جنگ روايت‌ها/ اگر نان ندارند کيک بخورند


محمد هدايتي / روزنامه نگار و مترجم
« اگر نان ندارند، کيک بخورند». اين نقل قولِ منتسب به ماري آنتوانت بارها و بارها تکرار شده و حالا در تاريخ مطالعه انقلاب‌ها و قيام‌هاي مردمي، شان و جايگاهي نمادين دارد. گويا در روزهاي منتهي به انقلاب فرانسه در 1789، در روزگاري که فقر بر مردم غلبه کرده بود و طبقه حاکم در تنعمِ شکوهِ درباري مستغرق، به ماري آنتوانت، ملکه فرانسه و همسر لويي شانزدهم از آنچه به مردم مي‌گذرد مي‌گويند و اينکه مردم نان براي خوردن ندارند. او در جواب چنين جمله‌اي گفته که خبر از بي‌خبري او از عالم واقع يا بي‌اعتنايي‌اش به سرنوشت مردم مي‌دهد. آن روزها «نان» قوت غالب دهقانان و طبقه کارگر فرانسوي بود و طبق برآوردها پنجاه درصد از درآمدشان تنها صرف نان مي‌شد.  ماري آنتوانت در فرانسه چهره‌اي منفور بود. در اصل اتريشي بود و نه فرانسوي، سري سودايي هم داشت و جاه‌طلبي‌هايي و مي‌گفتند مخارج بسيار دربار و اسراف‌کاري‌هاي او خود از عوامل انقلاب بوده. مادام زيان «Madam Deficit» لقبش داده بودند، کنايه از ولخرجي‌ها و ضرر و زيان‌هايي که به بار مي‌آورد. دست آخر هم همراه با همسرش به گيوتين سپرده شدند. اما اين انتساب، انتسابي غلط است. آن جمله را که ماري آنتوانت نگفته بود و اين نقل قول سال‌ها به غلط به او منتسب شده و هنوز هم مي‌شود. و اين است داستان «روايت‌پردازي»ِ وقايع مهم، يا اشخاص بانفوذ. ماري آنتوانت با آن چهره‌اي که از او ثبت شده منطقاً مي‌توانست گوينده اين جمله باشد اما نبوده. حداقل مي‌دانيم که سال‌ها پيش از انقلاب، ژان ژاک روسو در کتاب «اعترافات» اين جمله را در بخش ششم کتابش آورده است، به نقل از شاهدختي که گويا در پاسخ به اين اعتراض که دهقانان ناني براي خوردن ندارند گفته «خب کيک بخورند». روسو کتاب را 1765 نوشته و 1782 منتشر کرده؛ پيش از انقلاب. روسو در کتاب صحنه‌اي را به ياد مي‌آورد که در جستجوي ناني بوده تا با نوشيدني‌اي که دزديده بخورد و پيش از واردشدن به نانوايي اين گفته شاهدخت را که قبلاً شنيده به ياد مي‌آورد. جالب اينجاست که حدود پنجاه سال بعد از اعدام ماري آنتوانت است، در سال 1843،  که براي اولين بار اين گفته به او منتسب مي‌شود.  روايت‌ها پيرامون اتفاقات و شخصيت‌هاي تاريخي دائماً در معرض بازنويسي هستند، در معرض کم يا زياد شدن. نوعي بازنويسي تاريخ. و خب گاهي برخي روايت‌ها آنچنان جايگير مي‌شوند که از هر واقعيتي واقعي‌تر جلوه مي‌کنند. و اينچنين است که «روايت» تا بدين اندازه مهم مي‌شود و انگار از يک جايي برنده کسي است که جنگ روايت‌ها را ببرد.