نگذاريد فرهنگ فارسي‌درافغانستان به فراموشي سپرده شود

هر كجا مرز كشيدند، شما پُل بزنيد
حرف «تهران» و«سمرقند» و «سرپُل» بزنيد
هركه از جنگ سخن گفت، بخنديد بر او
حرف از پنجره رو به تحمل بزنيد
نه بگوييد، به بت‌هاي سياسي نه، نه!
روي گور همه تفرقه‌ها گُل بزنيد
مشتي از خاك «بخارا» و گِل از «نيشابور»
با هم آريد و به مخروبه «كابل» بزنيد. 
شاعر: نجيب بارور
صبح پنجشنبه هجدهم شهريور ماه سال يكهزار و چهارصد، كتابفروشي «فرهنگان قريب» در تهران، ميزبان يكصد و نود و هفتمين جلسه از سلسله نشست‌هاي صبح پنجشنبه‌هاي مجله بخارا بود؛ نشستي كه مهمان اصلي آن نجيب بارور شاعر جوان افغان بود. قريب به ده روز پيش بود كه خبر رسيد پس از سلطه طالبان بر افغانستان و سقوط ارگ رياست‌جمهوري در كابل، نجيب بارور موفق به ترك اين كشور و مهاجرت به ايران شده است. شبه‌نظاميان طالبان پس از تكميل دومينوي تسخير شهر به شهر افغانستان در كابل به ادعاي خود اعلام عفو عمومي كرده و تاكيد كردند كه محافظ جان و مال مردم افغانستان خواهند بود. ادعايي كه با رفتارهاي جسته و گريخته شبه‌نظاميان اين گروه در ولايت‌هاي متفاوت افغانستان در دو ماه اخير همخواني ندارد. عليرغم آنكه برخي از رهبران طالبان ادعا مي‌كنند در بيست سال گذشته تغيير كرده‌اند اما قتل يك كمدين افغان توسط طالبان در قندهار يا ضرب و شتم اهالي رسانه در كابل نشان مي‌دهد كه اين گروه تا تغييرات ادعايي فاصله بسيار دارند. پس از سقوط ناباورانه كابل در نتيجه فرار اشرف غني، رييس‌جمهور پيشين افغانستان بسياري از فعالان سياسي و اجتماعي، نويسندگان، خبرنگاران، روزنامه‌نگاران و هنرمندان افغانستان از بيم جان خود تن به مهاجرت اجباري از وطن دادند. مهاجرتي كه هيچ‌كدام نمي‌توانند تاريخ پاياني بر آن تصور كنند. نجيب بارور، ده روز پس از رسيدن به ايران در نشست روز پنجشنبه كه به همت علي دهباشي برگزار شد بيش از آنكه از رنج شخصي ناشي از ترك اجباري وطن بگويد از دغدغه‌هايش براي فرهنگ و ادبيات افغانستان در سايه سلطه طالبان گفت. 
به گزارش اعتماد، در اين نشست كه استاد هوشنگ ابتهاج با ارتباط تصويري اينترنتي در جلسه حضور داشتند، مسعود عرفانيان، نجيب بارور و علي دهباشي سخنراني كرده و پيامي از يامان حكمت، نيز قرائت شد. 
علي دهباشي: تلاش بارور براي وحدت فارسي‌زبانان در شعرهايش 
در ابتداي اين نشست علي دهباشي مدير مجله بخارا با اشاره به بخشي از زندگينامه نجيب بارور گفت: «نجيب بارور از مادر و‌ پدر پنجشيري در سال ۱۳۶۴ در شهر كهنه كابل ديده به‌جهان گشود. كودكي او در دوران جنگ‌هاي داخلي و كشاكش‌هاي سياسي سپري شده است. او پس از روي‌كار آمدن رژيم اول طالبان، مدتي از آموزش‌هاي ابتدايي به‌دور ماند، اما پس از شكست طالبان و آغاز دوره حكومت موقت در سال ۱۳۸۱، دوباره به‌ تعليم پرداخت و در سال ۱۳۸۸ از ليسه خواجه عبدالله انصاري سند فارغ‌التحصيل شد. پس از آن، تحصيلات عالي خود را در رشته علوم سياسي تا درجه كارشناسي«ليسانس» در «دانشگاه مشعل» به‌پايان رسانيد.  نجيب بارور، مدتي را در وزارت تجارت ‌وصنايع، مدتي را در كانون علمي و تحقيقات اسلامي افغانستان، مدتي را در مديريت اجرايي فصلنامه علمي الارشاد، مدتي را به حيث مشاور فرهنگي رياست اجراييه جمهوري اسلامي افغانستان و مدتي را در سمت رياست فرهنگي بنياد مارشال كار كرده است. مديرمسوولي هفته‌نامه كابل كه توسط احمدشاه مسعود بنيادگذاري شده بود، بر عهده وي است. او توانسته است با مطرح كردن وحدت فارسي‌زبانان و هم‌گرايي فرهنگي در شعرهايش حتي در ميان مردمان كشورهاي ايران و تاجيكستان و شهرهاي سمرقند و بخارا نيز محبوبيت پيدا كند. به دليل همين رويكرد فرهنگي است كه شعرهاي او در بين فارسي‌زبانان خوانندگاني دارد. از او تا به‌حال كتاب‌هاي 1- «نام ديگر كابل». 2- «سه‌عكس جدا افتاده». 3- «هندوكش بي‌اقتدار». 4- «مرزها ديگر اساس دوري ما نيستند»» منتشر شده است. 
