مرد معتبر زندان

گفت‌وگو با سيامك لطف‌اللهي درباره حیات سیاسی مهدی عراقی مرد معتبر زندان  امیرحسین جعفری: حاجی مهدی عراقی یكی از نام‌های ماندگار در حافظه تاریخی انقلاب است كه این ماندگاری ناشی از خصوصیات فردی و رفتار اجتماعی اوست كه توانست حتی مخالفان ایدئولوژیك خود را به دوستان خود تبدیل كند و به‌عنوان یك شخصیت معتبر در راستای تعامل هر‌چه‌بیشتر در فضای چندقطبی زندان حركت كند. ترور او یكی از اتفاقات ناگواری بود كه انقلاب را در همان ابتدا تحت تأثیر خود قرار داد. مهدی عراقی نه‌تنها در زندان كه در نوفل‌لوشاتو نیز مورد اعتماد بود و مسئولیت محافظت و مجموعه امام در آنجا را به دست گرفت و پس از انقلاب نیز در عرصه‌های مختلف در خدمت انقلاب بود تا جایی كه حضرت امام نیز در مراسم ختم او شركت می‌كند. مهدی عراقی و فرزندش حسام در تاریخ چهارم شهریور 1358 توسط گروه فرقان به شهادت رسیدند كه به مناسبت سالگرد آن گفت‌وگو كردیم با سیامك لطف‌اللهی از دوستان حاجی مهدی عراقی كه مشروح آن را می‌خوانیم:
‌ در آغاز درباره فعالیت‌های سیاسی خودتان توضیح دهید.
آغاز فعالیت سیاسی من به دوره ملی‌شدن صنعت نفت بازمی‌گردد، پدر من نیز كارگر پالایشگاه آبادان بود. خاطرم هست 28 مرداد دبیرستان بودم و از حوادث آن دوره كشیده شدم به تفكرات سیاسی و در سال 39 كه سال آخر دبیرستان بودم، مصادف بود با به‌وجود‌آمدن جبهه ملی دوم كه ما نیز جزء طرفداران آن بودیم. 1341 نیز به خارج از كشور رفتم و جریان 15 خرداد در اتریش بودم. در آنجا عضو انجمن دانشجویان و جبهه ملی سوم شدم. جبهه ملی اصولا تشكیل شده بود از جریانات ملی از جمله حزب ایران، نهضت آزادی و جامعه سوسیالیست‌ها و جریان چپ نیز حزب توده بود كه در اتریش نیز زیاد بودند. انجمن دانشجویان ایرانی در آنجا 350 عضو داشت و هزار ایرانی آنجا تحصیل می‌كردند. حركت‌های جبهه ملی برای ما گیرا نبود و اغلب گرایش به مبارزه مسلحانه در جهان به وجود آمده بود و من به جریان سازمان انقلابی گرایش پیدا كردم. این سازمان معتقد به مبارزه مسلحانه بود و از سال 41-42 توسط نیكخواه و دوستانش در انگلیس و مهدی تهرانی و دیگران در آلمان مجموعا سازمانی تشكیل دادند و ما را به خود جذب كردند. البته بعد‌ها خود جبهه ملی نیز دست به این كار زد اما با همكاری سازمان الفتح كه بچه‌ها به آنجا می‌رفتند و تعلیمات نظامی می‌دیدند.
