روزنامه بهار
1396/03/23
نقشترامپ در شکل گیری نظام چند قطبی
به دنبال فروپاشی شوروی و پایان نظام دوقطبی حاکم بر روابط بین الملل، ایده شکل گیری یک نظام تک قطبی به رهبری ایالات متحده آمریکا وارد مباحث بین الملل گردید.برخی چون فوکویاما پایان جنگ سرد را پایان تاریخ نامیدند و برخی دیگر نیز از شکل گیری یک نظم نوین جهانی سخن به میان آوردند.
نقطه مشترک همه این ایدهها نیز محوریت ایالات متحده و ارزشهای آن، به عنوان یگانه قدرت برتر نظام بین الملل پس از فروپاشی مهمترین رقیب آن یعنی اتحاد جماهیر شوروی بود. اما واقعیت نظام بین الملل حکایت از آن دارد که نظام بین الملل پس از عبور از نظام دوقطبی، بیش از آنکه ویژگیهای یک نظام تک قطبی را داشته باشد نشانههای یک نظام چند قطبی – تک قطبی را در خود دارد. در یک نظام تک قطبی –چندقطبی اگرچه همچنان ایالات متحده به عنوان تنها قدرتی است که همزمان واجدقدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی میباشد اما در کنار آن شاهد حضور قدرتهای جهانی دیگری نیز میباشیم، به همین دلیل در این نظام، حل و فصل مسائل بین المللی علاوه بر نیازمند بودن به تصمیم گیری ابرقدرت، به همراهی و ائتلاف سایر قدرتهای عمده نیز نیازمند میباشد. نکته مهم در رابطه با نظام تک قطبی – چند قطبی این است که در این نظام از یک طرف تک قطب تمایل دارد نظام را به سمتی ببرد که خود تنها قدرت مسلط آن باشد و از سوی دیگر نیز سایر قدرتهای عمده خواهان سوق دادن نظام به سمت یک نظام چند قطبی به منظور ایفای نقش بیشتر خود میباشند. به عبارت دیگر هراندازه که قدرت برتر بخواهد بدون توجه به سایر قدرتها وارد فرآیند حل موضوعات بین المللی و اخذ تصمیمات شود، مقاومت و تمایل قدرتهای بزرگ برای چندقطبی کردن نظام نیز افزایش خواهد یافت.
مطلب پیش رو بر این نظر است که انتخاب شدن دونالدترامپ و سیاستهای اعلامی و اعمالی ایشان در ارتباط با مسائل بین المللی و تلاش وی برای اجرایی کردن شعار«نخست آمریکا» در نهایت به افزایش تلاش قدرتهای عمده حاضر در نظام بین الملل، در جهت چند قطبی کردن نظام بین الملل خواهد انجامید. به عبارت بهتر هراندازه که ایالات متحده آمریکا سعی مینماید جهان را به سمت یک نظام تک قطبی متمایل نماید سایرین نیز بر تلاشهای خود جهت چند قطبی شدن نظام خواهند افزود.
برای بررسی بهتر این موضوع لازم است اندکی به زمان عقبتر یعنی زمان انتخاب شدن باراک اوباما به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا برگردیم. باراک اوباما که پس از بوش پسر و با شعار تغییر توانسته بود به عنوان چهلوسومین رئیس جمهور ایالات متحده وارد کاخ سفید شود، سیاست خارجی یکجانبه گرایانه بوش را با چند جانبه گرایی، استفاده بیشتر از دیپلماسی و همکاری و همچنین قائل شدن نقش بیشتر برای سازمانهای بین المللی جایگزین نموده بود که مهمترین تاثیر اتخاذ چنین رویکردی را بایست افزایش قدرت نرم ایالات متحده در کنار قدرت سخت این کشور و مقبولیت بیشتر نقش ایالات متحده در نظام بین الملل نزد قدرتهای مهم درنظر گرفت. اما علیرغم این مساله، سیاستها و رویکرد اوباما بخصوص در حوزه سیاست خارجی و نظامی همواره با انتقاداتی مواجه بود به طوری که انتخاب دونالدترامپ به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده در بستر همین انتقادات به سیاستهای اوباما صورت گرفت.
دونالدترامپ در تبلیغات انتخاباتی خود نتیجه سیاستهای در پیش گرفته شده از سوی اوباما را کاهش قدرت نظامی و تضعیف جایگاه ایالات متحده به عنوان یک ابرقدرت جهانی و همچنین کاهش قدرت اقتصادی این کشور عنوان نمود و با شعار نخست آمریکا توانست خود را به عنوان چهل و پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده به کاخ سفید برساند. تصور غالب و اولیهای که از شعار«نخست آمریکا» وجود دارد بازگشت ایالات متحده به درون مرزهای خود و احتمالا نوعی انزواطلبی میباشد اما آنچه در واقعیت امر از رفتار سیاست خارجیترامپ در برابر موضوعات بین المللی از جمله بحران سوریه و کره شمالی و یا سفر اخیر وی به منطقه خاورمیانه و بیان آسان بودن دسترسی به صلح میتوان فهمید، این است که این کشور همچنان متمایل به حضور و حفظ رهبری خود در مسائل بین المللی میباشد اما شکل این حضور به گونهای است که از نظرترامپ این دیگران میباشند که باید با ایالات متحده آمریکا همکاری داشته باشند و هرنوع همکاری از جانب ایالات متحده برای دیگران نباید بدون هزینه باشد.