نجيب بارور: احمد شاه مسعود مي‌گفت «عمليات ما براي ادبيات است»
نجيب بارور سخنان خود را با قرائت يكي از اشعارش آغاز كرد:  شبي كه قصه فانوس و باد مي‌گفتند/ چراغها همگي زنده باد مي‌گفتند!/ به جاي مرثيه، دستانگران باديه‌ها/ سبكسرانه غزل‌هاي شاد مي‌گفتند/ مناديان كه ز آسياب سنگ ترسيدند/چرا چكامه فتح چكاد مي‌گفتند؟/شناسنامه رويش به باد رفت آن روز/كه آب‌ها سخن از انجماد مي‌گفتند/شب شكستن فانوس در تهاجم باد/چراغ‌ها همگي زنده باد مي‌گفتند!
 به نام خداوند جان و خرد / كزين برتر انديشه برنگذرد 
اين ملت من است كه دستان خويش را / بر گرد آفتاب كمربند كرده است/ اين مشتهاي اوست كه مي‌كوبد از يقين‌/ دروازه‌هاي بسته ترديد قرن را...
امروز بيستمين سالياد درگذشت قهرمان ملي افغانستان «احمدشاه مسعود بزرگ» است و در آستانه بيست سال نبودن آن مرد دلير و مرد وارسته افغانستان، «گروه» سياه، جهل، تروريسم و تروريست دوباره بر خاك و ميهن او چيره شده‌اند و با همدستي يك تعداد سياه كيشان منطقه‌اي و بين‌المللي دوباره افغانستان عزيز ما در چنگال شوم تروريست‌ها افتاد. من بايد به عنوان يك سربازِ احمدشاه مسعود پيامي براي مردمان اين سرزمين داشته باشم؛ در حالي كه در كابل نمي‌توانم مثل سال‌هاي ديگر از او يادآوري كنم اما متعهد هستم كه آرمان‌هاي بزرگ او را در جبهه فرهنگي و هويتي ما كه خود احمد شاه مسعود هم مي‌گفت: «عمليات ما براي ادبيات است» همچنان ادامه دهم. ما معتقد هستيم كه شايد طالبان سنگ، چوب، ساختارها و نهادهاي سياسي افغانستان را بگيرند ولي هيچ‌وقت فكر، آزادي خواهي، مبارزه با مفهوم و مقاومت مردم افغانستان را نخواهند گرفت.  من حدود شايد شش سال يا پنج سال پيش اولين‌بار به ايران دعوت شده بودم و اين دعوت با همكاري دوستان عزيز ما بود و از شب‌هاي بخارا كه در آن وقت آقاي دهباشي عزيز ما ميزبان آن برنامه بودند، خاطرات بسيار خوبي با خود به كابل برده بودم. سفر ما در آن روزگار چهره جديدي از فرهنگيان افغانستان را در ايران به نمايش گذاشته بود و تأثيرات بسيار عميقي بر جا گذاشت. ويديوهايي كه از آن زمان منتشر مي‌شود تا امروز كه من در ايران هستم، در فضاهاي مجازي و حقيقي در گردش هستند و مردم آن شعرهايي كه در آن روزگار فرياد كشيده شده بود، مي‌خوانند و با خودشان دارند. به عنوان يك فرهنگي و سرباز فرهنگ فارسي و ايراني بودن و ايرانيت تعريفم از ايراني و ايرانيتم يك تعريف وسيعي است. امروز زبان فارسي به عنوان يك زبان عمومي محور توجه ماست ولي قوميت‌ها و زبان‌هاي ايراني و آيين‌هاي آن همگي خرده فرهنگ‌ها و خرده هويت‌هايي است كه آن ايران كلان فرهنگي ما را تشكيل مي‌دهند و من با همه قوميت‌ها و زبان‌ها و همه آنهايي كه براي ايرانيت تعريف كلان دارند، احساس هم وطني و همزباني و احساس نزديك انساني دارم. در تعريف من هيچ‌كسي در بيرون از اين جغرافياي ايران نيست. شايد ما امروز به زبان فارسي صحبت مي‌كنيم ولي زبان‌هاي ديگر ايراني هم برايمان به اندازه فارسي عزيز هستند و آرزو دارم يك روز همه اين زبان‌ها را ياد بگيرم و همه اين اقوام را از نزديك ببينم.»
