اشرافیت فرهنگی در زمانه فقر فرهنگ

این روزها شرایط اقتصادی، اجتماعی در ایران امروز به اندازه‌ای بغرنج و توانفرسا شده که کمتر کنش‌گری به مسئله فرهنگ به مثابه یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر می‌پردازد. حال آن‌که بسیاری از رخدادهای کوی و برزن بیش از هر موضوع دیگری، پیوندی تنگاتنگ با مقوله فرهنگ، زیرساخت‌های فرهنگی و الزامات مرتبط با آن دارد.
با این اوصاف، پرداختن به موضوعی قدیمی، لیکن بسیار مهم حائز اهمیت است. مسئله فرهنگ در ایرانِ مدرن همواره با عارضه‌ای نفس‌گیر و مزمن همراه بوده است. به واسطه نوع شکل‌گیری مناسبات در این جامعه و شکل‌گیری حلقه‌ها و گعده‌های فرهنگی در ادوار مختلف، همواره عده‌ای از اصحاب فرهنگ به عنوان «آریستوکرات»های این عرصه شناخته می‌شدند.
در ادوار نخستین، روشنفکرانِ از فرنگ برگشته؛ در دوره‌های میانی کنش‌گران متاثر از اندیشه‌های چپ و در دوره‌های پساانقلاب اسلامی، گروهی از «مذهبی‌های نوپوش» به عنوان طبقه اشرافیت فرهنگی شناخته شده‌اند. گذشتگان از این طبقه، با همه مسائل و مشکلاتی که فراروی «امر فرهنگی» در «جامعه ایرانی» قرار دادند، متضمن تولیداتی «فاخر»، «اصیل»، «نواندیشانه» و «بدیع» نیز بودند. در حقیقت با واکاوی و تبارشناسی آن‌ها می‌توان افزون بر مضرات و مصائبی که در عرصه فرهنگ پدید آوردند به «گنجه‌ای ارزشمند» از «تولیدات ناب فرهنگی» نیز دست یافت.
حال آن‌که «اشرافیت نوظهور» پساانقلابی، نه‌تنها به میراث نسل‌های گذشته و «اسلاف فرهنگی» جامعه ایران پایبند نماندند، بلکه به جهت «فقر علمی»، «عدم توانایی در تحلیل پدیده‌های معاصر» و «خودبزرگ‌بینی» ناشی از «تقیدات شرعی» تاکنون حتی نتوانسته یک اثر قابل اعتنا در اقلیم فرهنگی ایران پدید آورند.


همین «سترونی فرهنگی» موجب شده تا پای را از عرصه فرهنگ فراتر گذاشته و در همسویی با نهادهای تولیدکننده «فرهنگِ دستوری»، پای به اقلیم‌هایی بگذارند که «میان‌مایگی» و بلکه «بی‌مایگی»شان بیش از پیش آشکار شود و در نهایت اندک «خودی‌های فرهنگی» را نحیف‌تر و لاغرتر کنند.
مسئله مخاطره‌آمیز در این میانه، اختیارات بی حد و حصر این جریان در عرصه‌های گوناگون مرتبط است. آن‌ها که سوار بر اریکه قدرت و در تعاملی نزدیک با هسته اصلی اقتدار، کثیری از «بنگاه‌های ناسوده شبه‌فرهنگی» زیر مجموعه قدرت را در اختیار دارند، با هزینه‌هایی گزاف، محصولی جز «هیچ» ندارند.
از سوی دیگر، تلاش‌گران میدان فرهنگ نیز به جهت فقر منابع دچار نوعی اضمحلال درونی و عدم تطابق با نیازها و خواسته‌های نسل‌های نوظهور شده‌اند. مشکل این تلاش‌گران نیز در «عدم امکان ارتباط میان‌نسلی» و «عدم توانایی بهره‌مندی از وسایل ارتباطی جدید» است. چه این‌که این گروه نیز وارثان اشرافیت ادوار گذشته هستند و هرگز حاضر نمی‌شوند تا در زمینه و زمانه جدید از «برج عاج» خود پایین بیایند و در «همنشینی» و «هم‌صحبتی» با «دیگرانِ» حتی غیرفرهنگی، تعریفی تازه از جامعه به دست آورند.
در این غوغای «فقدان فرهنگ» و «هیاهو برای هیچ» اشرافیتِ مذهبیِ مدرنِ وابسته به هسته قدرت تلاش می‌کند تا با بهره‌گیری حداکثری از امکانات و فرصت‌های بنگاه‌های پیش‌گفته، هر مسئله نه‌چندان مهم را به امری قدسی تبدیل کرده و مخالفت با هر پدیده‌ای را به منزله نشانه رفتن کلیت هویت فرهنگی جمهوری اسلامی قلمداد کند.
در این مسیر اظهارنظرهای «شاز» و «محیرالعقول» از جمله دم‌خروس‌هایی است که گاه و بی‌گاه بیرون می‌زند. برخی از این اظهارنظرها، نظیر توصیه به خروج غیرخودی‌ها از مملکت یا قائل شدن توالی میان آزادی حجاب و بر پرچم کردن لباس زیر از سوی دو دست‌پروده بنگاه‌های شبه‌فرهنگی نهاد قدرت، یا نشانه نادانی و کم‌هوشی گوینده است و یا زنگ خطری است که جهت‌گیری فرهنگی «جریان انحصار» را بیش از پیش نمایان می‌کند.
به نظر می‌رسد احتمال نخست، چندان محلی از اعراب نداشته باشد. چرا که این عناصر آموزش‌دیده دستِکم در سال‌های گذشته، با عواقب چنین اظهارنظرهایی در عرصه عمومی به خوبی آشنا شده‌اند. با این فرض، به نظر می‌رسد «جریان انحصار» به جهت مسیر آماده پیش رویش و نیز به دلیل حضور در میدانی بی‌رقیب، این بار با تمام قوا به میدان آمده تا با دفاع تمام‌قد از این طبقه اشراف تا بن دندان مجهز، کار در عرصه فرهنگ را یکسره کرده و هر نوع «صدای غیررسمی» را در گلو خفه کند.