امیدی در دل تاریکی

در اوج تنهایی و افسردگی از غم به هدر رفتن خون شهدا، تقاضای ملاقاتی با بنده‌ازجامعه بریده و عزلت گزیده شد. با تکرار توصیه دوستان به ناچار پذیرفتم. مسائلی مطرح شد که از 35 سال پیش، یعنی از اواخر زمان دفاع به بعد کمتر شنیده بودم. درد دلی آغاز و عقده‌های غم باز شد. سخنانی دلنشین از غم‌ها و دغدغه‌های مشترک. کم کم پرده‌های تاریک دل افسرده شکافید، نورهایی از امید به درون دل تابید. جوانه‌ها و غنچه‌هایی یافتم با قابلیت شکوفایی و تکثیر. صبح بعد با خواندن نوشته‌هایی مانند «شهدا برای چه افقی جنگیدند؟» امیدم به این جوانان شایسته پرشور برای موفقیت‌شان در حفظ خون شهدا و ادامه راه آنها بیشتر شد.
با بهترین دعاها و آرزوها / جاجرود/ 17 دی 1400