براي من ايران همان پنجشير است
نجيب بارور در ادامه سخنانش به بخشي از دوران كودكي و خاطرات شاهنامه‌خواني پدرش اشاره داشت و گفت: «من در خانواده‌اي متولد شدم كه پدرم يكي از شهنامه و مثنوي پژوهان بود و ما با شعر، ادبيات و فرهنگ از كودكي ارتباط ناگسستني داشتيم. باباي من كه سواد نوشتن الف را نداشت و وقتي كه اين حرف را نشانش مي‌داديم نمي‌دانست اين كج نوشته مي‌شود يا راست! ولي وقتي كسي شهنامه را نادرست مي‌خواند اصلاحش مي‌كرد و مثل قارياني كه قرآن را در سينه دارند شهنامه را در سينه‌شان داشتند و از همان روزگار تا امروز شهنامه‌خواني در پنجشير و ديگر جغرافياها ادامه يافته است. شهنامه‌اي كه آنان مي‌خواندند با تمام شهنامه‌هايي كه امروز در اختيار ما هست، متفاوت بود. حتي در بسياري از نسخه‌هاي امروز آن ابيات به صورت بي‌معنا جا گذاشته شده‌اند. وقتي پدرم شهنامه چاپ روسيه را خواند در يك صفحه حدود پانزده جا برايم نشان داد كه اينها چيزهايي هستند كه در شهنامه‌هايي كه ما مي‌خوانديم، نبودند و بيت‌هايي كه پدرم مي‌خواند بسيار نزديك به گفتمان محيطي و زباني فردوسي بود و با منطق برايم مي‌گفت اين مصرع‌ها براي اين بي‌معنا هستند و آن مصرع‌ها براي اين معنا دارند. به هر حال شايد مثنوي‌خواني‌ها و شهنامه‌خواني‌هاي آنان بر من تأثير بسيار وافر گذاشت كه توانستم درك كنم كه در آن روزگاران كه براي ما مي‌خواندند: «چو ايران مباشد تن من مباد!» چه معنا مي‌داد و امروز كه پنجشير در مقابله با اهريمنان است مي‌فهمم كه براي من ايران همان پنجشير است كه امروز نيست و من آرزو مي‌كنم كه تن من هم نباشد!»


زبان فارسي پاي من را به عنوان يك آواره به ايران كشاند
نجيب بارور در بخشي ديگر از سخنانش درباره زبان فارسي و سرنوشتي كه بر اين زبان در تاريخ معاصر افغانستان گذشته گفت: «يكي از اهداف آمدن من به ايران پرداختن به اين مساله بوده و رسالت خود دانستم كه مسئله فرهنگ و زبان فارسي را در يك پاره تن ديگر ايران فرهنگي ادامه دهم و آنچه كه در آنجا بر سر فارسي گذشته است با فارسي‌زبانان اين طرف در ميان بگذارم. زبان فارسي براي من اهميت دارد اهميتي كه به جاي كشورهاي اروپايي و امريكايي و غربي پاي مرا به عنوان يك آواره به ايران كشاند. (يكي از حاضران در جلسه در واكنش به اين سخن نجيب بارور گفت: شما در ايران بر سر ما جا داريد و آواره نيستيد.) 
