چادر خوابی در همسایگی مارها!

 بیش از ۴۰ روز از زلزله روستاهای گرمه و جاجرم می گذرد، هر از چندگاهی پس لرزه ها ادامه دارد و گویا زمین قصد آرام شدن ندارد.در دمای ۳۵ درجه سانتی گراد یکی از روزهای تیرماه به منطقه زلزله زده قزلحصار روستایی از توابع شهرستان گرمه رسیدم، منطقه ای که از دور فقط چادرهای سفید هلال احمر در حیاط خانه ها و حاشیه ورودی روستا دیده می‌شود.وارد روستا می شوم، کمی تجهیزات و کمک‌های مردمی برای روستاییان آورده ام و دنبال نیروهای امدادی می گردم تا تجهیزات را به آن ها برای توزیع بین اهالی تحویل دهم اما دریغ از این که نیرویی این جا حضور داشته باشد! کمی جلوتر در اطراف مسجد روستا جست و جو کردم، به سراغ چند چادر هلال احمری که در همان حوالی به چشم می‌خورد و مردمی رفتم که خانه و کاشانه شان را تسلیم زلزله‌ اخیر کرده اند، حتی حیاطی برای برپایی چادر ندارند و به خاطر همین در کنار مسجد چادر زده اند.گروهی از بانوان با فرزندان شان در گوشه ای ایستاده اند و تعدادی از آن ها با دیدن خودرو به استقبال مان می آیند؛ چهره های شان خسته و چشم های شان پر از غم است و بی اختیار اشک از چشمانم جاری می شود.دختری که کمتر از ۱۳ سال داشت و تکه نانی در دستش بود، می گوید: 5 دقیقه پیش زلزله شدیدی آمد، به همین دلیل از چادرها خارج شده ایم. پیرزنی که چهره اش بسیار خسته و ناراحت بود، به سمت ما می آید و می گوید: از همه مسئولان بابت امکاناتی که تاکنون در اختیار ما قرار داده اند، تشکر می کنم اما چه زمانی به مشکلات ما رسیدگی و خانه های ما تعمیر می شود؟ این جا امکانات ضعیف است. صبر فرزندان مان لبریز شده است. شما از کدام اداره آمده اید؟ آیا به مشکلات ما رسیدگی می‌کنید؟ یکی از بانوان که ناگهان بغض اش می‌ترکد، با گریه می گوید: دخترم سه  سال است که نامزد است و با زحمت فراوان در این سال ها جهیزیه تهیه کردم به امید این که اوضاع کرونا مساعد شود و او را به خانه بخت بفرستم ولی جهیزیه دخترم زیر آوار ماند. وی ادامه می دهد: به کجا باید بروم و چه کار کنم؟ کدام مسئول پاسخ مشکلات ما را می‌دهد؟ آیا امیدی هست که بتوانم برای دخترم جهیزیه تهیه کنم؟«مرتضی» پسر نوجوان این خانواده با بیان این که پس از آواربرداری تعداد مارها زیاد شده است، می افزاید: شب ها از گزیدگی مار و عقرب درون چادر در خطر هستیم و نمی‌توانیم خواب درستی داشته باشیم.صدای بلند گریه نوزادی می آید، به سمت صدا می روم، مادرش می گوید: امکانات بهداشتی ضعیف است، رفتن به شهر برای خرید پوشک، پماد سوختگی و تجهیزات برای نوزاد سخت است و  نمی دانم از کدام مشکل ام بگویم.به هر سو نگاه کنید با خرابه مواجه می شوید، با مردمی سرگردان و بلاتکلیف و سفره دلی پر از گلایه. به راهم تا اواسط روستا ادامه می‌دهم. در میانه راه دختری جوان از چادر بیرون می آید. با دیدن دوربین من متوجه می شود خبرنگار هستم.  به سمت ام می آید و می گوید: می دانم رسانه ها و فضای مجازی می توانند تاثیرگذار باشند، شما صدای ما را به گوش مسئولان برسانید. خواهش می کنم از مسئولان بپرسید چه زمانی از این مصیبت و چادرنشینی رها می‌شویم؟ چرا همه از شهر می آیند و نگاه می کنند و می‌روند؟ در حیاط خانه رو به رویی پیرمردی حضور دارد. او به سمت ام می آید و می گوید: آب این جا اصلا قابل آشامیدن نیست. آب کدر و تیره رنگ است. در حالی پس از ساعتی این روستای زلزله زده را ترک می کنم که تعدادی از اهالی به شدت از نبود آب سالم و مشخص نبودن زمان بازسازی منازل شان گلایه داشتند و این شعر در خصوص زلزله زدگان خراسان شمالی به ذهنم خطور می کند که: «ماییم و نوای بی نوایی ...»