براي عارف انقلابي

خسرو تهراني|در آستانه سالگرد درگذشت مبارز نستوه و فعال باسابقه سياسي، مرحوم ابوالقاسم سرحدي‌زاده هستيم. ذكر نام از نيك‌مرداني چون سرحدي‌زاده به‌گمانم از ضرورت‌هاي زيست‌ اخلاقي- سياسي امروز ماست؛ به‌ويژه آنكه رسانه‌هاي رسمي و نهادهاي تاريخ‌نويس بيش از پيش بر چهره‌سازي‌ و روايت‌‌سازي متمركز شده‌اند. در اين نوشته كوتاه تلاش مي‌كنم به‌اجمال نكاتي را در رابطه با ابوالقاسم سرحدي‌زاده ذكر كنم.
ابوالقاسم سرحدي‌زاده نزد دوستانش و حتي فراتر از آن در بين عموم سياست‌مداران به ساده‌زيستي و زيست بي‌تكلف شهره بود و عموماً «ابوالقاسم» خوانده مي‌شد. او در اوايل دهه ۱۳۴۰ به عضويت حزب ملل اسلامي -كه روياي تشكيل حكومت اسلامي و سعادت جمعي را داشت- درآمد و مدتي بعد به‌همراه جمعي از اعضاي حزب دستگير شد. محاكمه جمعي اعضاي بازداشت‌شده‌ حزب ملل اسلامي شايد بزرگ‌ترين دادگاه دوره پهلوي بود و سنت دادگاه‌هاي جمعي و هدايت‌شده از آن نقطه بنا نهاده شد. 
حزب ملل اسلامي تحت تأثير حزب الدعوه عراق بود و در دو بُعد سازمان و ايدئولوژي بيش از همه متأثر از اخوان‌المسلمين. رهبران اين حزب اما پس از ورود به ايران تحت تأثير مفاهيم انقلابي و عموماً چپ به سمت تشكيل گروه مسلح انقلابي حركت كردند. البته، گرايش به سلاح به‌معناي عبور از ايدئولوژي منسجم و گرايش به التقاط نبود و آنها همچنان راه نجات جامعه اسلامي از وضعيت فلاكت‌بار را بازگشت به اسلام اصيل مي‌دانستند. مطالعه اسناد اين حزب –كه به‌شكل نظام‌مند گردآوري شده و بخشي از آن در قالب كتابي منتشر شده است- مي‌تواند تصويري دقيق‌تر از نحوه تفكر و شيوه كنش‌گري آنها ارايه كند و همزمان چند پرسش را پاسخ گويد و آن اين‌كه: 
    واقعيت‌هاي دهه‌هاي ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ چه بوده‌اند؟


   شيوه حكمراني محمدرضا پهلوي چگونه سياست‌ را تك‌بعدي، مبارزه‌محور و شخصي كرد؟
    حاملان فعاليت‌هاي پارلمانتاريستي چگونه حاشيه‌نشين شدند و سكوت پيشه كردند؟
جالب آنكه رهبران حزب ملل اسلامي به‌ويژه آقايان بجنوردي و حجتي كرماني بعدها در دوران ثبات به شخصيت‌هاي فرهنگي تبديل شدند! 
از فضاي زندان سرحدي‌زاده دور نشويم. او آزاده و مقاوم و متعادل بود. بنا به تجارب شخصي معتقدم برخي زندانيان سياسي - عموماً با احكام سبك- اهل درگيري پيوسته در زندان بودند، و بعضاً در تله افراط و تفريط گرفتار مي‌شدند اما ابوالقاسم با مشي متعادل خود، كه بخشي از آن ناشي از حبس طويل‌المدت بود، مي‌كوشيد از ايجاد «زندان در زندان» جلوگيري كند و عنداللزوم به‌همراه حاج مهدي عراقي، حسب شخصيت‌شان با پليس مذاكره مي‌كردند تا فضا به‌نحوي تلطيف شود اما اين امر هيچگاه در خدمت «عادي‌سازي شر» و «سپاس‌گويي» درنيامد! تا جايي‌كه بعد از انقلاب و زماني‌كه هياتي شامل ابوالقاسم، احمد كاشاني، علي ربيعي، علي‌اكبر صالحي و اينجانب، به‌دعوت سرهنگ قذافي عازم ليبي شديم، قذافي دايماً در جست‌وجوي سرحدي‌زاده بود و او را به عنوان يك زندان‌كشيده دردمند و مقاوم مي‌شناخت و صميمانه در آغوش گرفت. 
