در فضيلت «نمي‌دانم»!

يكي از اساتيد زبان و ادبيات پارسي مقيم لندن مي‌گفت: «هنگامي كه در آزمون دوره فوق‌ليسانس زبان و ادبيات فارسي اقدام كردم، آزمون شفاهي با دكتر سيد جعفر شهيدي بود. در دانشگاه تهران به اتاق دكتر شهيدي رفتم. بعد از سلام عليك و خوشامد مهربانانه و دوستانه، براي آزمون ديوان خاقاني را به من داد و گفت، اين قصيده را بخوانيد، هر بيتي را كه متوجه نشديد، بگوييد. خواندم و به دو سه بيت اشاره كردم كه اينها را نفهميدم. ديوان قطران تبريزي را برداشت. قصيده‌اي را مشخص كرد. گفت، بخوانيد، هر بيتي كه معنايش را نمي‌دانيد، بگوييد. دو سه بيت را گفتم كه معنايش را نفهميدم و نيز معناي واژه‌اي را.
دكتر شهيدي اندكي درنگ كرد و از جايش برخاست. لبخند زد و با من به گرمي دست داد و گفت: «ورود شما را به دوره فوق‌ليسانس زبان و ادبيات فارسي خوشامد مي‌گويم!» من به اعتبار بيت‌هايي كه معني‌اش را نمي‌دانستم، در دوره فوق ليسانس پذيرفته شدم!»  اين روايت، البته غيرمتعارف و اين شيوه بديع دكتر شهيدي رهنموني است تا بدانيم چه چيزي را نمي‌دانيم! دانش يا دانايي نسبت به ساحت امور يا موضوعاتي كه نمي‌دانيم، در واقع نصف علم است. 
يادش به خير، اولين‌بار كتاب دستور زبان پنج استاد را ۵۵ سال پيش ديدم. كتابي توسط پنج تن از اساتيد زبان و ادبيات كه ديگر نظير آنان را كمتر ديده يا اصلا نديده‌ايم. يعني توسط محمدتقي بهار، جلال‌الدين همايي، بديع‌الزمان فروزانفر، رشيد ياسمي و عبدالعظيم قريب گركاني تاليف شده بود. متن كتاب به خط نستعليق، درشت و بسيار خوشخوان بود.
در همان آغاز كتاب شعر معروف از ابن يمين فريومدي را خواندم. بيتي از آن شعر اين است: 
آن كس كه نداند و بداند كه نداند


لنگان خرك خوش به مقصد برساند
شاهد مراد ابن يمين اين بوده است كه فرد اگر هم كوششي براي دانستن نكرده، اما به ناداني خود آگاه بوده است.
برخي از دوستان يا دانشجويانم در دانشگاه تربيت مدرس كه امروزه خود استاد شده‌اند، از من پرسيدند: چرا غربي‌ها در گفتن «نمي‌دانم» راحتند و ما شرقي‌ها براي‌مان سخت است؟ پرسشي مهم و انديشه‌برانگيز و عبرت‌آموز. 
 اين‌گونه نيست كه دقت و مشاهده دقيق و اعتراف به ندانستن منحصر در غربي‌ها باشد. در تاريخ فرهنگ و تاريخ علم در ايران نيز نمونه‌هاي برجسته‌اي داريم. شايد درخشان‌ترين شاهد، ابن‌سينا باشد كه در قله دانش و معارف روزگار خود بود، اما سرود: 
دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت
يك موي ندانست، ولي موي شكافت
اندر دل من هزار خورشيد بتافت
ليكن به كمال ذره‌اي راه نيافت
تقابلي كه ابن‌سينا در اين رباعي برقرار كرده است، بي‌نظير است. تقابل هزار خورشيد دانش و دانايي و آنگاه اقرار به كاستي و ناداني. تعبير شگفت‌انگيز ديگري ابن‌سينا دارد. مي‌گويد: «شعاع دانش با مساحت جهل نسبت مستقيم دارد! هر قدر بر شعاع دانش ما افزوده شود، ساحت جهل نيز گسترده‌تر مي‌شود!» تشنگي و بلكه تافتگي كه در زندگي ابن‌سينا و ابوريحان بيروني شاهديم كه حتي تا آخرين لحظات عمر يا در دشوارترين شرايط، مثل هنگامي كه ابن‌سينا در زندان بود، دمي از آموختن باز نمي‌ماندند و «مياساي ز آموختن يك زمان!» نشانه‌اي است كه ساحت ناداني خويش را به خوبي مي‌شناخته‌اند، مي‌خواسته‌اند هر قدر ممكن است، از اين گستره بكاهند. به عبارت ديگر از ساحت ناداني خود تصور روشني داشته‌اند. كساني كه چنين تصوير يا تصوري ندارند، گمان مي‌كنند همه‌چيز دانند. به تعبير جلال‌الدين محمد بلخي دچار «علّت»‌ند و علتي‌اند؛ بيماري همه‌چيز داني و نيز خود بزرگ‌بيني كه روي ديگر همان سكه است: 
علتي  بد‌تر ز پندار كمال
نيست اندر جان تو‌ اي ذودلال
ذودلال، از همان طنز‌هاي نمكين مولاناست، ذودلال كسي است كه با ادا و اصول و كرشمه و لنگه ابرو بالا انداختن و پشت چشم نازك كردن و نگاه از بالا، نشان مي‌دهد كه او بسيار مي‌فهمد و طاووس عليين شده است.
طبعا انساني كه خود را دانشمند و عالم علوم مي‌داند، براي آموختن تلاش نمي‌كند. قلمرو علوم هم روز به روز بلكه ساعت به ساعت، فراتر مي‌رود. اگر فرد از همان ساحت تخصصي دانش خود مراقبت نكند، به سرعت عقب مي‌ماند. در علوم پزشكي اين ضرورت بيشتر احساس مي‌شود و نيز در علوم دقيقه. در علوم انساني به نسبت شاهد آهنگ كندي بوده و هستيم. در دانشكده ادبيات دانشگاه اصفهان كه بودم، ديدم پلي‌كپي درسي اي، بيست سال بود كه ثابت مانده بود و استاد محترم گمان مي‌كرد همچنان حرف آخر را مي‌زند. استادي هم داشتيم كه از اشارات او متوجه مي‌شديم كه جديدترين نشريات علمي جامعه‌شناسي را مي‌خواند و در درس به انديشه‌هاي نو اشاره مي‌كرد.
رحمت و رضوان خداوند بر استاد استادان، دكتر عباس زرياب خويي، هنگامي كه از او مطلبي مي‌پرسيدم، نخست به محدوديت اطلاعاتش اشاره مي‌كرد، بعد با شرمي حكيمانه مي‌گفت: «تا جايي كه من مي‌دانم...» بعدا شما مي‌ديديد. درباره همان موضوع به خوبي انديشيده بوده است، اطلاعاتش بسيار منسجم، بيانش مستدل و گوياست. در استفاده از «نمي‌دانم» ترديد نكنيم و ساحت نمي‌دانم‌هاي خودمان را بشناسيم. صدرالمتالهين در نقد متكلمين مدعي همه‌چيزداني نوشته است: «كاش به همان دين عجائز بسنده مي‌كردند، و تقليد مي‌كردند و از بيان «نمي‌دانيم» استنكاف نمي‌كردند!» (اسفار ج ۹ ص ۲۰۱)