‌ دستگیری شما چگونه اتفاق افتاد؟
جو آن زمان جوانان را به مبارزه مسلحانه می‌كشید و من داوطلب رفتن به كوبا شدم. آن زمان همسر ویدا حاجبی، نماینده جبهه آزادی‌بخش ونزوئلا در كوبا بود و ویدا نیز ما را معرفی كرد؛ البته قبل این جریان نیز با كشكولی و بهمن قشقایی شركت كرده بودم و عطا و ایرج به اروپا آمدند و در گروه كوبا با ما بودند اما بعد از شش ماه به اروپا و سپس ایران آمدم و فهمیدم این حركت شكست می‌خورد كه بعد‌ها نیز سیاهكل شکست خورد. من با دیدن جامعه ایران به این نتیجه رسیدم كه روش مسلحانه به درد نمی‌خورد و دوباره به اروپا برگشتم و به دوستانم گفتم من در این مسیر نیستم. آن زمان ما گرایش‌هایی به انقلاب فرهنگی چین پیدا كردیم؛ چون استقلال‌طلب بود و وابستگی به شوروی و انترناسیونالیسم نداشت و فكر می‌كردیم در چین می‌شود چیزهایی یاد گرفت و هفت‌نفری به چین سفر كردیم اما بعد از دو هفته از چین خیلی زده شدم، چون پرستش مائو و گرایش به تفكر مذهب‌گونه چینی و بازگشت به مبارزه با فئودال‌ها معنی نداشت. چین نیاز به جامعه صنعتی داشت و مائو مانع بود. نتیجتا با مائو مخالف شدم و در برگشت به اروپا از سازمان انقلابی جدا شدم و در دو سال آخر كه اروپا بودم تا اواسط سال 48 كاری با جریانات چپ نداشتم. در سال 48 سر مرز تركیه دستگیر شدم چون یكی از افراد گروه اسامی ما را لو داده بود و بعد‌ها در اسناد ساواك منتشر شد كه برادرزاده رادمنش (دبیركل حزب توده در آن دوره) ما را لو داده بود. فروردین 48 به‌طور كامل تمامی اطلاعات ما را به ساواك داده بود و از طریق زندان ماكو به قزل‌قلعه منتقل شدم. ساواك آن‌موقع می‌دانست من آدم منفردی هستم و فقط فعالیت دانشجویی در كنفدراسیون دارم و كوشش به همكاری كرد، وقتی نتوانست روی مصاحبه تلویزیونی كوشش كرد كه من حاضر نشدم و چند ‌ماه در سلول‌های قزل‌قلعه بودم. در سال 49 به زندان شماره ‌3 قصر منتقل شدم. در مدتی كه قزل‌قلعه بودم، گروه‌های مختلفی آمدند كه الان فرصت گفتن آن نیست اما یكی از گروه‌هایی كه روی من تأثیرگذار بود، گروهی بود كه هواپیمایی ال‌آل را آتش زده بودند. با این گروه اسدالله لاجوردی نیز دستگیر شده بود و شب اولی كه او را آوردند، خیلی اذیتش كرده بودند و سابقه فعالیت با مؤتلفه و فداییان اسلام داشت. چند‌روزی شاهد شكنجه‌های او بودم. وقتی لای در سلول باز بود او را می‌دیدم و سلام می‌كردیم. وقتی به قصر رفتیم، لاجوردی آنجا بود كه با هم دوست شدیم.


‌ اولین برخورد شما با حاج مهدی عراقی چگونه بود؟ دیدگاه شما نسبت به گروه‌های مذهبی چه بود؟
اولین آشنایی من با حاجی عراقی از طریق لاجوردی بود و اولین بار بود كه با گروهی مذهبی آشنا می‌شدم. البته ما در اتریش انجمن قرائت قرآن داشتیم كه تبدیل به انجمن‌های اسلامی شدند با حضور مرحوم عصار و .. كه جزء جبهه ملی بودند اما در زندان قصر با آقای حجتی‌كرمانی آشنا شدم كه به نظرم افكار قابل‌قبولی داشت؛ چون نهایتا مذهب را در خدمت انسان می‌دانست و آدم انسان‌گرایی بود. آن زمان محمد پیران و حجتی‌كرمانی باقی‌مانده گروه حزب ملل در زندان‌ 3 قصر بودند. به هر صورت دوستی نزدیكی با آقای حجتی پیدا كردم و یكی از كسانی هم كه دنبال آقای حجتی بود، آقای لاجوردی بود.