نجيب بارور در ادامه افزود: احمدشاه دُرّاني (احمد خان ابدالي) يا بنيانگذار جغرافياي امروز افغانستان خودش را شاه خراسان مي‌ناميد و زبانش زبان فارسي بود. او با فارسي شعر سروده بود. پسرش تيمورشاه ديوان شعر فارسي دارد و او كسي بود كه پايتخت را از قندهار به كابل انتقال داد. شاه شجاع پسر احمد شاه ابدالي شعر معروفي كه خيلي از هنرمندان آن را خوانده‌اند و يك شعر فارسي است، سروده: «صبح دميد و روز شد يار به اين بهانه رفت». و در زمان حاكميت اينها زبان فارسي ‌زبان‌حاكم اجتماعي افغانستان بود. ورود مسائل فرهنگي به گفتمان‌هاي سياسي در زمان امان‌الله خان و پيشتر از آن در زمان عبدالرحمن‌خان شروع شد ولي در زمان امان‌الله خان و محمود طرزي اين مسائل فرهنگي، هويتي و زباني ما وارد گفتمان‌هاي سياسي شد و براي فرهنگ و زبان فارسي خط‌كشي‌هاي عجيب و غريبي صورت گرفت. تعدادي كه هواي سلطه فرهنگي، زباني و قومي بر افغانستان داشتند كه امروز طالبان هم برآيندي از كاركردهاي آنان در گذشته است، نيت‌شان اين بود كه در واقع ما پشتون‌ها در منطقه داراي جغرافياي مستقل نيستيم، تاجيك‌ها در تاجيكستان، فارس‌ها در ايران، ازبك‌ها در ازبكستان، پنجابي‌ها در پاكستان و ... اينها حاكميت و سرزمين دارند ولي براي پشتون‌ها هيچ جايي سرزمين نشد و اينان تلاش كردند كه يك روايت فرهنگي و قومي بسازند كه بتواند جايگزين روايت فرهنگ فارسي در افغانستان شود. آنها با تحميل و با راهكارهاي بسيار خصمانه در اول تلاش كردند كه فارسي را به نام دري از بدنه اين فرهنگ كلان ما جدا بسازند كه قابليت مقايسه و مقابله با پشتو شود. اين كار را كردند هرچند مقاومت‌هايي هم در افغانستان شكل گرفت كه ما به عنوان نسل امروز تا همين لحظه در برابرشان ايستاده‌ايم و از يگانگي و فرهنگ مشترك خود مي‌گوييم و خواهيم گفت. آمده در مقطعي از تاريخ يك هدايتگر بزرگي براي ادبيات ما پيدا شد به نام «واصف باختري» كه توانست يك مقدار ساز و ساخت‌هاي سياسي فرهنگي را با كاركردهاي بزرگش سست بسازد و در روزگاران او شاعران بسيار نامداري از افغانستان سر بلند كرده و كار كردند و به ادبيات پرداختند. ولي متأسفانه با آغاز جنگ‌هاي داخلي و كشمكش‌هاي سياسي شعر افغانستان از درون بستر جغرافيا و شعر مقاومت و مهاجرت پراكنده شد. ما از بستر اجتماعي افغانستان يك‌بار ديگر پراكنده و متواري شديم و در آن روزگار شعر مهاجرت و مقاومت به هيچ عنوان نتوانست خلأ گسسته و انقطاع يافته ادبيات و فرهنگ فارسي را در افغانستان پر كند. 
وقتي پنجشيري بودن جرم بود
نجيب بارور در ادامه سخنانش با ارجاع به شرايط افغانستان در دوره پيشين سلطه طالبان گفت: در حضور اول طالبان به‌طور كل فرهنگ و شعر و ادبيات فارسي ممنوع شد و در آن روزگار من كه كودكي بيش نبودم وقتي با فارسي صحبت مي‌كرديم طالب با شلاق مي‌زد! ما آن روزگار را هم تجربه كرديم. پنجشيري بودن به تنهايي خودش جرم بود و طالبان اگر از كسي مي‌پرسيدند كه از كجايي و مي‌گفتي كه از پنجشير، زندانيت مي‌كردند! يك‌بار كه 16 سال بيشتر نداشتم در جايي طالبان مرا دستگير كردند و گفتند كه از كجا هستي؟ گفتم كه من از پنجشير هستم! گفت بسيار خب سلاح‌تان كجا هست؟ من گفتم اگر من سلاح مي‌داشتم در كابل زير حاكميت تو نمي‌نشستم بلكه مي‌رفتم در پنجشير و بر عليه‌ات مي‌جنگيدم! در آن روزگار يك طالبي كه از تخار بود پادرمياني كرد و نگذاشت مرا زنداني كنند وگرنه به پسري كه 16 سال داشت هم رحم نمي‌كردند. 
