چرا با افغانستان فرق داريم؟

تحليلگران بسياري در مورد استبداد نفتي، نظر داده و مقاله نوشته‌اند و گفته‌اند وقتي دولت براي رفع نيازهاي خود احتياجي به مردم نداشته باشد و مستقل از آنان بتواند از درآمد نفت گذران كند، خواهد توانست خارج از اراده مردم، هر كاري كه مي‌خواهد انجام دهد و اين بزرگ‌ترين عامل در جلوگيري از توسعه سياسي در يك كشور نفتي است و هم از اين روست كه نفت در چنين كشورهايي، نه عامل توسعه كه به عامل بازدارنده توسعه تبديل مي‌شود و مثلا براي كشور ما طي اين صد سال، «نفت» نه‌تنها نقش مثبتي در جهت رشد و توسعه اقتصادي كشور نداشته، بلكه جلوي توسعه سياسي را نيز گرفته و مانع و خاكريز اول بر سر راه رسيدن به دموكراسي بوده و در مقابل براي كشورهايي مثل كشورهاي شرق آسيا، فقير بودن، يك خوش‌اقبالي بود، چون حاكميت اين كشورها براي قدرتمند شدن، نياز داشت كه جامعه ثروتمند شود و ثروتمندي جامعه مستلزم كار سخت و برنامه‌ريزي خوب و دولت كارآمد است. اما ببينيم اين نظر، در اينجايي كه ما هستيم يعني فلات ايران و منطقه‌اي كه خاورميانه ناميده مي‌شود، چگونه است، براي همين لازم است كه كمي در تاريخ به عقب بازگرديم. در زمان نادر‌شاه افشار، آخرين باري كه فلات ايران تقريبا يكپارچه بود. با مرگ او اين يكپارچگي از دست رفت و بخش‌هاي مختلف قلمرواش، يا به دست سرداراني كه گمارده بود، يا جانشينانش مانند شاهرخ يا حاكمان محلي افتاد و تكه‌تكه شد. همه اين تكه‎ها كه نوعي از ملوك‌الطوايفي را تصوير مي‌كرد، از نظر معيشت، فرهنگ، نحوه حكومت و مواردي از اين قبيل تقريبا مشابهت داشتند. از مرگ نادر تا جايي كه در ابتداي اين يادداشت اشاره شد كه درآمد نفتي اين 100 سال چه تاثيري بر استقرار دموكراسي و توسعه سياسي كشورمان داشته، از آن قلمرو افشاريه، سه منطقه اصلي با حكومت‌هاي مشخص و با همان وضعيت تقريبا مشابه پيش گفته در اكثر امور باقي مانده بود.
افغانستان با پادشاهي «امان‌الله خان»، امارت بخارا با فرمانروايي «مير محمد امير عالم‌خان منغيت» و ايران كه در ابتداي حكومت پهلوي و رضاشاه بود. امارت بخارا كه همان ابتداي اين 100 سال با انقلاب بلشويكي سقوط كرد و امير عالم‌خان به كابل فرار كرد و همانجا درگذشت، امان‌الله خان، پروژه نوسازي افغانستان را در پيش گرفته بود و دانشگاه كابل را 10 سال قبل از دانشگاه تهران تاسيس كرد و رضا‌شاه كه توسعه آمرانه را در پيش گرفت. اما توسعه قبل از هر چيز نيازمند سه بستر است، راه كه شهرها را به هم پيوند دهد، سواد كه امكان آموختن موضوعات تخصصي و جديد را فراهم كند و بهداشت تا از مرگ و مير جلوگيري و نيروي لازم براي پيشبرد توسعه را حفظ كند و اين هر سه نياز به سرمايه دارد. در امارت بخارا، دولت بلشويكي اين هزينه را مانند تمام جمهوري‌هاي جديد پيوسته به اتحاد جماهير شوروي متقبل شد و كار را آن‌گونه كه خود مي‌خواست پيش برد. در افغانستان سرمايه‌اي براي ايجاد آن سه بستر وجود نداشت و هنوز هم ندارد، براي همين جداي از چند شهر، تقريبا در اكثر مناطق افغانستان، وضعيت چندان با 100 سال پيش كه هيچ، كه با قرن پنجم هجري هم تفاوتي ندارد.
در ايران اما وضعيت با هر دو اينها فرق مي‌كند. اينكه در كشور بياباني‌مان، با فاصله‌هاي دور شهرها از يكديگر، راه‌هاي بسياري ساخته شد، آموزش كه تا دورترين نقاط كشور رسوخ كرد (با همه نابرابري‌هاي اسفبار موجود) و بهداشت كه مرگ و مير را به رقم قابل توجهي پايين آورده و سطح درماني كشور را مايه مباهات كرده، آن‌هم وقتي 50 سال پيش در بسياري از درمانگاه‌ها، پزشك هندي به درمان بيماران مبادرت مي‌كرد، نياز به سرمايه داشت كه بخواهيم يا نخواهيم، آن را از نفت تامين كرديم و حتي پروژه سوادآموزي كه امام خميني (ره) از همان ابتداي استقرار جمهوري اسلامي بر آن تاكيد داشت، مگر بدون تامين بودجه حاصل از نفت امكان‌پذير بود؟ امروز اكثر دانشگاه‌ها پولي است ولي وقتي كه پروژه آموزش پزشك در كشور كليد خورد تا ديگر نيازي به پزشك هندي نباشد، مگر آموزش دانشگاهي رايگان نبود؟ و مگر اين راه‌ها كه ساخته شد با پول نفت نبود؟ نفت قطعا و حتما فسادزاست و عامل و مانع توسعه سياسي، ولي مگر در افغانستان و يمنِ فقير و بدون نفت، توسعه سياسي رخ داد؟ شايد ما حواس‌مان نيست كه در اروپا يا شرق آسيا يك عامل مهم درآمدزايي وجود دارد كه در اينجا كه ما هستيم، يعني فلات ايران و خاورميانه اثري از آن نيست يا بسيار كم است؛ باران. آب قبل از هر چيزي امكان پديداري كشاورزي و جامعه فئودالي ثروتمند و به تبع آن نزديكي شهرها را فراهم مي‌كند. جامعه فئودالي ثروتمند مقدمه‌اي است براي ظهور جامعه صنعتي و سرمايه‌داري. اگر جامعه امروز ما با جامعه 100 سال پيش فرق دارد و طبقه متوسط قابل اتكايي دارد و افغانستان فاقد آن است، فقط به اين دليل است كه ما بودجه لازم براي ساختن راه، سوادآموزي عمومي و بهداشت همگاني را داشتيم و افغانستان نداشت، آن هم وقتي هر دو كشور به دليل نبود آب كافي و عدم امكان انباشت سرمايه، نمي‌توانستند از دوران فئودالي به عصر سرمايه‌داري و صنعتي برسند.