در درگیری‌های ایدئولوژیكی كه در زندان پیش آمد، هوشنگ تیزابی با مذهبی‌ها درگیر و از طرف خود بچه‌های حزب توده طرد شد و صفر قهرمانیان نیز یك روز با مشت زد توی صورت تیزابی كه دماغش شكست و او را به بند سه آوردند؛ آن زمان من با به‌آذین و تقی كی‌منش در زندان شماره 3 بودیم و متوجه شدم آقای حجتی چون تخت هم داشت، تیزابی را تیمار می‌كرد تا خوب شد و به اتاق دیگری رفت. تیزابی از نظر ایدئولوژیك با مذهبی‌های زندان درگیر می‌شد و با آنها بحث می‌كرد و اختلافی بین تیزابی و گروه‌های چپ‌ بود. به نظر من آن زمان گروه‌ها سیاسی نبودند؛ مثلا گروه پاك‌نژاد یك‌سری جوان و بی‌تجربه بودند كه گرایش‌های ضدمذهبی در برخی از آنها بود، من هم با آنها درگیر شدم و از مذهبی‌ها دفاع كردم. چند ماه بعد از قضایای تابستان 49، مسائل به حاجی‌‌ عراقی منتقل شد و اعتصاب صدنفره‌ای در سال 50 شكل گرفت و پلیس برای حل این مشكل از زندانی‌های قدیمی چند نفر را آورد تا ما دست از اعتصاب بكشیم كه برخی از این افراد حاجی‌ عراقی، پوركاشانی، عمویی و شلتوكی بودند. حاجی‌ عراقی با من خوب برخورد كرد و فهمیدم از سوابق من اطلاع دارد. آنجا قرار شد نماینده آشپزخانه حاجی‌ عراقی باشد؛ چون اعتصاب غذا به خاطر كیفیت بد غذا و مسموم‌بودن آن بود و قرار شد حاجی‌ عراقی بر آنجا نظارت داشته باشد.
‌‌ از چه زمانی و به چه علت ارتباط شما با مهدی عراقی عمیق‌تر شد؟ چه خصوصیات اخلاقی شاخصی داشت؟
من سال 51 محكوم به حبس ابد و تبعید شدم؛ چون با ساواك همكاری نكردم و به‌خصوص به خاطر فعالیت‌های زندان من را تبعید كردند. من آن زمان نسبت به مسائل ایران اطلاعات دقیقی نداشتم و به زندان همدان منتقل شدم. اولین تجربه خوب من در زندان، ارتباط با مردم بود؛ چون در زندان سیاسی نبودیم و با مأموران شهربانی هم آشنا شده بودم. اتاق من در بهداری بود و پاسبان‌ها نیز در كنار آنجا استراحت می‌كردند. در آن سه سال كه همدان بودم به مسائل ایران نزدیك‌تر شدم. در سال 53 به تهران بازگشتم. ما به‌عنوان نیرو‌های محرك اعتصاب غذا تبعید شده بودیم و همه ما را برگرداندند. در سال 53 زندان 4، 5 و 6 قصر شرایط سختی داشت. به اتاق 18 رفتم كه آقایان جوهری و ثانی آنجا بودند و اولین كسی كه به ملاقات من آمد، حاجی‌ عراقی بود. آن زمان هر زندانی‌ای که با یكدیگر روبوسی و احوال‌پرسی می‌كردند به انفرادی می‌رفتند، اما حاج‌‌مهدی به دیدار من آمد و به حاجی جوهری سفارش من را كرد. به مرور نیز