به عبارت دقیقتر با توجه به روحیه تاجرمآبانهترامپ، شعار نخست آمریکا را بایستی محور مرکزی نگاه ایشان به نظام بین الملل در نظر گرفت. این درحالی است که نظام بین الملل نه در شرایط تک قطبی مورد خواستترامپ که در وضعیتی قرار دارد که پذیرش یک نظام تک قطبی از سوی دیگر قدرتهای بزرگ جهانی با چالشهایی روبهرو میباشد و شاید مهمترین تفاوت سیاست خارجی اوباما باترامپ را باید در همین مساله دید که رویکرد اوباما نسبت به مسائل جهانی از همخوانی بیشتری با واقعیت نظام بین الملل برخوردار بود در حالی که به نظر میرسد رویکرد منبعث از نخست آمریکایترامپ از چنین تطابقی برخوردار نباشد واین عدم تطابق از نظر نگارنده دلیلی خواهد بود که شکل گیری یک نظام چندقطبی را در آینده آسانتر خواهد نمود. اگر بخواهیم مهمترین تصمیمات و سیاستهای تاثیر گذارترامپ در تسهیل فرآیند چند قطبی شدن نظام بین الملل و عبور از نظام تک قطبی – چند قطبی را عنوان نماییم میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- تصمیمترامپ در ارتباط با خروج ایالات متحده از موافقتنامه تغییرات اقلیمی
2- مواضعترامپ در رابطه با ناتو و لزوم پرداخت هزینههای بیشتر از سوی شرکای اروپایی
3- مخالفت با توافق هستهای انجام شده میان ایران و قدرتهای جهانی
4- نگاه خاصترامپ به اقتصاد و مشکلاتی که این نوع نگاه برای تجارت آزاد به همراه خواهد داشت
تصمیمترامپ برای خروج از پیمان پاریس، قطع یقین از جمله مهمترین تصمیماتی میباشد که نقش مهمی در تقویت اتخاذ اقدامات مشترک از سوی کشورهای جهان بهخصوص کشورهای اروپایی در برابر اقدامات یکجانبه گرایانه دولتترامپ ایفا خواهد نمود. شاید بتوان این تصمیم ایالات متحده آمریکا را نقطه آغاز به جریان افتادن تلاشهای اروپا برای جداسازی مسیر خود از این کشور در نظر گرفت.
در واقع شانه خالی کردن ایالات متحده آمریکا از مسئولیت خود به عنوان یکی از بزرگترین تولید کنندگان گازهای گلخانهای به خوبی اثبات کننده دیده شدن مسائل از دریچه نخست آمریکا از سویترامپ میباشدبه همین دلیل به نظر میرسد نادیده انگاشته شدن منافع جهانی از سوی بزرگترین قدرت نظام بین الملل از طریق اتخاذ سیاستهای اینچنینی شرایط را برای شکل گیری یک نظام چند قطبی بیش از پیش مهیا خواهد نمود. همچنین موضع گیریهایترامپ در برابر ناتو بهویژه در نشست اخیر سران این سازمان و سخنان وی در رابطه اینکه بار تعهدات این سازمان نباید به تنهایی بر دوش آمریکا باشد و دیگران هم باید سهم خود را به این سازمان پرداخت کنند از جمله علل مهم دیگری میباشد که عزم کشورهایی چون فرانسه و آلمان برای استقلال نظامی و دفاعی خود از ایالات متحده آمریکا را تقویت خواهد نمود. تاکید مرکل بر پایان یافتن زمان تکیه به دیگران، به دست گرفتن سرنوشت اروپا توسط خود اروپا و لزوم همکاری بیشتر آلمان با فرانسه پس از اظهاراتترامپ و همچنین سخنان وزیر خارجه آلمان در رابطه با لزوم ایستادگی اروپا در برابرترامپ را شاید بتوان به خوبی نشان دهنده آغاز حرکت نظام بین المللی به سمت یک نظام چندقطبی درنظرگرفت.
