. جسارت که به خرج میدهی و نزدیکتر میشوی با بازار شامی روبرو میشوی که حتی تا چند قدمی در اصلی تئاتر شهر هم رفته اند، یکی کارتن پرت میکند، یکی فریاد میزند، یکی دارد میرود، یکی سد معبر کرده، یکی.... همه هم مشغول کاسبی اجناسی هستند که با خود به همراه آوردهاند تا به مردم بفروشند. هرچه میگردی شخصی را پیدا کنی که کتاب یا مجله یا روزنامهای در دست داشته باشد و مشغول خواندن آن، هیچ هم نصیبت نمیشود. با خودت میگویی: «نکنه من اشتباه آومدم، اینجا بازاره یا پارک دانشجو؟» از آن همه انسان فرهیخته که در گذشته در این منطقه حضور داشتند و هر از گاهی برای گذران وقت یا گپ و گفت با دوستانشان و یا برای تماشای یک نمایش به آنجا میآمدند خبری نیست و جایشان را کسانی گرفتهاند که هیچ سنخیتی با پارک دانشجو و «تئاتر شهر» ندارند. این موضوع از همه بیشتر دل کسانی را به درد میآورد که به واسطه شغلشان در گذشتههای دور بیش از همه به این مکان رفت و آمد داشتند، آنان که امروز مو سپید کردهاند و دلشان از همه بیشتر حال و هوای آن دوران پارک دانشجو و «تئاتر شهر» را میخواهد. آنان افرادی هستند که جوانی شان را، شور و نشاطشان را و هر آنچه که داشتند را در مسیر آمدن و رفتن و داخل شدن و بیرون آمدن به این پارک و آن سالن هزینه کرده اند. معلوم است امروز وقتی شرایط این محل را چنین اسفبار میبینند صدایشان در بیاید و گلایههایی را مطرح کنند.- علی نصیریان: محوطه پیرامون تئاتر شهر که جزو حریم این بناست و مربوط به شهر نیست، خیلی ولنگ و باز است و افراد مختلف میتوانند به آنجا بیایند و هزار کار و حتی کارهای خلاف انجام دهند. صحیح نیست که وضعیت تئاتر شهر اینگونه باشد. وقتی به تماشای تئاتر یا اپرا در کشورهای دیگر میرویم میبینیم که چقدر در نگهداری و محافظت آن بناها اهتمام شده در صورتیکه ما اصلا به این موضوع در خصوص تئاتر شهر توجه نمیکنیم. من خدمت شهردار محترم تهران ارادت دارم و ایشان در موارد متعدد به ویژه فوت همسرم به من محبت داشته است. به همین دلیل استدعا میکنم دستور بدهند حریم تئاتر شهر مشخص شود و به حریمش رسیدگی شود تا این مجموعه محفوظ بماند. خواهش من این است که برای تئاتر شهر هم مانند «تالار وحدت» اقدام شود. شهردار تهران لطف کنند و دستور بدهند که حریم تئاتر شهر نیز هم به لحاظ زیبایی بنا و هم زیبایی شهر، شکل بگیرد و به آن رسیدگی و از تئاتر شهر هم محافظت شود.»
- منیژه محامدی: «قبلها مجموعه تئاتر شهر دارای حریمی مشخص بود. یادم هست وقتی که نمایش «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» را در تئاتر شهر اجرا میکردیم با استقبال خیلی خوب مخاطبان همراه بود و همان حریم مشخص باعث میشد تا مزاحمتی برای مخاطبان که تعدادشان خیلی زیاد بود ایجاد نشود و آنها به راحتی بتوانند در فضای اطراف و داخل تئاتر شهر حضور داشته باشند. در آن مقاطع زمانی تا قبل از اینکه حریم تئاتر شهر برداشته شود، فضای پیرامون مجموعه بسیار تمیز، پاک و امن بود. مجموعه تئاتر شهر نه پارکینگ دارد و نه حریمی مشخص. باید به این وضعیت رسیدگی شود و فضایی در شان این بنا شکل بگیرد.»
- هادی مرزبان: «نمیدانم چرا در برنامهریزی شهری، تئاتر شهر را به حساب نمیآورند و فکری بابت وضعیت غمانگیز آن نمیکنند. با وجود اینکه در این سالها تئاترهای زیادی راهاندازی شدهاند، تئاتر شهر همچنان قبله آمال و مدینه فاضله بسیاری از فعالان تئاتر در تهران و دیگر شهرهاست و بسیاری از جوانان هنوز آرزو دارند در این مجموعه روی صحنه بروند ولی متاسفانه این مکان زیبا که یکی از نمادهای مهم شهر تهران است، همچنان با بیاعتنایی مسئولان رو به روست. وقتی به این مجموعه نزدیک میشویم، به جای اینکه با فضایی فرهنگی و هنری رو به رو شویم، با هر چیزی برخورد میکنیم به جز فضای فرهنگی. دستفروشان دور و بر تئاتر شهر هم محترم هستند ولی هر کسی جایی دارد. در این میان بیدر و پیکر بودن پارک دانشجو هم قوز بالا قوز شده است. در این پارک همه جور آدمی و همه نوع خلافی وجود دارد. یک خانواده با چه امنیتی میتواند برای تماشای نمایش به تئاترشهر بیاید یا چگونه به فرزندان جوان خود اجازه ورود به این مجموعه را بدهد. آرزو داشتیم روی نیمکتهای پارک دانشجو کسانی را کتاب به دست و در حال مطالعه ببینیم و جالب اینجاست اگر کسی دست بر قضا در حال کتاب خواندن در این پارک دیده شود، احتمالا مورد تمسخر قرار میگیرد. امیدوارم مسئولان فکری برای حریم تئاتر شهر بکنند و این مجموعه با بهرهمند شدن از حریم امنی که متناسب با این بنا و معماری و جایگاه فرهنگیاش باشد، قدری سر و سامان پیدا کند و از این وضعیت تاسف برانگیز رها شود.
