بچه‌های روستای «وشنام دری»

یوسف حیدری
گزارش‌نویس
برادرش را در آغوش می‌کشد و سربالایی کنار خانه را بالا می‌رود. با دیدن کتابخانه روستا قدم‌هایش را تند می‌کند. گرد و خاک و طوفان شن هم حریفش نمی‌شوند. انگشتان آفتاب سوخته‌ پاهایش از دمپایی بیرون زده. مثل همیشه می‌خواهد اولین نفری باشد که به کتابخانه می‌رسد و برای بچه‌ها کتاب می‌خواند. امروز قرار است با یکی از نویسنده‌های کتاب کودک ارتباط تصویری بگیرند و هاجر یکی از کتاب‌های نویسنده را برایش بخواند.
عبدالقادر بلوچ مسئول کتابخانه و کسی که روستای «وشنام دری» را به یکی از 10 روستای دوستدار کتاب تبدیل کرده همه چیز را برای بچه‌ها آماده می‌کند تا اینکه سروکله یکی یکی‌شان پیدا می‌شود. دخترها با روسری و لباس‌های رنگی ملیله دوزی شده. 2 هزار جلد کتاب در کتابخانه یکی از محروم‌ترین روستاهای استان سیستان و بلوچستان زندگی مردم این روستا را تغییر داده است. حالا خیلی از دخترانی که مجبور به ترک تحصیل شده بودند دوباره به مدرسه برگشته‌اند و اهالی دست به دست هم داده‌اند تا مدرسه‌ای برای دختران بسازند.


کتابخانه و اشتیاق بچه‌ها و اهالی به خواندن کتاب و تأثیر آن بر فرهنگ و زندگی جاری مردم باعث شد این روستا به‌عنوان دهستان بخش مرکزی چابهار انتخاب شود. روستایی که با راه‌اندازی سبد سیار کتاب باعث شد تا روستاهای همجوار هم به جمع کتابخوان‌ها اضافه شوند و امروز برخی از روستاهای استان گلستان، کرمان و سیستان و بلوچستان از آنها الگو‌برداری کرده‌اند. عبدالقادر بلوچ از هاجر می‌خواهد کتاب گل کوچولوی خجالتی را با صدای بلند بخواند. مریم و فاطمه قفسه کتاب‌ها را مرتب می‌کنند و سعید و علی کتاب‌ها را از کارتن در می‌آورند و در قفسه می‌گذارند.
عبدالقادر از روزهایی می‌گوید که دختران بعد از پایان مقطع ابتدایی مجبور به ترک تحصیل می‌شدند و حالا اهالی با ساخت این کتابخانه آستین بالا زده‌اند تا برای آنها مدرسه بسازند: «من متولد 73 هستم. آن زمان این روستا 600 نفر جمعیت داشت. فقط یک مدرسه ابتدایی داشتیم که هم دخترانه بود هم پسرانه. بعد از پایان ابتدایی برای ادامه تحصیل باید به مدرسه سعدی در روستای وشنام حاجی رمضان که پنج کیلومتر فاصله دارد می‌رفتیم. دخترها ترک تحصیل می‌کردند و ما پسرها باید در طوفان شن و سرمای کشنده زمستان این مسیر را می‌رفتیم و تاریکی شب به خانه برمی‌گشتیم. سال دوم راهنمایی مدیر مدرسه فوت کرد و مدرسه تعطیل شد. من برای ادامه تحصیل مجبور شدم به چابهار که 25 کیلومتر با روستای ما فاصله دارد بروم. رفت و آمد سخت بود برای همین همانجا در خانه عمویم می‌ماندم. تا پایان هنرستان آنجا بودم و زندگی شهری را تجربه کردم. آنجا برای اولین بار کتابخانه دیدم، جایی پر از کتاب و کودکان و نوجوانانی که مشغول مطالعه بودند. تا آن روز فکر می‌کردم بجز کتاب‌های درسی کتاب دیگری وجود ندارد. اولین بار که رمان به دست گرفتم از شوق تا صفحه آخر را یک نفس خواندم. در کنار درس هفته‌ای یک بار یکی از کتاب‌های کتابخانه را می‌خواندم و بلافاصله سراغ کتاب بعدی می‌رفتم. رمان‌ مسیر زندگی من را تغییر داد. بعد از پایان هنرستان با این تجربه به روستا برگشتم.»
بچه‌های روستا بجز کتاب درسی کتاب دیگری نمی‌دیدند. دنیای آن ها شده بود کتاب درسی و برگه‌های امتحانی. تصور می‌کردند مطالعه یعنی خواندن کتاب درسی. وقتی برای اولین بار زیر سایه بلندترین درخت روستا جمع شدند تا عبدالقادر برای آنها کتاب بخواند از شنیدن روایت قهرمان قصه و تماشای عکس‌های کتاب از خوشحالی بالا و پایین می‌پریدند. عبدالقادر با یادآوری روزهایی که نویسندگان کودک کتاب‌های خودشان را برای بچه‌های این روستا می‌فرستادند، می‌گوید:
«می‌دانستم یکی‌از علت‌های اصلی ترک تحصیل بچه‌ها، نبود کتاب‌های غیردرسی و مطالعه است. تصمیم گرفتم یک مرکز فرهنگی راه‌اندازی کنم و با مطالبه گری از مسئولان بخواهیم برای روستای ما کتابخانه تأسیس کنند. با ادارات و نهادهای مختلف نامه‌نگاری کردم اما فایده‌ای نداشت. یک سال گذشت ولی ناامید نشدم. از طریق فضای مجازی با نویسندگان حوزه کودک و نوجوان آشنا شدم و وقتی وضعیت روستا را برای آنها گفتم چند جلد از کتاب‌های‌شان را هدیه دادند. این شروع کار بود. بچه‌های روستا را زیر سایه درخت جمع می‌کردم و هر روز برای‌شان کتاب می‌خواندم. کتاب‌های عباسعلی سپاهی و فرهاد حسن‌زاده برای بچه‌ها خیلی جذاب بود و استقبال‌شان عجیب بود. هر روز به تعداد بچه‌ها اضافه می‌شد و منتظر می‌ماندند تا یک کتاب جدید برای‌شان بخوانم. احساس کردم این بچه‌ها نیاز به کتابخانه دارند تا خودشان کتاب بخوانند. با اهالی روستا صحبت کردم و پیشنهاد دادم اتاق مخابرات روستا را که مردم قبلاً برای تلفن راه دور آنجا می‌رفتند و سال‌ها بود با آمدن موبایل بدون استفاده مانده بود کتابخانه کنیم. با کمک اهالی آنجا را رنگ زدیم و با همیاری دوستانم قفسه‌بندی کردیم و به این ترتیب اولین کتابخانه روستا ساخته شد.»
