خون شیعه و سنی در مقابل منافقین ایستاد 

در شلوغی اغتشاشات پس از فوت مهسا امینی، تروریست‌ها فرصتی برای فعالیت‌های خود دیدند. گروهک‌هایی در غرب کشور و تروریست‌هایی در جنوب شرق فعال شدند و در این میان باز هم سهم مردم سیستان‌وبلوچستان شهادت شد.  زاهدان یک جمعه خونین را تجربه کرد که قرار بود مقدمه اقدامات تروریستی بعدی باشد؛ اتفاقی که گرچه رخ نداد، اما همان اصل واقعه هم به شدت سیاه و تلخ بود. تروریست‌ها در این آشوب‌ها به کلانتری حمله کردند، ماشین‌های آتش‌نشانی، پایگاه‌های اورژانس، مغازه‌ها و بازارچه‌ها را به آتش کشید‌ند که تلاش‌شان برای ادامه اغتشاشات با حضور نیرو‌های امنیتی ناکام ماند. شهید سعید برهان‌زهی‌ریگی، شهید ناصر براهویی و شهید محمدامین عارف از جمله شهدای این حوادث تروریستی هستند.  شاید اولین بار نام «داعش» از جبهه مقاومت اسلامی سوریه و عراق به گوش ما رسیده باشد، اما به جرئت می‌توان گفت که مردم سیستان‌وبلوچستان سال‌هاست با داعش‌صفتان در مصاف هستند که از هر فرصتی برای ضربه زدن به نظام اسلامی و اتحاد بین شیعه و سنی سوءاستفاده می‌کنند. یاد سردار شهید حسین همدانی به خیر که می‌گفت: «داعش ضمن آنکه ساخته و پرداخته استکبار علیه اسلام ناب محمدی (ص) است، یک جریان فرهنگی است که یک پشتوانه اعتقادی دارد. داعش زاییده وهابیت است و خروجی اندیشه وهابیت تبدیل به داعشی شده است که در یک روز هزارو ۷۰۰ افسر جوان را سر برید. این عملکرد حاصل و خروجی اندیشه و تفکر وهابیت بود.» سردار همدانی معتقد بود: «باید این اندیشه را برای مردم تبیین کنیم که پشتوانه فکری داعش، اندیشه وهابیت است و باید بخشی از توان‌مان را صرف تبیین اندیشه‌های وهابیت کنیم تا این خطر از جهان اسلام دور شود.» گروهک‌هایی نظیر جیش‌الظلم زاییده همین تفکر وهابیت است؛ تفکری که در اغتشاشات اخیر کشور بسیار شاهدش بودیم. گواه این موضوع شهدایی هستند که همین اواخر به دست داعش‌صفتان آشوبگران به شهادت رسیدند. با خانواده شهیدان سعید برهان زهی ریگی بسیجی و مرزبان طرح امنیت، فرید کرم‌پور از نیرو‌های فراجا، بسیجی شهید عباس خالقی و پاسدار شهید نورالدین جنگجو به گفتگو نشستیم.     مرزبان طرح امنیت همسر شهید در ادامه می‌گوید: «سعید مرزبان بود و من خیلی نگرانش می‌شدم. وقتی شیفت داشت و تلفنش خاموش می‌شد، به هم می‌ریختم، اما سعی می‌کرد تا آنجا که می‌شود با من تماس بگیرد و من را از حالش باخبر کند. همه‌اش می‌گفت: خطری نیست و ما در امنیت هستیم. نمی‌خواست من از شرایط کارش و سختی‌هایی که داشت مطلع، ناراحت و نگران شوم.»  