اشک‌ها و لبخندها در کوه‌ها جا ماند

راه ارتفاعات ولنجک را در پیش گرفته بود؛ یکی از همین روزهای اردیبهشتی که هوای تهران انگار برای کوهنوردان صور صعود را به صدا درآورده و امید اخلاقی هم یکی از همین کوهنوردان است. میانه‌های راه بود که چشمش به مرد میانسال خورد. قفسه سینه‌اش را گرفته و گوشه‌ای از مسیر نشسته بود. تپش قلب امانش نمی‌داد تا قدم از قدم بردارد. افرادی که دورش جمع شده بودند هم نمی‌دانستند باید برای او چه کنند. اخلاقی می‌گوید: «درد ناحیه سینه نگذاشته بود به حرکت ادامه دهد. تپش‌های نامنظم قلب، احساس درد در قفسه سینه و کم‌شدن سطح هوشیاری، همه و همه خبر از نزدیک‌بودن خطر سکته قلبی خبر می‌داد. سریع موضوع را به اورژانس و آتش‌نشانی اطلاع دادم. اقدامات پیش‌بیمارستانی لازم را انجام دادم تا بتواند تا زمان رسیدن نیروهای امدادی دوام بیاورد. در این فاصله مشغول ریکاوری بیمار شدم و با تثبیت او در یک فضای مناسب شرایط انتقال آسان‌تر او به پایین را فراهم کردم.»

به اعتقاد او نجات جان انسان‌ها اولویت اول نجاتگران است. همه کسانی که دوره‌های امدادونجات را دیده‌اند و باید در هر شرایطی برای نجات جان انسان‌ها دست به کار شوند، درست است در مواقع خارج از مأموریت ابزار و تجهیزاتی در اختیار ندارند، اما همین که اقدامات اولیه نجات را انجام دهند، ارزشمند است.

 



نجات از بوران

زمستان سال 96 از آن زمستان‌های سرد و یخبندان بود که مردم خیلی از شهرهای کشور از جمله تهران را غافلگیر کرد. مخصوصا آن دسته از شهروندانی که در مسیرهای پرتردد گرفتار برف و کولاک سخت شدند. اخلاقی امدادرسانی به درراه‌ماندگان زمستان 96 را از خاطره‌های ماندگارش در دوران خدمتش در هلال‌احمر می‌داند: «برف و بوران به حدی بود که آدم را یاد زمستان سال 50 می‌انداخت. کمتر کسی فکر می‌کرد شدت برف در تهران به حدی باشد که مردم درون خانه‌ها، خودروها و میانه راه‌ها گرفتار شوند.»

محوری که اخلاقی همراه دوستان برای امدادرسانی حاضر می‌شوند، مسیر چرمشهر از حسن‌آباد به سمت گرمسار بود، همه خبرگزاری‌ها خبر از مسدودی این محور و راننده‌های گرفتار در خودروها می‌دادند. اخلاقی هیچ وقت آن زمستان را فراموش نمی‌کند: «در پی برف شدید و یخ‌زدگی محورها بیش از صد خودروی سبک و سنگین در جاده مانده بودند. بخش قابل توجهی از این درراه‌ماندگان هم به بیماری‌های زمینه‌ای دچار بودند و بدون اینکه همراه خود مواد غذایی، لباس کافی یا گرم‌کننده‌ای داشته باشند، گرفتار شده بودند.»

گرفتاران کولاک آن سال از شدت سرما خودروهای خود را روشن نگه داشتند، اما طولی نکشید که سوخت خودروها تمام شد: «دمای هوا هر لحظه کمتر و کمتر می‌شد، به محض رسیدن در محور به سراغ سرنشینان خودروها رفتیم. خیلی از این افراد را سالمندان، بیماران زمینه‌ای و کودکان خردسال تشکیل می‌دادند. بعد از شناسایی این افراد و اطلاع موقعیت‌هایشان نیروهای امداد هوایی از راه رسیدند. سریع شروع به خارج‌کردن افراد شناسایی‌شده از داخل خودروها کردیم. باید آنها را کول می‌کردم و با بالگرد امدادی می‌رساندم. امکان فرود بالگرد در مسیر ترافیکی وجود نداشت، مسیر طولانی بود، اما نیروهای امدادی همه با جان و دل کمک کردند. نجات‌یافته‌ها از سرما باورشان نمی‌شد که در اوج ناامیدی و یخ‌زدگی، نیروهای امدادی مثل فرشته‌های نجات بالای سرشان حاضر شوند و آنها را به جای گرم منتقل کنند.»

خاطره‌های آن شب در ذهن امید برای همیشه ثبت شده است: «هر فرد را که نجات می‌دادیم، با چشم‌های اشکبار و ملتمس خود سعی می‌کرد از حضور به موقع ما تشکر کند. من هنوز آن نگاه‌ها و دست‌های یخ‌زده را که شانه‌هایمان را به پاس قدردانی از حضورمان می‌فشردند، یادم نمی‌رود.»

