خدایا! این گلخانه را سرما نزند

مادر فرهاد، سلام! نمی دانم جویای حال پسرتان هستید یا نه؟ اما خدا را شکر حالش خوب است، کمی دلتنگ شماست، هنوز در ذهنش با شما زندگی می‌کند، با شما و در کنار پدرش. در همان خانه کوچک تان، حوالی میدان آزادی تهران. آخرین خاطره‌ای که گوشه ذهنش مانده، مربوط است به سفر مشهد. فرهاد هنوز منتظر شماست، در خیالش شما یک روز برمی گردید و او را باز به خانه می‌برید، خیالتان راحت! این جا کسی به او نگفته است که رهایش کردید. .. *** بیایید به دنیای دیگری برویم، دنیایی در همسایگی خودمان. دنیایی پر از سادگی، مهربانی، امید، تلاش و انگیزه. دنیایی که ساکنانش با لبخند از شما میزبانی می‌کنند. درست است که وسع شان کم است، اما دل بزرگ و دریایی دارند و آن چه در سرزمین شان پر رنگ است، رنگ زیبای خداست. .. این جا باید عظمت و شکوه مهربانی را به نظاره بنشینی، اسم با مسمایی هم دارد؛ «بوستان شکوه مهر» جایی در همسایگی خودمان. جایی که فرشته‌های بی سرپرست آن جا نگهداری می‌شوند. شاید گفتن و البته باورش کمی سخت باشد، ولی بیشتر بچه‌هایی که در آسایشگاه کودکان ذهنی بی سرپرست نگهداری می‌شوند، ازسوی خانواده شان رها شده‌اند. خدایا! این گلخانه  را سرما نزند وارد یکی از کارگاه‌ها می‌شوم، هوای محیط به شدت گرم است و وسایل گرمایشی روی درجه بالا تنظیم شده‌اند. علت را از مربی کارگاه می‌پرسم، او می‌گوید: به دلیل شرایط جسمانی بچه ها، مجبوریم دمای اتاق را بالا نگه داریم وگرنه ممکن است بچه‌ها تشنج کنند. او با اشاره به نزدیکی زمستان و کمبود برخی کالاها از جمله پتو، لباس گرم و وسایل گرمایشی در موسسه به نکته تلخی اشاره می‌کند و می‌افزاید: اگر در هوای سرد نتوانیم دمای محیط را بالا نگه داریم، حتما قربانی خواهیم داشت و بچه‌هایی را که وضعیت جسمانی ضعیف تری دارند،از دست خواهیم داد. صحبت‌های مربی برای من تداعی کننده شرایط یک گلخانه است، همان طور که کشاورز در آستانه زمستان نگران پژمرده شدن گل هایش می‌شود و سعی می‌کند از سرمازدگی آن‌ها جلوگیری کند. .. به دیدن من اگر می‌آیید بچه‌های موسسه شکوه مهر علاقه عجیبی به بازدیدهای مردمی دارند، حتی اگر خریدی در کار نباشد، حتی اگر بازدیدکنندگان با دست پر هم به سراغشان نروند، همان حس گرم «با هم بودن» برایشان بسیار لذت بخش و قوت قلب است. به قول قاسم «آمدن مردم توی روحیه ما خیلی تاثیر دارد». او برخلاف هیکل مردانه و تنومندش همانند دیگر بچه ها، روحیه بسیار لطیفی دارد و می‌گوید: از مردم می‌خواهم ما را مثل بچه خودشان بدانند، بعد از کرونا مردم خیلی به ما سر نمی‌زنند، امیدوارم این کرونا زودتر تمام شود، دلم برای مردم خیلی تنگ شده است، قبلا بیشتر می‌آمدند و برای ما هدیه می‌آوردند، اگر کمک‌های مردمی نباشد ما نمی‌توانیم خودمان را حفظ کنیم، اگر بخواهم بهتر بگویم، هر کسی که به این جا کمک کند، پیش خدا عزیز می‌شود. آقای رئیسی فکری به حال یتیمان کنید آن چیزی که برایم بسیار جالب توجه است، مناعت طبع بچه هاست. وقتی به آن‌ها می‌گویم که رو به دوربین و خطاب به مردم مهربان شهر از نیازهایشان بگویند، قبل از هر  سخنی ابتدا خدا را شکر می‌کنند، بعد وقتی اسم مردم را می‌شنوند، توصیه می‌کنند که حتما ماسک بزنند و مراقب سلامتی خودشان باشند! سپس از دیگر نیازمندان شهر یاد می‌کنند و از مردم می‌خواهند که به آن‌ها کمک کنند. درآخر از مشکلات خودشان می‌گویند. بی آن که کسی در پشت دوربین این ترتیب را به آنان دیکته کند. این تنها نشان از محبت و دلِ دریایی بچه‌ها دارد. جالب‌تر این که عبدا...