خشت کج

یادداشت علیرضا مویدی‌فر     سیاوش یزدانی، زمانی که بازیکن سپاهان بود، یک بار طی یک مصاحبه، خطاب به پرسپولیسی‌ها توصیه کرد که به اصفهان نیایند، که اگر آمدند، خون‌شان پای خودشان است. این جملات، شاید در ابتدای امر، ناشی از فشار مسابقه و کری‌خوانی‌های معمول به نظر می‌آمد (کما اینکه همان موقع هم اینطور نبود) اما در واقع، نشان از رخدادی می‌داد که ریشه‌اش به چیزی بیش از یک دهه پیش از آن برمی‌گشت. قدرت گرفتن سپاهان، در اوایل دهه ۸۰، پس از واگذاری به شرکت‌های صنعتی و متمول (مثل سیمان سپاهان و بعد ابرشرکت فولاد مبارکه)، همزمان با آغاز پروژه قطب‌زدایی از فوتبال ایران، اتفاقاً منجر به ایجاد پدیده‌ای شد که نوعی قطب‌سازی نوین به حساب می‌آمد. دست باز و ثبات مدیریتی و اقتصادی که از شروط لازم موفقیت هر سازمانی است، سپاهان را که تا آن روزگار از تیم‌های متوسط و البته محترم فوتبال ایران محسوب می‌شد، بالا کشید. در روزگاری که پول، هرچه بیشتر جای خود را به عنوان رکن اساسی نتیجه‌گیری در فوتبال ایران تثبیت می‌کرد، سپاهان به موفقیت‌های درخوری رسید اما این همه ماجرا نبود. جریان رسانه‌ای و مدیریتی که می‌کوشید تا با سرکوب کردن هر آنچه که به قطب‌های سنتی فوتبال ایران مربوط می‌شد، پروژه خویش را به پیش ببرد، خواسته یا ناخواسته، به وجود آورنده جریانی شد که حاصلش، کاشتن بذر نفاق و کینه میان فوتبال‌دوستان ایرانی بود. از یک سو، هواداران انبوه قدرت‌های سنتی، برکشیدن تازه‌واردان را بر‌نمی‌تابیدند و از دیگر سو، هواداران کمتر تازه‌واردها به بازی جام و مقام، امکانات و داشته‌های جدید خود را به رخ کشیده و رقیب را تافته جدا بافته می‌نامیدند. زنگ خطر از همان سال‌های میانی دهه ۸۰ زده شد. پیروزی سپاهان بر پرسپولیس در دو مسابقه حذفی با شائبه‌های جدی داوری، فارغ از اینکه در آن روزگار نسبت فشار افکار عمومی به داوری به امروز چقدر بود، شعله اختلاف را بالا برد و در خاموشی ابدی دیدگان سرباز احمدی، به اوج رسید. و ادامه یافت تا همین امروز. بارها گفته و نوشته شد که باید جلوی چنین اتفاقاتی را گرفت اما چه حاصل؟ سر شکسته هوادار و اتومبیل له شده خبرنگار و تهدیدات علنی و عملی که به واسطه پدیده شبکه‌های اجتماعی، حالا عریان‌تر از همیشه شده، پیش زمینه‌ای بود برای حمله نارنجکی ۴ نفر به اتوبوس حامل بازیکنان پرسپولیس. در تمام این سال‌ها، آنها که تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز بودند، چه کردند؟ جز مماشات، جز فرو کردن سر در برف و آویزان شدن به دستاویز مستعمل «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم؟» جز تبری جستن از فاعلان فعل و مبرا دانستن خود؟ جز نپذیرفتن مسئولیت‌های اجتماعی پست‌هایی که اشغال کرده‌اند؟ همان‌ها که در رسانه‌های مکتوب و صوتی و تصویری و دیجیتال، کاری جز محکوم کردن این رخدادها بلد نبوده و نیستند و البته که کوچه علی‌چپ، بهترین مکان برای پناه گرفتن آنها است. استراتژی روشن است. بگذار اتفاق بیفتد، نهایتش می‌گوییم به ما مربوط نیست، یک محکوم کردن ساده و بی‌خرج و به گردن نگرفتن تمام کنش‌هایی که منجر به چنین اتفاقاتی می‌شود. حداقل برای طرف مقابل زحمتی ایجاد می‌شود که ممکن است در عملکرد او تأثیر بگذارد. چه بهتر... ما این وسط برنده‌ایم. نه تقصیری به گردن ما است و نه کسی کاری به کارمان دارد. فوق فوقش می‌افتد گردن چهارتا «تماشاگر نما» و «هوادار نما». اگر هم طرف مقابل رقیب دیرینه باشد که می‌توان به انواع بهانه‌های مبتنی بر تبعیض متوسل شد. چه کسی جرأت مقابله دارد؟ آخرش هم می‌گذرد و همه فراموش می‌کنند. همین حالا از هواداران تیم‌ها بپرسید، چند نفر سرباز احمدی را می‌شناسند و از سرنوشتش خبر دارند؟ مهم عنوان است. مهم این است که ببریم. و از آن مهم‌تر اینکه رقیب‌مان نبرد. اینگونه است که بازیکن یک تیم، به خود جرأت می‌دهد تا نفس‌کش بطلبد و خون رقیب را مباح کند. اینها نتیجه ضعف بنیادین مسئولینی است که سمت‌های‌شان وابسته به یکدیگر است و جرأت ندارند مستقل از روابط درونی خود با اشخاص، تصمیمی بگیرند که بنیانگذار باشد. آنها کاملاً مطیع روابط و شرایط جاری در محیط کارشان هستند و هیچ‌گاه نمی‌توان از آنان انتظار داشت تا بازدارندگانی عادل باشند. کما اینکه تاکنون نبوده‌اند. این بار هم به خیر گذشت اما هر خونی که از آغاز تا آینده، از چشم و دماغ کسی بریزد، بر گردن تصمیم‌سازان است که ملاحظه همه چیز را در تصمیمات‌شان می‌کنند، جز آنچه که به پاکیزگی روح فوتبال در این مرز و بوم کمک کند. فوتبال، جنگ نیست. منتظر کشته نباشید تا تکانی به خودتان بدهید. همین اتفاقاتی که ظاهراً «به خیر می‌گذرد» برای بیدار شدن کافی است. البته اگر خوتان را به خواب نزده باشید.