 

حادثه دنا تلخ بود و سیاه

سی‌ام بهمن ماه سال 96 اما تلخ‌ترین خاطره امدادی امید رقم خورد. همان روزی که هواپیمای مسافربری تهران – یاسوج به قله دنا برخورد کرد تا مرگ، مقصد نهایی مسافرانش باشد. آن ایام سرد و سیاه تلخ‌ترین خاطره‌های امدادی امید را شکل داده‌اند: «به محض اطلاع از حادثه دنا، نیروهای امدادی از سراسر کشور به محل حادثه اعزام شدند. ما هم ظهر روز حادثه به دامنه دنا رسیدیم. خانواده‌های مسافران پرواز در دامنه کوه، امید به زنده‌بودن عزیزان‌شان داشتند، آنها در انتظار بازگشت زنده عزیزان‌شان چشم به قله پربرف دنا دوخته بودند. هر کدام از خانواده‌ها با توسل به امدادگران و زجه موره از آنها می‌خواستند فرزند، پدر یا همسرشان را زنده از میان برف‌ها نجات دهند، هیچ کس دوست نداشت خبر مرگ عزیزی را بشنود. با بدرقه اشکبار خانواده‌ها و با همه این امیدها و چشم‌انتظاری‌ها، نیروهای امدادی راهی قله کوه شدند. در ابتدا نشانی از محل تلاقی هواپیما و کوه وجود نداشت، برف و بوران به شدت می‌بارید و بارش‌ها به حدی بود که امکان جست‌وجو برای نیروهای امدادی وجود نداشت.»

حفاظت از جان امدادگران جوان و کوهنوردانی که برای کمک به این منطقه آمده بودند، اولویت تیم نجات بود، به همین علت با شدت گرفتن بارش‌ها و سردشدن هوا کار جست‌وجو متوقف شد: «هوا که کمی بهتر شد، دوباره جست‌وجوها را از سر گرفتیم و موفق شدیم محل تلاقی هواپیما با کوه را پیدا کنیم. شدت برخورد به حدی بود که همه اطمینان یافتند از مسافران احدی زنده نمانده است. نمی‌دانید ما و کوهنوردان در این لحظه چقدر ناامید و ناراحت بودیم. امکان این نبود که برای جست‌وجوی اجساد با بالگرد به ارتفاعات کوه صعود کنیم. مجبور بودیم پیاده این مسیر را بالا برویم. تلاش‌ها در روز برای یافتن اجساد بی‌فایده بود. قرار شد شب را بمانیم، اما بوران اجازه نداد. تنها زمانی که امدادگران می‌توانستند به ارتفاعات کوه صعود کنند، وقفه بین بارش‌ها بود. کمپی در محل حادثه تشکیل شد و ما و کوهنوردان و نیروهای ارتشی همه با هم به دنبال جمع‌آوری اجساد از میان برف‌ها پرداختیم.»

 

از سقوط یک هواپیما تا صعود یک امدادگر

«امدادرسانی بدون خاطره‌های تلخ نمی‌شود و تداوم حضور در این بخش نیازمند برخورداری از روحیه قوی است.» امید این حرف‌ها را می‌زند و از خاطره حادثه دنا و تلخکامی‌هایش فاصله می‌گیرد. ما را با خاطراتش به گذشته‌های دورتر می‌برد، به اولین‌باری که آرزو کرد یک امدادگر باشد. سال 74 بود، حادثه سقوط هواپیما در ارتفاعات نیشابور: «زمستان سخت و سردی بود. خبر سقوط هواپیما که به گوش ما رسید، همه کوهنوردان از جمله من و دوستانم به محله حادثه رفتیم، اما فقط کوهنوردان حرفه‌ای و باتجربه به ارتفاعات کوه رفتند و قطعات هواپیما را به پایین منتقل کردند. تابستان سال بعد جمعیت هلال‌احمر استان از هیأت کوهنوردی درخواست همکاری کرد و هیأت هم یک تیم 16 نفره از کوهنوردان را معرفی کرد. آن وقت من کم‌سن‌ترین کوهنورد معرفی شده بودم. بعد از آن دوره‌های آموزشی کمک‌های اولیه و دوره‌های حرفه‌ای امدادونجات کوهستان را گذراندم. اواخر سال 79 و اوایل سال 80 منتخبان استان‌ها زیر نظر یک مربی حرفه‌ای خارجی آموزش‌های لازم را فرا گرفتند و این شد مبنای شکل‌گیری امداد کوهستان در هلال‌احمر.»

 

مصدومیت شدید در یک عملیات

امید بعد از اینکه در سال 85 طی یک عملیات امدادرسانی دچار سانحه می‌شود، کمی از فعالیت‌های امدادی تا رسیدن به بهبودی دور می‌شود: «سال 85 بود، یک تیم کوهنورد در علم‌کوه گرفتار شده بودند. یکی از اعضای تیم سقوط کرده بود و چون پشتیبان نداشتند، نمی‌توانستند از آن مخمصه نجات پیدا کنند. با بالگرد به سمت آنها حرکت کردیم. به دلیل بدی شرایط هوا متأسفانه ملخ هلی‌برد به دیوارهای کوه برخورد و سقوط کرد. محل سقوط منطقه سرچال یا همان یخچال‌های علم کوه بود. مصدومیت خیلی شدید نبود و موفق به نجات خودمان شدیم. از آنجا که سقوط هلی‌برد را عده‌ای دیده بودند، سریعا نیروهای امدادی از راه رسیدند. در این سانحه من و یکی از همکارانم صدمه دیدیم و من از ناحیه سر به شدت آسیب دیدم.»

فعالیت در حوزه‌های امدادرسانی همراه با حادثه است، این را همه امدادگرانی که وارد حوزه امدادونجات می‌شوند می‌دانند، امید با این توضیح می‌گوید: «من معتقدم امدادرسانی عشق است، بخشیدن زندگی دوباره به انسان‌ها به امدادگر عمر دوباره می‌دهد.»

امید اخلاقی امروز مشغول جمع‌آوری و مکتوب‌کردن تمامی تجارب خود در حوزه آموزش جمعیت هلال‌احمر است و می‌کوشد با ثبت این تجارب به جوانان تازه‌ورود داوطلب در این بخش کمک کند.