بچه‌ها فهمیدند من به قصر برگشتم. بعد از یك هفته به بند 6 منتقل شدم كه مدت كوتاهی اتاق 13 بودم و بعد از مدتی به اتاق دیگری رفتم كه هاشم امانی و حاجی‌ عراقی آنجا بودند و من به‌عنوان یك آدم بی‌طرف از نظر سیاسی در آنجا حضور داشتم. من دو سال و نیم با این دو نفر در یك اتاق بودم. محمود رضویان یكی از بچه‌های ما بود كه بعد انقلاب موزه عبرت را درست كرد و محمد سید‌‌محمودی كه از بچه‌های حزب ملل بود و من با این بچه‌ها ارتباط نزدیكی داشتم. البته من آدم مذهبی نبودم، اما همگونی سیاسی با هم داشتیم. از سال 53 به بعد زندان دو قسمت بود. بچه‌های چپ و سازمان مجاهدین و باقی نیرو‌هایی كه طرفدار آنها نبودند معروف به سیاسی‌كار بودند. این دسته‌بندی كاملا مشهود بود. رأس بچه‌های فدایی آن روز بیژن جزنی و رأس مجاهدین مسعود رجوی بود كه مسائل زندان را هدایت می‌كردند. آن‌موقع گروه مؤتلفه سر سفره عمومی نمی‌نشست، اما باقی زندانی‌ها كه 250 نفر بودند، سر سفره عمومی بودند. معتبر‌ترین نیروی سیاسی زندان در این دوره حاجی‌ عراقی بود. قبل از اینكه من تبعید شوم، داریوش فروهر چهره معتبر زندان بود. فروهر و عراقی نیز خوب همدیگر را از طریق خلیلیان می‌شناختند. حاجی‌ عراقی كاملا سیاسی بود،‌ هاشم امانی فعالیت خاصی نداشت، ‌حاجی انواری هم صمیمی بود اما با او بحث سیاسی نداشتم.
‌ تضاد فكری با عراقی باعث ایجاد تنش میان دوستی شما نمی‌شد؟
به‌هیچ‌وجه؛ عراقی كاملا مذهبی بود، شاید از آدم‌های ملی‌مذهبی بود كه در زندان دیدم. البته آن زمان ملی‌مذهبی شناخته‌شده نبود. حزب ملل نیز این خط را داشت. به نظر من كاظم بجنوردی نیز با توجه به تجربه زندان، خط ملی‌مذهبی داشت و ارتباط خوبی نیز با افسران حزب توده و برخی مجاهدین برقرار كرده بود؛ هرچند گروه مسعود رجوی را قبول نداشت. من اصلا مشكل ایدئولوژیك با حاجی عراقی نداشتم و اعتقاد به ایجاد یك جبهه واحد از تمامی گروه‌ها برای مبارزه با شاه داشتم. به هر حال تمام مردم ایران مذهبی بودند و ما احساس بدی به همدیگر نداشتیم.
‌ موضع حاج مهدی نسبت به رفتار مجاهدین ماركسیست‌شده چه بود؟
آنها چندان اهمیتی نداشتند. من به فرار تقی شهرام مشكوك بودم و درباره سیروس نهاوندی به حاج مهدی نیز گفته بودم كه مشكوك است؛ چون جرئت نداشتیم به بچه‌های چپ زندان بگوییم كه نهاوندی جاسوس است. فرار تقی شهرام هنوز هم مشكوك است؛ چون لطمه‌ای كه به فعالیت سیاسی زدند، خیلی سنگین بود. اینها آنارشیست بودند.
