تاريخ معاصر يا تاريخ مغفول!

يك نفر توييت كرده بود كه: «پسره اومد ازم خريد كرد، كارتشو داد بكشم، ديدم فاميلش «بازرگانه»، پرسيدم مشهورترين آدم هم فاميلت توي دوره معاصر ايران به نظرت كيه؟ يه كم فكر كرد و گفت نمي‌دونم!  گفتم مهدي بازرگان، گفت والا نميشناسم، نشنيده‌ام اسمشو. ترم هشت مديريت هم مي‌خوند! ‏چي ياد مردم مي‌دين توي اين دانشگاه لامصبا»  شايد براي او تعجب‌آور بود كه چگونه ممكن است يك نفر دانشجوي سال آخر رشته مديريت دانشگاه باشد ولي تا اين حد نسبت به تاريخ جديد كشور خود نيز بي‌تفاوت باشد و حتي هنگامي كه يك سياستمدار مشهور هم‌نام او بوده، توجهي به آن نكرده و در خاطره‌اش باقي نمانده است.  اين پديده ناشي از واقعيت نظام آموزشي ايران است كه درك درستي از مفهوم و رسالت آموزش ندارد و مبتني بر حفظ كردن است، بدون آنكه دانش‌آموز يا دانشجو كوچك‌ترين احساس تعلقي به آن مضمون درس نشان دهند. در اين نظام آموزشي، درس‌هايي چون تاريخ، علوم اجتماعي و ديني و تا حدودي ادبيات هيچ تعلق خاطري نزد آموزش‌گيرنده فراهم نمي‌كند و حتي بسياري از آموزگاران و استادان اين دروس مي‌دانند چيزي را آموزش مي‌دهند كه لزوما به آن عقيده‌اي ندارند. بنابراين كلاس‌هاي اين دروس تبديل به محل شكنجه روحي و احساس حقارت مي‌شود. آنان درس را عميق نمي‌خوانند بلكه طوطي‌وار مي‌خوانند، در نتيجه هيچ حس خوبي نسبت به فايده‌مندي آن پيدا نمي‌كنند و احساس بطالت و اتلاف وقت مي‌كنند. حتي احساس توهين مي‌كنند كه نظام آموزشي درصدد تزريق گزاره‌ها و افكاري دستكاري شده و غير واقعي به ذهن آنان است. عده‌اي هم كه اين درس‌ها را خوب مي‌خوانند و به آن نقد دارند، براي امتحان چاره‌اي ندارند جز اينكه هر چه را كه در كتاب آمده بنويسند، حتي اگر مخالف آن باشند. اين نيز حس نفرت و كينه و بدبيني را در دانش‌آموز يا دانشجو ايجاد مي‌كند.  نكته‌اي كه مي‌خواهم در اين يادداشت به آن اشاره كنم وجود نوعي ساده‌انگاري و نابخردي مفرط در پس اين سياست است. در حقيقت اين آموزش نتيجه منفي دارد و بعيد است كه هيچ دانش‌آموز يا دانشجويي را با گزاره‌هاي كتاب‌هاي آموزشي رسمي همراه و همدل كند و اگر كساني را هم با آن همراه كند، اين همراهي عمق كافي ندارد و با اولين مواجهه انتقادي، عقب‌نشيني مي‌كنند. از همه بدتر اينكه اين نوع آموزش تلقيني و بي‌فايده جوانان اين جامعه را بي‌ارتباط با تاريخ خود مي‌كند. ملتي كه تاريخ نداشته باشد يا داشته باشد ولي مردم و جوانانش آن را دروني نكرده باشند، ملت و جامعه بي‌ريشه‌اي خواهد بود كه هيچ آينده‌اي نيز نمي‌تواند براي خود ترسيم كند. اگر با تاريخ خود آشنا نباشيم، «اكنونِ» ما نيز در حالت ناپايدار و برزخي خواهد بود. نظام آموزشي كه هدف اصلي آن جدا كردن تاريخ و ادبيات و انديشه به مطلوب و نامطلوب است و مي‌كوشد كه واقعيت‌ها را در قالب‌هاي پيش‌ساخته خود بريزد محكوم به شكست است. اختلالات رواني ناشي از اين نوع آموزش بسيار عميق است. اينكه صبح در كلاس درس يك چيز را ياد بگيريم، بعد از ظهر در رسانه‌هاي آزاد با ده‌ها دليل و منطق، خلاف آن را مي‌خوانيم. اين نوع دوگانگي‌ها در همه امور است. در اداره، در خيابان و در خانه با اصول و ضوابط رفتاري متفاوتي مواجه هستيم. تفاوت‌هايي كه هيچ مبناي منطقي ندارد و فقط بر اثر خواست عده‌اي تحميل مي‌شود. در ميان همه درس‌ها، بي‌علاقگي و حتي نفرت نسبت به تاريخ رسمي معاصر نزد جوانان بيشتر از ساير دروس است. ريشه‌يابي اين امر را مي‌توان در همين نگاه رسمي نسبت به تاريخ معاصر جست كه به‌شدت فيلتر و خوانشي كاملا بسته از آن ارايه مي‌شود. گويي كه همه بد بوده‌اند، به جز اندكي كه گل سرسبد عالم بشريت هستند. آنچه باعث تاسف است، افزايش اين شكاف و دوگانگي است. نه فقط در سطح كتاب‌هاي آموزشي، بلكه در سطح مميزي كتاب‌ها نيز اين وضع مشهود است.  اكنون كه ناكارآمدي اين شيوه آموزشي روشن شده است، برخي از همان متوليان رسمي، گمان مي‌كنند كه بايد نظام آموزشي را انحصاري‌تر از قبل كنند و دانش‌آموزان و دانشجويان را با متون و افراد گزينش‌شده‌تري آموزش دهند! اگر اين راه نتيجه مي‌داد تاكنون داده بود. بعيد است كه جامعه‌اي را بتوان يافت كه جوانان آن تا اين حد نسبت به تاريخ معاصر خود بيگانه شده باشند.