رؤیای بربادرفته ناپلئون

محمدعلی صمدی*: با آغاز قرن نوزدهم، اروپای مسیحی تحت تأثیر ۳ قرن سرازیر شدن ثروت‏های بی‏حساب از قاره‏های آمریکا، آفریقا و شبه‌قاره هند و همچنین گسترش مذهب پروتستان -که عامل مهم سکولاریزم مذهبی و رشد و تثبیت سرمایه‏داری به عنوان یک ارزش در تمدن غرب محسوب می‏شود- به تحولاتی بنیادین دچار شد و موازنه قوای سنتی در سراسر آن دگرگون شد. در 30 سال پایانی قرن 18 میلادی، با انقلاب «استقلال آمریکا» و پس از آن، «انقلاب کبیر فرانسه» اروپا به نقطه عطف تحولات خود پس از «رنسانس» رسید و امروز انقلاب کبیر فرانسه (سال 1789 میلادی)، به عنوان نقطه جداکننده ادوار تاریخی شناخته می‏شود، همان‏گونه که پیش از این، با «فتح قسطنطنیه» چنین شد.  فرانسه از سال 1792 تا 1815 میلادی پیوسته دچار جنگ بود؛ جنگ‏هایی که دامن تمام اروپا را گرفت و زمینه ایجاد ساختارهای جدید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اروپا را فراهم کرد و درست از همین مقطع، منطقه جغرافیایی خاصی، با نام تاریخی «فلسطین» وارد مصیبت‏بارترین سال‌های تاریخ خود شد و به رغم کوچکی مساحتش، به عنوان یکی از استراتژیک‏ترین مناطق جهان، وارد معادلات سیاسی مغرب‌زمین شد.  نیمه دوم قرن 18 میلادی، شبکه بازرگانی جهانی گسترده‌ای بر پایه تجارت پنبه خام و پارچه‌های پنبه‌ای، از اقیانوس اطلس تا انگلیس و فرانسه و سپس به سوی هند گسترده شده بود که منطقه شرق مدیترانه در قلب آن قرار داشت و به همین سبب بنادر این منطقه بار دیگر مورد توجه سرمایه‏داران و تجار غربی قرار گرفت و محل تجمع گروه کثیری از تجار یهودی و اروپایی شد. این فرآیند، در اوایل قرن نوزدهم، پنبه شرق مدیترانه (محصولات عثمانی و هند) را به مهم‏ترین کالای وارداتی به بریتانیا بدل کرد (با توجه به استقلال آمریکا که بزرگ‏ترین کشتزارهای پنبه انگلیس و فرانسه در آن قرار داشت، اهمیت پنبه مناطق دیگر جهان بیشتر شد).   در این سال‌ها، بخش عمده سواحل شرقی مدیترانه، قسمتی از استان سوریه محسوب می‏شد و کنترل این ناحیه بر عهده والی شهر بندری «عکا» بود. این شهر بندری به دلیل داشتن قلاع مستحکم نظامی و اشراف بر سایر بنادر شرق مدیترانه، به عنوان مرکز این منطقه مهم تجاری شناخته می‏شد (محدوده تحت تسلط حاکم «عکا»، تقریبا همان منطقه‌ای است که از دوران جنگ اول جهانی تاکنون به «فلسطین» شهرت یافت). از سال 1790 «احمد جزار» حاکم بدنام اما مقتدر «عکا» مبارزه شدیدی را علیه سلطه انحصاری سوداگران اروپایی بر کشت و تجارت پنبه و غله منطقه آغاز کرد و سال 1791 تجار فرانسوی را از بنادر حوزه استحفاظی‌اش بیرون کرد. انقلابیون فرانسوی که در آن سال بدترین شرایط مالی را - به دلیل محاصره اقتصادی کشورهای مخالف انقلاب فرانسه- داشتند، با محرومیت از بنادر «مدیترانه شرقی» در تنگنای بیشتری قرار گرفتند اما پاسخ مناسب به این ضربه را به 7 سال بعد واگذار کردند.  سال 1798 «ناپلئون بناپارت» ژنرال جوان جمهوری انقلابی فرانسه، با تهاجمی سنگین به «مدیترانه شرقی» قصد کرد با دستیابی به آب‌های دریای سرخ، راه خود را به سوی هندوستان- به عنوان شاهرگ حیاتی بریتانیا- باز کند. وی برای رسیدن به این هدف باید به قلب امپراتوری عثمانی حمله می‏برد.   مصر شمالی طی نبردی سخت در سال 1798 تصرف شد. پس از آن ناپلئون به سوی بنادر شرقی مدیترانه (واقع در فلسطین امروزی) رو کرد. شهرهای غزه، رمله و یافا را گرفت و عازم اصلی‏ترین قلعه نظامی منطقه یعنی «عکا» شد و این بندر را به محاصره خود درآورد. در طول این محاصره ۲ ماهه، شهرهای «ناصره» (مقدس برای مسیحیان) و «صفد» (یکی از ۴ شهر مقدس یهودیان) نیز اشغال شدند. این لشکرکشی به فلسطین، باعث تکاپوی انگلستان شد. در صورت سقوط «عکا»، بازپس‏گیری آن بسیار دشوار بود و حاکم «عکا» عملا بر منطقه فلسطین مسلط می‏شد و «جناح شرقی دفاع از هندوستان» تحت کنترل یا اشراف دشمن درمی‏آمد و