يامان حكمت استاد يك نسل ادبيات 
افغانستان است
نجيب بارور در ادامه با اشاره به نقش يامان حكمت در ارتباط فرهنگي و ادبي ميان ايران و افغانستان در سال‌هاي اخير گفت: «در آغاز سال 2001 تا امروز دوباره فرهنگ و ادبيات و زبان فارسي در افغانستان جان گرفت و جا دارد از حضور و نقش آفريني يكي از استادان عزيز من كه نه تنها استاد من بلكه استاد يك نسل ادبيات افغانستان است، آقاي دكتر يامان حكمت عزيز ياد كنم كه در واقع جايگاهي را براي ادبيات و شعر افغانستان ايجاد كرد و خلأ استاد واصف باختري بود كه پر شد.‌اي كاش در كنار ما بودند و خودشان صحبت مي‌كردند ولي اكنون كه نيستند اين را بگويم همان‌گونه كه رضا براهني شعر معاصر ايران را مسير داد، همان‌گونه كه استاد واصف باختري پيش از يامان حكمت در افغانستان هدايتگري مي‌كرد، يامان حكمت عزيز هم يك هدايتگر بزرگ براي همه اهالي فرهنگ و ادبيات افغانستان بود. او با تلاش‌هاي فردي‌اش توانست مشاركت فرهنگي كه ما از ايرانيان و از ساختارهاي فرهنگي توقع داشتيم با تنهايي فرديت خود انجام دهد و نه تنها در محيط ادبي افغانستان كه در محيط دانشگاهي نيز كارهاي بي‌شماري كرد كه نسل امروز ادبيات افغانستان مديون كاركردهاي او خواهند بود. يامان حكمت عزيز نه‌تنها راهنما بود و در مورد شعرهاي تمام شاعران افغانستان نوشت و تحليل و منابعي معرفي كرد بلكه زمينه‌ساز شد تا يك تعداد فرهنگي به ايران بيايند و چهره نو و ادبيات افغانستان را در ايران به نمايش بگذارند. 
فريادهاي يك نسل متواري شده امروز افغانستان را بشنويد
نجيب بارور با اشاره به فعاليت‌هاي ادبي و فرهنگي نسل جديدي از افغان‌ها در دو دهه اخير گفت: ما در بيست سال گذشته پر جنب و جوش‌تر از قبل روايت فرهنگي و شعر و ادبيات‌مان را مسير مي‌داديم و داشت اين تلاش‌هاي چند جهتي تبديل به يك جريان مي‌شد ولي دوباره اين گسست و اين خصومت قومي و فرهنگي در افغانستان اتفاق افتاد كه اگر به آينده ادبيات و شعر فارسي توجه نشود چالش‌برانگيز‌تر از تمام دوره‌هاي تاريخي خواهد بود چراكه اين‌بار طالبان با يك رويكرد سياسي آمده‌اند و اين خطرناكترين حضور قومي اينها در افغانستان خواهد بود. به هر حال من در حالي كه از چهار كشور امريكايي و اروپايي درخواست براي پناهندگي كرده بودم ولي ترجيح دادم به ايران بيايم و در اينجا تلاش كنم و از فرهنگيان و كارگزاران فرهنگي ايران بخواهم كه در قبال مسئله فرهنگي افغانستان بي‌تفاوت نمانند. ما را با مسائل سياسي اين مناسبات منطقه‌اي كاري نيست ولي ما را با فرهنگ و زبان و هويت فارسي كار است و كار خواهد بود. اميدوارم كه فريادهاي يك نسل متواري شده امروز افغانستان در اينجا شنيده شود. ديديم كه كشورهاي گوناگون ظرفيت‌هاي كلان فرهنگي، رسانه‌اي، مدني و علمي افغانستان را تاراجگرانه با خود بردند و من مي‌انديشم كه اين طالبان با كدام امكانات و ظرفيت در اينجا حكومت خواهد كرد.»
بارور افزود: طرح ايجاد يك مركز فرهنگي در ايران را با خودم آورده‌ام و اگر ممكن باشد با برخي از دوستان فرهنگي شريك خواهم كرد. در اين طرح ما پيشنهاد كرده‌ايم كه هم در فضاهاي آكادميك دانشگاهي و هم در فضاها و محيط‌هاي فرهنگي، مراكز افغانستان‌شناسي و پرداختن به هويت فرهنگ و فارسي در اين جغرافيا ادامه پيدا كند و نگذاريم كه شمع شعر فارسي در افغانستان خاموش شود. مهم نيست كه امروز كابل در اختيار ما نيست؛ مهم اين است كه امروز تهران و دوشنبه را داريم مهم اين است كه ما امروز بخارا و سمرقند را داريم. ما امروز از اين پاره‌هاي جدا افتاده هرات، پنجشير، بلخ و كابل مي‌توانيم ادبيات افغانستان را دوباره سر و سامان دهيم و من به عنوان يك سرباز كوچك فرهنگي اين اراده را دارم و از تمام شما فرهنگيان و بزرگان اهالي فرهنگ ايران تقاضا مي‌كنم كه نگذاريد مثل گذشته فرهنگ فارسي در افغانستان به فراموشي سپرده شود. اين‌بار هم اگر ما خسته شويم و اين‌بار هم اگر به صداي ما گوش داده نشود، مجبور هستيم از اينجا به يك جاي ديگري برويم. فرهنگ و شعر و ادبيات افغانستان را مسير بدهيم و اين اراده در من هست و خواهد بود.»