رؤیایی برای شهادت  چند هفته‌ای است کشور دچار آشوب و اغتشاشاتی شده است که ریشه در دروغ و شایعه‌پراکنی دارد؛ دروغی که خیلی از افراد شناخته‌شده و برخی خواص جامعه نیز با دادن تحلیل و گزارش و نظرات شخصی به آن هر چه بیشتر مشروعیت دادند و سرانجامش شد یتیم شدن بچه‌هایی که هیچ گناهی نداشتند و پدران‌شان تنها به این جرم که می‌خواستند امنیت کشور از دست نرود، به شهادت رسیدند. همسر شهید در ادامه می‌گوید: «وقتی شلوغی‌ها شروع شد، ما را به منزل پدرم برد. روز جمعه بود. وقتی درگیری‌ها شدت گرفت، با او تماس گرفتم و پرسیدم: کجا هستی؟ گفت من می‌روم مسجد برای نماز و بعد به خانه برمی‌گردم. برایم سخت بود که خانه نیستم، اما خودش از ما خواست به منزل پدرم برویم. نمی‌دانم چرا؟ فکر نمی‌کردم وقتی به خانه برمی‌گردم به جای خوشامدگویی‌های همیشگی‌اش چشمم به پیکر خونینش بیفتد. شاید باورتان نشود. مدتی بود که دلم گرفته بود و انگار غمی روی دلم نشسته بود. به سعید هم گفتم که حالم خوب نیست. یک دلشوره‌ای دارم و یک حالتی هستم. غصه‌ای در دلم هست که آرام نمی‌شوم. او هم من را به بیرون و به خانه اقوام می‌برد تا حالم بهتر شود، اما نشد که نشد تا شهادت سعید متوجه شدم علت این همه بی‌قراری و آشوب درونی‌ام چیست! بعد از شهادتش روز و شبم را فراموش کردم. راستش را بخواهید، بعد از ازدواج با سعید، به من گفت که من شهید می‌شوم. خواب دیده بود، حتی من را برد محلی که در خواب دیده بود، نشانم داد. ابتدا می‌گفتم شاید می‌خواهد من را اذیت کند. او می‌گفت و من از دست او عصبانی می‌شدم، اما با اصرار از خواب‌هایی که نوید شهادتش را می‌دادند، برایم تعریف می‌کرد و من باور نمی‌کردم روزی آن رؤیا‌ها به حقیقت برسند. یک مرتبه هم رو به من کرد و گفت: من بیشتر از ۳۲ سال زندگی نخواهم کرد. آنقدر زندگی‌ام را دوست داشتم که نمی‌خواستم باور کنم سعید می‌خواهد من را برای این روز‌ها آماده کند.»  جمعه خونین زاهدان دوست داشت همه این اتفاقات تلخ، یک کابوس باشد؛ کابوسی که بیدارش کند و همه چیز بازگردد به روز اول. همسر شهید از لحظه شهادت سعید برهان‌زهی‌ریگی می‌گوید: «آن‌هایی که لحظه شهادت همسرم در صحنه حضور داشتند، از چگونگی شهادتش اینگونه روایت کردند: شهید سعید برهان‌زهی‌ریگی در مسیر مسجد به خانه با آشوبگران تروریست برخورد می‌کند که اموال عمومی را می‌شکستند و آن‌ها را به آتش می‌کشیدند. سعید اعتراض می‌کند و می‌گوید: «این کار‌ها را نکنید! یکی از آن‌ها سعید را شناخته و به فرد مسلحی که همراهش بود گفته بود، بکشیدش، او بسیجی است. همسرم تنها به خاطر بسیجی بودن به شهادت رسید. تنها دلیلی بود که از نظر آن از خدا بی‌خبر‌ها جرم محسوب می‌شد.»  شهادتی که در باورم نیست لحظه وداع با شهید برای همسرش سخت بود. او می‌گوید: «وقتی پیکرش را به خانه آوردند تا صبح کنارش نشستم و او را نگاه کردم. خیره شده بودم به چشمانی که دیگر باز نمی‌شود. چشم دوخته بودم به دستانی که دیگر «مهنور» دخترک دو ماهه‌اش را در آغوش نمی‌گیرد. مات مانده بودم به لب‌هایی که دیگر عمر، عایشه و آینور را صدا نمی‌زند. نگاه کردم و نگاه کردم تا شاید باورم بشود که او شهید شده، اما هنوز هم باورم نشده است. هر لحظه برمی‌گردم و فکر می‌کنم صدایش را می‌شنوم.»   