‌ موضع سیاسی شهید عراقی نسبت به تحولات سیاسی آن دوره و احزاب و گروه‌ها چگونه بود؟
حاجی عراقی نسبت به گروه‌های سیاسی برخورد خوبی داشت؛ اما مجاهدین را قبول نداشت. وقتی با هم صحبت می‌كردیم به حركت‌هایی هم كه علیه دكتر مصدق از سوی كاشانی به وجود آمده بود، انتقاد داشت. حاجی عراقی از فداییان اسلام بیرون آمده بود و معتقد به ایجاد یك گروه سیاسی و متفكر بود؛ چون فداییان اسلام اغلب افراد خاصی بودند كه افراد متفكر سیاسی در آنها نبود. حاجی با مؤتلفه نزدیك بود؛ اما این تشكیلات نیز چندان فعالیتی نداشت. حاجی یك آدم لوطی‌مسلك و ورزشكار بود كه در كار‌های جمعی و اجتماعی مشاركت داشت. خاطرم هست روزی كه پلیس حمله كرد، سرحدی‌زاده را به نگهبانی بردند و ما خیلی ناراحت شدیم؛ اما نمی‌توانستیم پیش رئیس زندان برویم و چندنفری جمع شدیم و به حاجی عراقی گفتیم شما اعتبار داری و به پیش رئیس برو. بعد از آن دیدیم حاجی عراقی با سرحدی‌زاده برگشتند. یك دوستی هم داشتیم به نام كلانتری كه بر اثر شرایط زندان خودزنی كرده بود و او را به تخت بسته بودند كه باز هم حاجی عراقی را واسطه كردیم و او را آزاد كردند. حاجی اعتباری در زندان داشت. رابطه ما با افراد در زندان سیاسی بود و مزاحمتی برای همدیگر ایجاد نمی‌كردیم. آن زمان مشكلات بین تندرو‌های فدایی و مؤتلفه بود. افسران حزب توده نیز به‌مرور یاد گرفته بودند برخورد مذهبی و غیرمذهبی نداشته باشند، به جز تیزابی كه بحث ایدئولوژیك علیه مذهبی‌ها را انداخت. وقتی داوطلبانه به خرمشهر رفتم، بیشتر بچه‌های مذهبی را می‌شناختم كه از شهر‌های مختلف آمده بودند یا از اهالی آن مناطق بودند. سه ماه در جبهه آبادان و خرمشهر بودم. كسانی كه با صدام مبارزه می‌كردند، اغلب اعراب بومی آبادان و آن مناطق بودند. مثلا در گروه ما در هلال‌احمر خرمشهر فقط دو نفر فارس‌زبان بودند.
‌ یك خاطره ناگفته از مهدی عراقی هم بفرمایید.
حاجی هیچ موقع از درد‌هایش حرف نمی‌زد؛ اما یك روز خیلی خودمانی صحبت كردم، گفت روز اولی كه به آشپزخانه رفتم، دیدم صبح یك سیخ كباب برای رئیس زندان درست كرده‌اند كه گفتم نبرید و پیش رئیس زندان رفته بود كه رئیس گفته بود برای من نیست و برای خودشان از غذای زندانی‌ها برمی‌دارند. بعد مأمورانی كه از این اتفاق لجشان گرفته بود، حاجی عراقی را 115 ضربه شلاق زدند كه راه نمی‌توانست برود و تمام پوست كف پایش رفته بود و این تنها خاطره‌ای بود كه از شكنجه‌هایش تعریف كرد. او آدم لوطی‌مسلكی بود كه این مسائل را طبیعی می‌دانست.
‌ پس از انقلاب نیز با او در ارتباط بودید؟ آخرین دیدار با او چگونه رقم خورد؟
حاجی عراقی در زندان قصر بود و گاهی به او سر می‌زدم و یك بار هم به مناسبتی كه چند افسر زندان همدان را گرفته بودند، سوابق‌شان را به حاجی عراقی گفتم كه آدم‌‌های بدی نیستند و آزاد شدند. آنجا حاجی جوهری هم پیش حاج مهدی بود. آخرین بار نیز مراسم ختم حاجی عراقی رفتم. به نظر من یكی از مشكلاتی كه انقلاب 57 به خود دید، شهادت مهدی عراقی بود كه همراه بهشتی می‌توانستند برای انقلاب مفید باشند و همیشه هم برای من سؤال بود كه چه كسانی این افراد مفید را شناسایی كردند.