شعر نجيب بارور براي هوشنگ ابتهاج 
در ادامه اين جلسه، استاد هوشنگ ابتهاج با ارتباطي تصويري در جلسه حضور يافتند و نجيب بارور شعري كه در مدح ايشان سروده بود خواند. وي قبل از شعرخواني از خاطره ديدار خود با استاد سايه چنين گفت: «من بار گذشته كه به تهران آمدم يكي از كارهاي خوبي كه در آن زمان صورت گرفت اين بود كه با جناب هوشنگ ابتهاج عزيز از نزديك ديدار داشتم و نسل امروز ادبيات افغانستان درحقيقت پيشگامان شعر فارسي را رهنماهاي بزرگ خود مي‌دانند و من قبل از اينكه آقاي سايه را از نزديك ببينم از طريق شعرشان ايشان را ديده و حس كرده بودم. در آن زمان كه با دل خوشتر به ايران آمده بوديم، جسارت كردم كه در حضورشان شعر بخوانم. يادم مي‌آيد كه در آن روزگار آقاي سايه عزيز ما صحبت كرد و در قسمتي از صحبت‌هايش گفت: به نظرم همان شكلي كه يك پرنده وقتي در آسمان پرواز مي‌كند خط‌هاي مرزي را نمي‌شناسد، از روي درختي بلند مي‌شود و روي ديگري مي‌نشيند، يك درخت آن طرف خط هست و يك درخت طرف ديگر مرز. براي آن پرنده مرزي وجود ندارد، آدم‌ها همين هستند.ما پرندگان زبان فارسي هستيم» و اين جمله بر من تأثير عميقي گذاشت. اين‌بار كه تهران آمدم اولين چيزي كه به خاطرم خطور كرد اين بود كه دوباره آرزو كردم كه در مقابل آقاي سايه بنشينم و دردهاي كابل را برايش بگويم اما صد افسوس كه نبودند. ولي من آنچه را كه مي‌خواستم بگويم در شعري گرد آوردم كه اميدوار هستم آن را بشنوند: 
باباي سالخورده ولي پهلوان من/‌اي آرزوي پير و شعر جوان من/ مي‌خواستم بگويم از آن سوي مرزها / از آن درخت سوخته در آشيان من/ باز آمدم كه شعر بخوانم برايتان/ از زخم‌هاي كابل و از باميان من/ ضحاك ماردوش به همدستي شغال / خاموش كرده كوره آهنگران من/ يك عده بي‌شناسه و يك مشت بي‌خدا/ آن دشمنان ديني و ضد زبان من/ سنگر گرفته‌اند به نام خدا ولي/ ابليس را نشانده به تخت كيان من/ بابا دوباره آمده‌ام سوي سيستان / تا از هرات گويم و مازندران من/ بابا دوباره كابل‌مان را فروختند/ هي درد مي‌كند سخن خون چكان من/ دردي است در گلويم و فرياد مي‌كشم/ نشنيده مانده آه من و هم فغان من/ بابا كجاست شانه البرز كوه تو/ تا تكيه‌اي كند سر زخمي نشان من/‌اي بازمانده سخن پير توسيان/ از شعرِ تازه تير بده در كمان من/ امروز پنجشير همان كچكن قديم/ بانگ قيام مي‌دهد از آسمان من/ رستم دوباره آمده از زابل قديم/ تا شاهنامه‌اي بسرايد دهان من/ از كابل آمدم كه كمي درد و دل كنم/ ناگفته مانده شرح من و داستان من / تهران بدون سايه بدون ستاره‌هاست/ هوشنگ ابتهاج‌ترين همزبان من / چون يادواره‌هاي بخاراي رودكي / بويي كه مي‌رسد ز تو بر موليان من/‌اي سايه‌سار سرو بلنداي فارسي/ حرفي بزن تو در غم اين دوستان من/ شعري بخوان كه مرحم دردي شود مرا/ در كاروان درّ دري ساربان من/ بانگي برآر تا كه بلرزاند آفتاب / آواز تازه‌اي بدمان بر اذان من/‌اي پير دردمند خراسانيان پاك/ نطق جسارت آمده‌اي در بيان من/ شعري بخوان كه پل بشود بين فارسي/ مرزي است در ميان تو و در ميان من.  استاد هوشنگ ابتهاج در سخناني كوتاه با تشكر از شعر نجيب بارور گفت: «اين روزها هر چه حرف بزنيم ذكر مصيبت خواهد بود. روزهاي بدي براي دوستان افغاني و منطقه ما و دنياي ما است.»