کوتاه‌ترین راه ارتباطی انگلستان با دریای سرخ و هند، قطع می‏شد. با توجه به اینکه زمزمه حفر کانالی جهت اتصال «دریای مدیترانه» به «دریای سرخ» نیز از محافل نخبگانی بازرگانی به گوش می‏رسید، تصرف مصر و سوریه خطری جدی برای حاکمیت بریتانیا بر مشرق‌زمین بود. از همه مهم‌تر اینکه سوریه، دروازه امپراتوری عثمانی محسوب می‏شد و با اشغال آن، موجودیت امپراتوری عثمانی مورد تهدید جدی قرار می‏گرفت و این مسأله‏ای بود که با سیاست‏های قرن نوزدهمی بریتانیا (دفاع از عثمانی به عنوان نیروی بازدارنده در برابر توسعه‌طلبی روسیه) منافات داشت.  به همین دلایل، ناوگان انگلیس برای کمک به محاصره‌شدگان «عکا» با ناوگان فرانسه درگیر شد و سپاه ناپلئون را به مصر عقب‏ راند. ناپلئون تحت فشار ناوگان انگلستان و مدافعان مصر جنوبی و قطع کمک‌های حکومت انقلاب‌زده فرانسه، ناچار در سال 1799 با شکستن خط محاصره دریایی انگلستان، راهی فرانسه شد. وی بعدها به یکی از نزدیکان خود نوشت: «عکا، کلید مشرق‌زمین بود و من با ناکامی در تصرف آن، برای همیشه خیال‌پردازی را در خود کشتم».  خیالات ناپلئون برای تصرف مدیترانه شرقی، شاید ریشه در نبوغ نظامی‌اش داشت اما به دلایلی، او احتمالا در عملی کردن ایده‏ای قدیمی، پیش‌دستی کرده است؛ ایده‏ای که از 9 قرن پیش صاحب‏نظران سیاسی و مذهبی غرب را وسوسه می‌کرد، یعنی ایجاد حکومتی متحد با غرب در طلایی‏ترین نقطه آسیا از نظر سیاسی، مذهبی و حتی اقتصادی.  ناپلئون سال 1798 با صدور اعلامیه‏ای (که واژگانش با ادبیات رایج در میان انقلابیون فرانسه منافات داشت)، خطاب به یهودیان آسیا و آفریقا، از آنان خواست تحت لوای فرانسه برای فتح «سرزمین مقدس» همراه شوند و عظمت و شکوه «اورشلیم باستانی» را احیا کنند. شاید ناپلئون ـ که از نفوذ نسبی اشراف یهود در کانون‏های تجاری امپراتوری عثمانی مطلع بود- و پیوند سرمایه‏داران یهودی را با نظام سیاسی انگلستان، مهم‌ترین نقطه قوت رقیب خود می‏دانست، قصد داشت با این اعلامیه آنان را با خود همراه کند و یا حداقل هم‌پیمانی احتمالی‌شان با دولت عثمانی و بریتانیا را تضعیف کند. اسناد و شواهد هم نشان می‏دهد اشراف و سرمایه‏داران یهودی، از مهم‏ترین تأمین‏کنندگان مالی دولت‏های در حال جنگ عثمانی و انگلستان و حتی آلمان و فرانسه محسوب می‏شدند.   آیا ناپلئون احتمال موفقیت رؤیاهایش را می‏داد یا تنها به عنوان جنگ روانی به آن می‏نگریست؟ دقیقا مشخص نیست. همین ناپلئون در بیانیه دیگری خطاب به ملت مسلمان مصر، داعیه اسلام‏گرایی و اسلام‏خواهی کرد و حتی برای جلب همدلی اعراب، با لباس سنتی عربی در انظار عمومی ظاهر شد. «ناهوم سوکولف» از رهبران «آژانس یهود» در کتاب خود می‏نویسد:«هیچ یک از یهودیان به موفقیت طرح جاه‏طلبانه ناپلئون و امکان پیروزی وی اعتقادی نداشتند و به همین دلیل به وعده‏های وی توجه نکردند. از سوی دیگر در صورت فتح سوریه و کشاندن جنگ به قلب ترکیه [منظور امپراتوری عثمانی است] نمی‌شد احتمال موفقیت طرح ناپلئون را یکسره ناممکن تلقی کرد. در این صورت احتمالاً ناپلئون سهمی از حکومت را نیز به قوم یهود که فرانسه می‏توانست به آنها تکیه کند، واگذار می‏کرد». تئوریسین نامدار صهیونیزم ضمن ابراز این نظر که: «طرح بناپارت ساده و مقاصد وی صادقانه بود» می‏نویسد: «در صورت پیروزی ناپلئون، یهودیان با شادمانی به کمک وی می‏شتافتند» و دلیل این عدم همراهی را این‏گونه شرح می‏دهد: «نظر یهودیان در شرق به طرح‏های ناپلئون محتاطانه و تا حدودی بدبینانه بود. این احتیاط و بدبینی البته نسبت به امکان اجرا و ابزار رسیدن به اهداف ابراز می‏شد و نه نسبت به مقاصد ناپلئون. یهودیان آماده بودند به گونه‏ای مسالمت‏آمیز یا با قیام علیه زمامداران کشور، برای احیای «اورشلیم باستانی» تا سرحد امکان جان‌فشانی کنند اما به هر حال آنان می‏دانستند این مبارزه [ناپلئون با عثمانی] سرنوشتی جز شکست نخواهد داشت». * پژوهشگر تاریخ