اینها نقطه نظرات سه تن از پیشکسوتان عرصه هنرهای نمایشی بود که اظهاراتشان نشان میدهد که بیش از آنکه هنرمند باشد از دغدغه هنری برخوردارند، هم برای ساحت مقدس هنر، هم برای مکانی که هنر در آن اجرا میشود و هم برای مردمی که به تماشای این هنر مینشینند. هر کدام از این عزیزان سالها به این منطقه رفت و آمد داشته و نمایشهای بیشماری را در سالنهای مختلف «تئاتر شهر» روی صحنه برده اند. آنها هم از وضعیت ساختمان تئاتر شهر گلایه دارند و هم از وضعیت پارک دانشجو. جالب اینجاست که این انتقادات در گذشته هم عنوان شده اما تفاوتشان با انتقادات امروز در این است که هرچند انتظار میرفت با بیان آن گلایهها از تعداد مشکلات کمتر شود اما متاسفانه بیشتر هم شد، چه آنکه در گذشته شرایط «تئاتر شهر» و پارک دانشجو با وجود مشکلات زیاد، بسیار بهتر از امروز بود، این موضوع نشان میدهد که هیچ مسئولی برای حل مشکلات و معضلات پارک دانشجو و «تئاتر شهر» اقدام مثمرثمری انجام نداده است.
> سخنی با مسئولان
روی سخن این بخش از گزارش با متولیان امر و مسئولان مسائل شهری است، از سازمان زیباسازی شهر تهران گرفته و شورای شهر گرفته تا شهرداری تهران و هر نهادی که مسئولیت این موارد جزو وظایف آن است. میخواهیم بگوییم: «دوستان، عزیزان، مسئولان محترم اصلا به فرض که تمام آنچه در این گزارش آمد از پایه و اساس وهم و خیالی بیش نیست و هرچه را هم که از زبان پیشکسوتان عرصه هنرهای نمایشی در این گزارش بیان کردیم، از خودمان درآوردیم. اما خواهش میکنیم، از شما خواهش میکنیم که برای اینکه خیالتان از بابت دروغ یا راست بودن آنچه در این گزارش مطالعه کردید راحت شود، یک روز بعدازظهر حوالی ساعت چهار به بعد سرزده به پارک دانشجو بروید و در محوطه نزدیک «تئاتر شهر» قدمی بزنید. اگر اوضاع بر وفق مراد بود و همه چیز روال عادی خودش را داشت و شما توانستید خودتان، فقط خودتان (بدون همراه بردن خانواده) فقط یک ساعت در آن محوطه قدم بزنید و حالتان بد نشود، معلوم میشود ما رسانهایها سر و صدای الکی راه انداختهایم و به قول معروف خواسته این پیاز داغ ماجرا را زیاد کنیم، اما اگر چنین اتفاقی نیفتاد و در همان نیم ساعت اول سردرد نگرفتید و حالتان بد نشد و فرار را بر قرار ترجیح ندادید، لطف کنید سامان بخشیدن به وضعیت اسفناک پارک دانشجو و محوطه «تئاتر شهر» را در اولویت همه کارهایتان قرار دهید و اقدامی عاجل در جهت رفع این معضل که حالا دیگر میتوان از واژه «خطرناک» برایش استفاده نمود، انجام دهید. باور کنید که همین الان هم برای اقدام خیلی
دیر شده است.
سایر اخبار این روزنامه
برجام قابل مذاکره مجدد نیست
انتهای ابتذال
در خصوص وضعیت حاکم بر صدور استانداردهای زیستمحیطی مدعی شد:
در جستجوی حمید مولانا
غربت تئاتر در «تئاتر شهر»
بن سلمان بدون مشورت با آمریکا مرتکب قتل خاشقجی شده است!؟
اگر مردم بیایند، شانسی برای اصولگراها نمیبینم
مسئولیت متقابل شهروندان و حکومت در انتخابات ۱۴۰۰
انتقال کرونا از طریق سطوح ضعیف است اما...
گردشگری در سالی که گذشت
داستان برجام؛ انتهای تعامل
مسئولان حواس شان به زندگی مردم باشد
ساماندهی معیشت مرزنشینان