عرفانيان: مرزهاي ساختگي هرگز نتوانسته‌اند ما پارسي زبانان را از يكديگر جدا سازند
در ادامه اين نشست مسعود عرفانيان، نويسنده و پژوهشگر حوزه تاريخ، تمدن، فرهنگ ايران كه كتاب‌هايش در تاجيكستان و افغانستان هم منتشر شده است. ضمن اظهار تأسف در مورد وقايع امروز افغانستان به بخش‌هايي از فعاليت‌هاي نجيب بارور در حوزه‌هاي فرهنگي اين كشور اشاره كرد و گفت: 
«وقايعي كه امروز در افغانستان مي‌گذرد دل همه ما ايرانيان را به دردآورده است و با اميد چيرگي دلاورمردان پنجشير كه امروز كانون نور و روشنايي عليه ظلمات و تاريكي و تباهي و سياهي هستند. نجيب بارور شاعر جوان از هم تباران همزبانان افغاني ماست كه هنوز چهارمين دهه زندگي خود را سپري ننموده و در 36 سالگي زندگاني پر از فراز و نشيب خود را مي‌گذراند. او و ديگر هم‌تباران افغان ما سال‌هاست كه درگير دشوراي‌هايي شده‌اند كه سياست‌پيشگان و سياست‌ورزان به همراه مشتي كارگزاران قد و نيم قد و غالبا كوتوله براي آنان به ارمغان آورده و آسايش و آرامش را از آنان گرفته‌اند. در اين باره سخن براي گفتن بسيار است اما مصداق اين سخن جايي و هر نكته مكاني دارد و شرح اين هجران و اين خون جگر/ اين زمان بگذار تا وقت دگر از بازگويي آن در مي‌گذريم. بارور در هنگامي به دنيا آمد كه جامعه پرفرازو نشيب و پرتلاطم زادگاهش نگذاشت كه او و بسياري از هم سن و سالانش به موقع به تحصيل علم و دانش بپردازند اما همه اين مشكلات نتوانست راه بر نجيب و هم‌سالانش ببندد و مانع رشد آنان شود. نجيب بارور تحصيل خود را پي گرفت و علوم سياسي خواند اما از شعر و ادبيات نيز غافل نشد و دور نماند و در همين حوزه اخير بسيار خوش درخشيد و خيلي زود سرودهايش در دل‌هاي بسياري از فارسي‌زبانان جاي گرفت و به ياري فضاي مجازي سروده‌هايش بر سر زبان‌ها افتاد چرا كه او از وحدت و همبستگي صلح و دوستي و پاسداشت زبان و ادب فارسي و تحكيم حلقه‌هاي پيوند ميان فارسي‌زبانان ايران، افغانستان، تاجيكستان، شبه قاره و ديگر نقاط جهان با تكيه بر زبان فارسي به عنوان ميراث مشترك همه فارسي‌زبانان سخن مي‌گفت و مي‌گويد. بارور از فردوسي و شاهنامه، سمرقند و بخارا، بدخشان و كولاب، هرات و تهران، درفش كاويان، حافظ، سعدي، مولانا، ايران، افغانستان و تاجيكستان و بسياري ديگر از مظاهر فرهنگ و تمدن نياكان‌مان در سروده‌هايش سخن گفته و اساس بن‌مايه‌هاي بسياري از سروده‌هايش همين‌ها هستند و نيز رنج و آلام دردهايي كه در اين دهه‌هاي اخير هم ميهنانش شاهد آن بوده‌اند. نجيب بارور شيفته زبان فارسي و فرهنگ و تمدن نياكان آريايي خود است. او به جغرافياي شاهنامه فردوسي باور دارد و مرزهاي سياسي به وجود آمده كنوني را به هيچ گرفته و خواهان پل زدن بر اين مرزهاست. نجيب بارور منادي همگرايي همه فارسي‌زبانان به ويژه سه مردم نژاده افغانستان و تاجيكستان و ايران است كه هر سه شاخه‌هاي درخت تناوري هستند كه ديري است درخاك كهنسال جغرافياي فرهنگي ايران عزيز ريشه دوانده است و اين ريشه را نه مي‌توان از خاك درآورد و نه مي‌توان شاخه‌هاي پربار آن را بريد و آنان كوشش در بريدن اين شاخه‌ها دارند به گفته حافظ عزيز: ‌اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست/ عِرض خود مي‌بري و زحمت ما مي‌داري. نجيب نيز با سروده‌هايش همين معني را مي‌رساند و نداي همگرايي ميان پارسي‌زبانان سر مي‌دهد و مي‌سرايد: لهجه‌ام درّ دري اما زبانم پارسي است/ روح من شهنامه است و جسم و جانم پارسي است/ از تبار رستم و از زادگاهِ آرش‌ام /تيرهايم واژگان است و كمانم پارسي است. 