و بچه‌هایی که بابایی‌اند او می‌گوید: «و حالا ۱۶ روزی از شهادت سعیدم می‌گذرد. نمی‌توان گفت می‌گذرد که به سختی شب را صبح و صبح را به شب می‌رسانم. بچه‌ها هر دم بهانه بابای‌شان را می‌گیرند. هر بار که در خانه به صدا درمی‌آید می‌دوند به سمت در، شاید بابا پشت در خانه باشد، اما وقتی ناامید بر‌می‌گردند و چشمم به چهره معصوم‌شان می‌افتد، دلم خون می‌شود؛ درد سختی که از درون متلاشی‌ام می‌کند. بچه‌ها سراغ بابا را می‌گیرند و می‌گویند بابا فوت کرده می‌گویم نه بابا شهید شده. بابا زنده است. او بچه‌هایش را خیلی دوست داشت. پدر نمونه‌ای بود. سعید می‌گفت من خیلی از کارم راضی هستم. راضی‌ام، چون برای کشورم، برای خانواده‌ام و برای امنیت مردم خدمت می‌کنم.»  از شیطانی گروهک‌ها بنویسید دلتنگی‌اش تمامی ندارد. می‌گوید: «آنقدر گریه کرده‌ام که چشم‌هایم خونریزی کرده‌اند. وقتی بیرون می‌روم و چشمم به جا‌هایی که با سعید رفته‌ام، می‌افتد باز دلم می‌گیرد و به خانه برمی‌گردم؛ خانه‌ای که هر جایش، نبودن او را برایم تداعی می‌کند. از خدا می‌خواهم آن‌هایی را که داغ همسرم را به دلم نشاندند و بچه‌های قد‌ونیم‌قدم را یتیم کردند به سزای عمل‌شان برساند. امیدوارم بتوانم با کمک خدا و لطف شهدا آنطور که دوست داشت تنها یادگارانش را تربیت کنم. شما هم با همین قلم از شهدا بنویسید، از این اغتشاشگران، از این گروهک‌های شیطانی که با مردم دشمنی کردند، از این‌ها بنویسید. این مصاحبه برای من شبیه یک درددل بود که آرام‌تر شدم. از شما و روزنامه‌تان که در این مسیر هستید قدردانی می‌کنم.»   شهید سعید برهان‌زهی‌ریگی گفت‌وگویم با همسر شهید سعید برهان‌زهی‌ریگی از شهدای اهل تسنن اغتشاشات اخیر زاهدان، بیشتر حال و هوای درددل به خود می‌گیرد. او همراه من می‌شود و از فرسنگ‌ها فاصله با همان تماس اول با صمیمیتی خاص از زندگی و همراهی‌اش با شهید برایم اینگونه می‌گوید: «سعید برهان‌زهی‌ریگی متولد سوم شهریور ماه ۱۳۶۴ بود. من و سعید حدود ۱۱ سالی بود که باهم ازدواج کرده بودیم و صاحب چهار فرزند هستیم، یک پسر و سه دختر. سعید بسیجی طرح امنیت و مرزبان بود که در همین اغتشاشات اخیر در سن ۳۷ سالگی به شهادت رسید. سعید خیلی خوب بود. برای خانواده‌اش ارزش قائل بود. مهربان و شوخ‌طبع بود. بچه‌ها را دوست داشت. هر چه می‌توانست برای آن‌ها تهیه می‌کرد. وقتی از سر کار به خانه می‌آمد، آن‌ها را در آغوش می‌گرفت و با آن‌ها بازی می‌کرد. آخرین یادگار شهید، دو ماه دارد. این روز‌ها او را در آغوش می‌گیرم و به زیارت مزار پدرش می‌برم. او باید بعد از این به وقت دلتنگی به جای آغوش گرم پدر، خاک سرد را لمس کند.»