زندان و ابوالقاسم جدايي‌ناپذير بودند. پس از انقلاب او مديريت سازمان زندان‌ها را عهده‌دار شد اما رخت زندان‌باني به تن نكرد و به چنان خلق‌و‌خويي درنيامد. برخلاف رويه‌ها و بدون تشريفات و آداب مرسوم، بدون همراه و محافظ از بندها بازديد مي‌كرد، و نزد زندانيان به عنوان يك همراه شناخته مي‌شد. روزي به‌همراه او به بند زندانيان طويل‌المدت رفتيم و ناهار را با آنها خورديم. يك زنداني هم آوازي سوزناك خواند؛ كسي كه زير حكم اعدام بود! و من لحظه به لحظه صميميت زنداني و زندانبان را احساس مي‌كردم. صميميتي كه لساني و مقطعي نبود و با اقداماتي از جمله راه‌اندازي كارگاه در زندان صورت عملياتي به خود گرفت. از آن گذشته، سرحدي‌زاده به عنوان زنداني رژيم پيشين، زندانبان رئوف آن دوره يعني مرحوم اصغر كورنگي را دعوت به كار كرد تا ضمن انتقال تجربياتش به‌حد امكان از بازسازي زندان پهلوي در حكومت نوپاي جمهوري اسلامي جلوگيري كند و گزاف نيست اگر بگوييم سرحدي‌زاده همچون نلسون ماندلا به نفع ساخت فردايي بهتر از گذشته‌اي تلخ عبور كرد. شايد، اكنون نيز به‌سان سرحدي‌زاده نيازمند تجديدنظر و بازتعريف فضاي زندان و شخصيت‌ زندانيان باشيم به‌ويژه آنكه آمار زندانيان بيش از پيش رو به افزايش است. 
حضور سرحدي‌زاده در كسوت وزير كار در كابينه مهندس ميرحسين موسوي فصلي ديگر از زندگي او بود. فصلي از جنس ساير فصول زندگي‌اش؛ همراه با دردمندي و دغدغه‌مندي. او وزارت كار را فرصتي براي احقاق حق محرومان مي‌ديد و طبعاً وزير كارفرمايان محسوب نمي‌شد و از اين جهت بود كه كارگران عميقاً به وي عشق مي‌ورزيدند. مواضع وي طبعاً مخالفاني داشت و بي‌پاسخ نمي‌ماند؛ چه در درون كابينه -كه يكدست نبود- و چه در حوزه تقنين و تريبون‌ها. زماني‌ اختلافات ميان مواضع دولت و شوراي نگهبان به بن‌بست رسيد و امام خميني ناگزير از اعلام موضع شد و اين امر مدتي بعد صورتي نهادي به خود گرفت و شايد بتوانيم بخشي از فلسفه وجودي مجمع تشخيص مصلحت نظام را مرهون ايستادگي مرحوم سرحدي‌زاده بدانيم؛ هرچند ممكن است امروزه اين نهاد از فلسفه وجودي‌اش تهي شده باشد. 
فصل پاياني زندگي ابوالقاسم آغاز دوره حيات يك عارف مسلمان بود. فردي كه همچنان دغدغه محروميت و طبقاتي‌شدن جامعه را داشت، حاشيه‌نشين قدرت بود و از نابساماني‌ها و نارسايي‌ها در رنج بود. كسي كه در روياي شيرينش، حكومت اسلامي را مانع مصائب كوچك و بزرگ مي‌ديد و بيمي از مواجهه با گلوله پليس و تير تهمت ديگر مبارزان نداشت، نمي‌توانست وضعيت نظام حكمراني كشور را هضم كند تا جايي‌كه هرگونه اعلام موضع را به ديگري ارجاع مي‌داد و حتي، رغبت سخن گفتن‌ را از دست داده بود و بخش مهمي از اين بي‌رغبتي و خلوت‌نشيني عارفانه محصول حوادث پس از انتخابات ۱۳۸۸ و فساد ساختاري بود. 
خدايش بيامرزد