تصور کنید وارد کتابخانه‌ای در ابعاد 2 در 3 متر می‌شوید. جایی که برای پیدا کردن کتاب باید به سختی قفسه‌های روی دیوار را جست‌و‌جو کنید. جایی که از کتابخانه شخصی بعضی‌ها کوچکتر است اما همین جای کوچک آرزوی کودکان و نوجوانان روستایی بود که عاشق کتاب و مطالعه شده بودند.همین شوق و علاقه باعث شد چند وقت بعد خانواده‌ها به‌نام مادری که زنده است ساختمانی بسازند و در اختیار کتابخانه قرار دهند و حالا بچه‌ها صاحب کتابخانه‌ای زیبا به‌نام «لیلا مهر» شده‌اند. با تجهیز این کتابخانه بچه‌ها با نویسندگان کتاب کودک ارتباط تصویری می‌گیرند و با آنها درباره موضوع کتاب و نوشتن و نویسندگی صحبت می‌کنند.
عبدالقادر از تأثیر این کتابخانه در بازگشت دوباره دختران روستا به تحصیل می‌گوید: «روز به روز تعداد کتاب‌هایی که به کتابخانه ما اهدا می‌کردند بیشتر شد و امروز بیش از 2هزار جلد کتاب از علوم پایه و ادبیات جهان و تاریخ و جغرافیا گرفته تا روانشناسی داریم. همین کتاب‌ها باعث تغییر فرهنگ مردم روستا شده است. خیلی از دخترها بعد از پایان مقطع ابتدایی ترک تحصیل می‌کردند اما شور و اشتیاق آنها به کتاب و انگیزه‌ای که نویسندگان کتاب به آنها دادند باعث شد اعتماد به نفس پیدا کنند و از مسئولان آموزش و پرورش بخواهند زمینه ادامه تحصیل‌شان را فراهم کنند. تنها مدرسه ابتدایی روستا دو شیفت شد تا دخترها بتوانند در مقطع متوسطه هم درس بخوانند. این روند ادامه داشت تا اینکه خود اهالی با کمک خیرین کلنگ احداث مدرسه متوسطه را زمین زدند. این مدرسه ساخته شده و مهرماه امسال به بهره‌برداری می‌رسد و دخترانی که ترک تحصیل کرده بودند دوباره می‌توانند به مدرسه برگردند. همه اینها تأثیر کتاب و کتابخوانی است. آوازه کتابخوانی بچه‌های روستا به همه کشور رسیده تا جایی که خانواده‌ای برای زنده نگه داشتن نام مادرشان ساختمانی را در روستای ما ساختند و به کتابخانه روستا اهدا کردند. مادر این خانواده زنده است و نام «لیلا مهر» به یاد او در سردر کتابخانه جای گرفته است. شوق بچه‌ها وقتی متوجه شدند که صاحب یک کتابخانه بزرگ و زیبا شده‌اند دیدنی بود. از یک اتاق 2 در 3 به ساختمان بزرگی رفتیم.»
جشنواره «روستاها و عشایر دوستدار کتاب» که سال گذشته با شرکت اهالی بیش از دو هزار روستا برگزار شد فرصتی بود تا همه ایران با روستای وشنام دری یکی از 10 روستای برتر در زمینه کتاب و کتابخوانی آشنا شوند.
عبدالقادر این روزها طرح سبد سیار کتاب را در دست اجرا دارد تا بچه‌های روستاهای همجوار هم به جمع علاقه‌مندان کتاب و مطالعه اضافه شوند: «کتابخانه لیلا مهر 200 عضو دارد و خیلی از اهالی روستا با امانت گرفتن کتاب در دورهمی‌ها برای هم کتاب می‌خوانند. چند بار هم گردشگران خارجی که وصف کتابخانه روستای ما را در اینترنت خوانده بودند به دیدن بچه‌ها آمدند و کتاب هدیه دادند.»
ساعت از پنج عصر گذشته ولی بچه‌ها نمی‌خواهند از کتابخانه بیرون بروند. اینجا خانه واقعی آنها است. زندگی کنار کتاب لذت زیادی دارد. معصومه مداد به دست می‌گیرد و روی کاغذ می‌نویسد: بچه‌های کویر. می‌گوید: «می‌خواهم در آینده نویسنده شوم. اسم کتاب را هم انتخاب کرده‌ام. دوست دارم درباره بچه‌هایی که در کویر زندگی می‌کنند بنویسم. بچه‌هایی که عاشق کتاب و مطالعه هستند.»