عرفانيان افزود: آري! دل نجيب بارور سرشار عشق و مهر به حوزه تمدني و فرهنگي ايران و محكم‌تر نمودن حلقه‌هاي ارتباط و دوستي ميان خلق‌هاي پارسي زبان است كه متأسفانه در همين آني كه ما سخن مي‌گوييم هدف تيرهاي زهرآگين جهل و ناداني و واپس گرايي قرار دارد. اما نجيب بارور چه زيبا سروده است: گنگ اگر من خواب ديدم، ترجمانم پارسي‌ است.
 آري! او دلش براي فرهنگ و تمدن آريايي و بالندگي آن مي‌تپد و خود گفته كه من بيشتر به دنبال همگرايي فرهنگي هستم و به مرزهاي سياسي كه به وسيله كشورهاي استعمارگر در ميان كشورهاي ما كشيده شده باور ندارم. تمام پارسي‌گويان جهان هم وطنان من هستند و ايراني و تاجيكي و سمرقندي و بخارايي براي من فرق ندارند و يكي از راه‌هاي مبارزه با بي‌شعوري، بي‌فرهنگي و بي‌عدالتي حفظ زبان پارسي و همگرايي پارسي زبانان است و اين از سروده‌هايش به روشني پيداست. او همانطور كه خود سروده است: «تيرهايم واژگان است و كمانم پارسي است» تيرهايش نيز نه زهرآگين بلكه آغشته به واژگان دوستي، برادري، صلح و صفا و همبستگي ميان پارسي زبانان است و بوي انسانيت و صميميت مي‌دهد. 
براي نجيب بارور و ديگر هم تباران افغان‌مان آرزوي سلامتي و صلح و دوستي و سرافرازي مي‌كنيم. تا از اين پيكار نابرابر سهمگين سربلند بيرون آيند و برفراز پنجشير آن خطه نور و اميد داستان چيرگي بر جور و ستم خفاشان خون‌آشام را بخوانند اما چه كنيم كه يكي داستان است پر آب چشم.»
   ما در بيست سال گذشته پر جنب و جوش‌تر از قبل روايت فرهنگي و شعر و ادبيات‌مان را مسير مي‌داديم و داشت اين تلاش‌هاي چند جهتي تبديل به يك جريان مي‌شد ولي دوباره اين گسست و اين خصومت قومي و فرهنگي در افغانستان اتفاق افتاد كه اگر به آينده ادبيات و شعر فارسي توجه نشود چالش‌برانگيز‌تر از تمام دوره‌هاي تاريخي خواهد بود چراكه اين‌بار طالبان با يك رويكرد سياسي آمده‌اند و اين خطرناكترين حضور قومي اينها در افغانستان خواهد بود. به هر حال من در حالي كه از چهار كشور امريكايي و اروپايي درخواست براي پناهندگي كرده بودم ولي ترجيح دادم به ايران بيايم و در اينجا تلاش كنم و از فرهنگيان و كارگزاران فرهنگي ايران بخواهم كه در قبال مسئله فرهنگي افغانستان بي‌تفاوت نمانند.
  اميدوارم كه فريادهاي يك نسل متواري شده امروز افغانستان در اينجا شنيده شود. ديديم كه كشورهاي گوناگون ظرفيت‌هاي كلان فرهنگي، رسانه‌اي، مدني و علمي افغانستان را تاراجگرانه با خود بردند و من مي‌انديشم كه اين طالبان با كدام امكانات و ظرفيت در اينجا حكومت خواهد كرد.