و ما هم چنان دوره می‌کنیم/ شب را و روز را/ هنوز را...

مسعود سلیمی- «مرگ حق است»؛ عبارتی کلیشه‌ای اما واقعیتی که هیچ‌کس را گریزی از آن نیست وگرنه اگر غیر از این بود، ستمگران و جهانداران و پولداران از نمرود و هیتلر گرفته تا اسکندر و چنگیز و اوناسیس به ضرب زور و پول و قدرت، کاری می‌کردند که تا ابدیت به حکومت خود ادامه دهند اما از آنجا که آمدن و رفتن که تحت هیچ شرایطی در اختیار انسان نیست- دست‌کم تا امروز- ماندن فیزیکی آدم‌ها ممکن نیست ولی ممکن است برخی آدم‌ها نام‌شان همواره بماند.آدم‌ها می‌آیند و می‌روند، آدم‌ها به قول شیخ اجل می‌آیند تا عمارتی نو بسازند و به دیگران تحویل دهند. اگر آمدن و رفتن، دست آدم بود، بی‌تردید در زندگی، کمترین روزنه امید و عشق و نیاز به نفس کشیدن وجود نداشت چراکه علامت سوالی که همواره مقابل آینده آدم قرار دارد، باعث می‌شود خود قادر نباشد لحظه رفتن را- حتی کسانی که دست به خودکشی می‌زنند- تعیین کند و این یعنی اینکه تا دم آخر باید زیست، مقاومت کرد، جنگید، با سیاهی درافتاد و نور به دنیا تاباند اما چه باید کرد، اجل که می‌رسد به قول حضرت مولانا، چه بغداد و چه بلخ، اما گاه بعضی رفتن‌ها، نه‌تنها صدها که میلیاردها دریغ هم با خود می‌آورد.فرزند برومند ایران‌زمین رفت؛ سفری بی‌بازگشت که تمام و کمال این شعر را معنا می‌کند:
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
مریم میرزایی به عنوان یک ایرانی، فخر جهان شد؛ جهانی که ایران هم بخشی از آن است، ایرانی که آنقدر ثمن دارد که به یاسمن نمی‌رسد، آری، پیش از رفتنش مریم میرزایی در ایران افتخار می‌آفرید و بعد از رفتن هم در آمریکا افتخارآفرینی کرد. امروز که او رفته است، بی‌تردید جوان‌های دیگری در کشورمان هستند که به انواع و اقسام دلایل قدرشان را نمی‌دانیم و حتی گاه کاری می‌کنیم که عطای ماندن را به لقای رفتن می‌بخشند و بعدها می‌خوانیم و می‌شنویم که بسیاری از آنها در زمینه‌های گوناگون از هنر و علم و صنعت و تجارت و... در دنیا سرآمد و نامور شده‌اند؛ نام‌آورانی که بی‌شک تا آخرین لحظه به یاد ایران و به خاطر ایران نفس می‌کشند، ایرانیانی که حتی آرزو دارند اگر در زنده ماندن نتوانند به خاک وطن برگردند به گاه مرگ در خاک وطن آرام گیرند.


ما ایرانی‌ها عادت داریم- خوب و بدش بماند- پس از آنکه کسی به سفر بی‌بازگشت رفت، آنقدر در مدح و ثنایش بگوییم که از فرط گزافه، چه‌بسا به ناروا کشیده شود اما این بار هر قدر از مریم میرزایی بگوییم و بنویسیم، باز کم است، نه‌تنها گزافه نیست بلکه قطره‌ای از اقیانوس است اما، امای بزرگ؛ چرا سرمایه‌های کشور را به این راحتی به دیگران می‌سپاریم و حتی گاه به موفقیت‌هایشان به کنایه و اشاره نیش می‌زنیم تا به ناگاه بانگ برآید که چه نشستی خواجه رفت آن وقت است که او را به عرش می‌رسانیم.ثروت یک کشور جدا از آب و خاک و نفت و آهن و میراث فرهنگی و ادبی و چند و چندین عامل فیزیکی دیگر، «مردم» هم هستند؛ واژه‌ای که در ایران به خاطر ثمن‌های فراوان، گرد‌و‌غبار فراموشی به خود می‌گیرد. مریم میرزایی اما نامش در فهرست بزرگان جهان باقی می‌ماند، چه افتخاری برای ایران‌زمین. مریم میرزایی یک ایرانی بود که جهان به او می‌نازید و می‌نازد اما حالا که با دنیایی از افتخار رفته، نکند برخی در پی مصادره میراث او باشند که به او و ایران و جهان جفا می‌شود.اگرچه به قول قیصر امین‌پور، چقدر زود دیر می‌شود اما در آخر دریغم می‌آید نوشته‌ام را با وجود همه کاستی‌هایی که در حق مریم میرزایی در خود دارد با شاملو به پایان نبرم:
نامت سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی آسمان می‌گذرد/-متبرک باد نام تو!-/
و ما هم چنان دوره می‌کنیم/ شب را و روز را/ هنوز را...
massoudmehr@yahoo.fr