موضوع مهم دیگر که در رابطه با پررنگتر شدن بعد چند قطبیت نظام بین الملل میتوان به آن اشاره کرد، توافق هستهای میان ایران و قدرتهای جهانی میباشد. برجام را در واقع بایستیترجیح نظام بین الملل در اولویت دادن به همکاری و دیپلماسی در حل مسائل جهانی در نظر گرفت. توافقی که با توجه به حضور قدرتهای بزرگ جهانی در آن، خود نمادی از چند قطبی بودن نظام بین الملل و نیاز به همکاری و تعهد چند جانبه میان قدرتهای بزرگ برای حل مشکلات بین المللی میباشد.
این در حالی است که علیرغم توافق نظام جهانی برای حل مسالهای چون موضوع هستهای ایران از طریق همکاری چندجانبه، سیاستهای لااقل اعلامی دونالدترامپ در رابطه با لزوم تجدید نظر در برجام و یا برهم زدن آن بدون در نظر گرفته شدن منافع و نگرانیهای سایر قدرتها، نمونه عدم وجود تطابق میان سیاستهای آمریکایترامپ با واقعیتهای حاکم بر نظام بین الملل میباشد، بنابراین به نظر میرسد ادامه روند در پیش گرفته شده از سویترامپ در رابطه با برجام و یا هرگونه اقدامی از سوی ایشان جهت لغو برجام که آشکارا در تضاد با نگاه کشورهای اروپایی و قدرتهایی چون چین و روسیه قرار دارد میتواند یکی از فاکتورهای تاثیرگذار در گذار از جهان تک قطبی – چند قطبی و شکلگیری یک نظام چندقطبی به حساب آید.
همچنین در نهایت نگاهترامپ به اقتصاد که کاملا مبتنی بر ایده نخست آمریکا میباشد و در شعار«آمریکایی بخر امریکایی بپوش» تبلور یافته است را بایستی یکی دیگر از مهمترین عاملهایی در نظر گرفت که تضاد و تقابل میان ایالات متحده آمریکا به عنوان قدرت برتر اقتصاد جهان با سایر قدر تها را در آینده شکل خواهد داد، چراکه رویکرد مرکانتیلیستی و حمایت گرایانهترامپ در رابطه با اقتصاد آشکارا در تضاد با نظمی میباشد که پس از جنگ جهانی دوم در حوزه تجارت و اقتصاد جهانی شکل گرفته است، نظمی که از قضا ایالات متحده آمریکا در طول سالهای متمادی در قالب نهادهایی چون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و یا سازمان تجارت جهانی همواره نقش تضمین کننده آن را ایفا نموده است. نگاهترامپ نسبت به حق اعمال تعرفههای گمرکی، خارج شدن از پیمان مشارکت ماورای اقیانوس آرام (TPP)، احتمال خارج شدن از توافقنامه نفتا و یا اخذ مالیات بیشتر از شرکتهای آمریکایی بیرون از ایالات متحده، بیش از هرچیز تهدیدی برای اصول و نظمی میباشد که اقتصاد جهانی پس از جنگ جهانی دوم بر پایه آن استوار گشته است و در صورت ادامه یافتن آن انتظار انزوای ایالات متحده و قدرت گرفتن دیگر بازیگران مهم بین المللی انتظاری دور از ذهن نخواهد بود بنابراین با توجه به مجموعه عواملی که بیان شد علیرغم آنکه ممکن است ایالات متحده در زمانترامپ همچنان تمایل به ایفای نقش در جایگاه تک قطب نظام بین الملل را داشته باشد اما این موضوع به دلیل در نظر گرفته نشدن منافع و علایق سایر قدرتهای بزرگ جهانی، با مقاومتها و چالشهایی از جانب دیگر بازیگران روبهرو خواهد شد و بهطور حتم پذیرش چنین مسالهای از سوی دیگر بازیگران مهم بین المللی کار چندان سهل و راحتی نخواهد بود. به همین دلیل نگارنده بر این باور است که ادامه سیاستها و تصمیمات نشات گرفته از ایده «نخست آمریکا» یترامپ در نهایت فرآیند عبور از نظام تک قطبی – چند قطبی و شکل گیری یک نظام چند قطبی را تسهیل خواهد کرد و شاید همانطور که لوموند در سرمقاله خود اشاره کرده است قرن 21دیگر قرن سلطه آمریکا نباشد.
سایر اخبار این روزنامه
دیدار کارگزاران نظام با رهبر معظم انقلاب
بدعهدیهای آمریکا بحثجدیدی نیست
آستانه تحملشان را بالا ببرند
رشد و تعالی با حذف زنان از ورزشگاه!
سهم امید فقط سه کمیسیون!
سینمای کودک نیازمند راهکارهای نوین است
سیاستمداران نابالغ
آتش به اختیار، مفهومی چند وجهی
تکاپو برای گسترش ارتباطات بانکی
نقشترامپ در شکل گیری نظام چند قطبی
سیاستمداران نابالغ
شهردار به جای سردار
یک تصویر، یک دنیا حرف
نقشترامپ در شکل گیری نظام چند قطبی