، یکی از بچه‌های آسایشگاه که از کودکی در این موسسه بزرگ شده است، به خوبی آقای رئیسی را می‌شناسد و در پاسخ به این سوال که چه چیزی نیاز دارد، از ایشان کمک می‌خواهد و می‌گوید: فکری به حال بچه‌های بی سرپرست و گرانی‌ها بکنید. من فوق لیسانس دارم! بهنام از بچه‌های سندروم داون است، روی مس و چوب، معرق کاری می‌کند، با اعتماد به نفس رو به دوربین می‌گوید: کارهای من را در زیست خاور می‌فروشند. بعد با دستان مردانه اش، یکی از کارهای معرق کاری شده را بالا می‌گیرد و ادامه می‌دهد: هیچ کجا مثل کار من پیدا نمی‌کنید، من فوق لیسانس معرق دارم! حضور در کارگاه‌های متنوع از کارگاه تولید اسکاچ گرفته تا انواع و اقسام کلاس‌ها و انجام هنرهای تجسمی   روی گِل، چوب و شیشه، باعث شده است علاوه بر خلق آثار هنری زیبا و ارزشمند، اعتماد به نفس در بچه‌ها شکوفا شود. به طور مثال، محمد در رویای خودش آرزوی مستقل شدن دارد و می‌گوید: الان روی چوب کار معرق انجام می‌دهم، مسلط که شدم روی مس این کار را انجام می‌دهم و بعد برای خودم کارگاهی می‌زنم و تشکیل خانواده می‌دهم. خواسته‌ای که آستان قدس پاسخ خواهد داد بچه‌های آسایشگاه، عجیب دلتنگ زیارت هستند و با شنیدن نام مبارک امام رضا (ع)، بغض راه گلویشان را می‌بندد و چشمان معصوم شان بارانی می‌شود. برخی از آن‌ها به دعوت آقا امام حسین (ع) و با کمک خیران شهر حتی به سفر کربلا هم مشرف شده‌اند، اما بعد از فراگیر شدن کرونا نتوانسته‌اند به زیارت آقا علی بن موسی الرضا (ع) بروند، برایم روشن است اگر شرایط جسمانی بچه‌ها اجازه دهد، حتما آستان قدس رضوی اسباب این زیارت بی ریا را فراهم خواهد کرد. یک پرسپولیسی دو آتیشه! علی در کلاس هنرهای تجسمی و در بخش سفال کار می‌کند، تابلوهایی می‌سازد که امکان ندارد خوشتان نیاید و خرید نکنید، خودش هم بازار گرمی می‌کند و فرایند کار را توضیح می‌دهد و تاکید می‌کند: ما این جا کوره نداریم ولی صفر تا صد کار را همین جا انجام می‌دهیم. بعد با ذوق طرح‌هایی را که مربی کشیده است، نشانم می‌دهد و می‌گوید همه این‌ها را روی گل انجام می‌دهم. دفعه بعد که بیایید، کارها آماده شده است. امید از آن پرسپولیسی‌های دو آتیشه است، آرزو دارد برای یک بار هم که شده است به ورزشگاه برود و بازی تیم مورد علاقه‌اش را از نزدیک ببیند. می‌پرسم: برای همین است که پیراهن قرمز پوشیدی، با لبخند جوابم را می‌دهد و به آرامی دستانش را زیر میز مخفی می‌کند، نگاه می‌کنم، می‌بینم دستکش هایش آبی است! دلیل لبخند یک فرشته باشید بچه‌ها با چیزهای کوچک خوشحال می‌شوند، مراد، اسپیکری برای گوش دادن موسیقی می‌خواهد، ارسلان عشق کت و شلوار است و منوچهر آرزوی داشتن لباس خلبانی دارد. به همین سادگی می‌توانید دلیل لبخند یک فرشته باشید. بازار تقلید صدا هم گرم است؛ از تقلید صدای گربه گرفته تا برخی سلبریتی ها. حمید در کلاس برش شیشه کار می‌کند و بسیار جدی است. همان اول کار، حق مربی را ادا و اذعان می‌کند که هنرش را از خانم کاظمی آموخته است، بعد فروتنانه می‌گوید رنگ آمیزی روی شیشه کار دست منوچهر ناصحی است، جوری او را خطاب قرار می‌دهد که فکر می‌کنم از استادان هنرهای تجسمی است، اما استاد منوچهر کنار دستش نشسته،  همان منوچهر که عشق لباس خلبانی است، او متاسفانه نمی‌تواند صحبت کند، اما حق با حمید است، انصافا کارش استادانه است. آرزویی که برآورده شد قاسم از بچه زرنگ‌های آسایشگاه است، دیپلم دارد و به قول خودش می‌تواند حتی روزنامه را جوری بخواند که خبرنگارها نمی‌توانند. مشتری پروپاقرص «خراسان» است و همان ابتدای کار گلایه می‌کند که چرا برخی صفحه‌های روزنامه حذف شده است، به او توضیح می‌دهم که به دلیل گرانی کاغذ مجبور به کاهش صفحه‌ها شدیم، اما به خرجش نمی‌رود و می‌گوید: نه باید صفحه‌های مورد علاقه مرا چاپ کنید. در ادامه صحبت هایش از آرزوی متفاوتش می‌گوید: «دوست دارم خبرنگار شوم». خب چه چیزی از این بهتر؟! معلوم است امروز روز ماست، همان جا شرایط را مهیا می‌کنیم تا قاسم به عنوان خبرنگار افتخاری خراسان کارش را آغاز کند. او برای اولین مصاحبه به اتاق رئیس موسسه می‌رود. هادی اشرافی، مدیر عامل موسسه خیریه بوستان شکوه مهر در گفت‌وگو با خبرنگار افتخاری ما اظهار می‌کند: مجموعه ما در سطح کشور به کودکان بی سرپرست خدمات می‌دهد، افرادی که تحت حمایت موسسه هستند 2 تا 60 سال دارند که بر اساس وضعیت سنی، جسمی و ذهنی در مراکز مختلف تقسیم می‌شوند. به گفته وی، هم اکنون 430 نفر در مراکز شبانه روزی این خیریه زندگی می‌کنند و بیش از دو هزار خانواده نیز در خارج از مراکز تحت حمایت هستند. اشرافی با بیان این که بخش مهم و قابل توجه هزینه‌های موسسه از سوی خیران شهر تامین می‌شود از مردم خواهش می‌کند در شرایط سخت اقتصادی همچنان یاور این بچه‌های بی سرپرست باشند.