پروژه ترور آیت‌ا... خامنه‌ای انتقام فرقانی‌ها از مردم ایران

جواد نوائیان رودسری-  سال 1360در تاریخ انقلاب اسلامی، سالی پرحادثه و حساس است. سالی که در آن، بالاخره ضدانقلاب از لاک ژست‌های عوامفریبانه بیرون آمد و چهره واقعی خودش را به مردم نمایاند. ورود سازمان منافقین به موقعیت مسلحانه و ترور بزرگان انقلاب و نیز، ترورهای کور مردم کوچه و بازار، در کنار حملات همه‌جانبه ارتش بعث عراق به غرب کشور، شرایطی بسیار سخت و بحرانی را برای ایران و ایرانی به وجود آورده‌بود. در این شرایط، آغاز دور دوم فعالیت‌های تروریستی گروهک فرقان، اتفاقات فاجعه‌باری را رقم زد. فرقانی‌ها که این‌بار با نام «رهروان فرقان» به جنگ با مردم برخاسته‌بودند، دیگر جنایات خود را زیر لفافه ادعاهای ایدئولوژیک پنهان نمی‌کردند و صراحتاً از انتقام حرف می‌زدند. بقایای این گروهک التقاطی که به انحای مختلف، در زمستان سال 1358، از دست نهادهای نوپای امنیتی نظام جمهوری اسلامی ایران گریخته‌بودند، در دی‌ماه سال 1359، دوباره گرد هم آمدند و این‌بار، در لیست ترورهای خود، بیشتر روحانیان محبوب و مردمی و نیز، علمایی را که در محکومیت قانونی سران این فرقه خطرناک نقش داشتند، گنجاندند. آیت‌ا... سیدعلی حسینی خامنه‌‌ای، نماینده وقت مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و نماینده حضرت امام در شورای‌عالی دفاع، یکی از اهداف مهم گروهک «رهروان فرقان» برای انجام عملیات تروریستی بود. معظم‌له در آن سال، علاوه بر مسئولیت نمایندگی مجلس، به دلیل برعهده داشتن نمایندگی امام در شورای‌عالی دفاع، دایم به مناطق جنگی سفر می‌کردند و کمتر در تهران حضور داشتند و در ایام محدود حضور نیز، ترجیح می‌دادند با مردم باشند و به شبهاتی که آن روزها بازار گرمی پیدا کرده‌بود، پاسخ روشن بدهند. آن‌چه در این نوشتار می‌خوانید، یک سیر تاریخی، با زبان ساده و روان است که شما را از پیدایش گروهک فرقان تا ماجرای ترور حضرت آیت‌ا... خامنه‌ای همراهی می‌کند؛ یک سیر تاریخی که در کنار روایت اصل ماجرا، گزارش حواشی تاریخی مهم و قابل تأملی را پیش روی خواننده می‌گذارد و به او این امکان را می‌دهد که از اوضاع و شرایط آن روزهای کشور، چرایی و چگونگی ترورها و رنجی که فرزندان این انقلاب برای حفظ آن متحمل شدند، تصویری روشن به دست آورد.    پرده اول:  تولد ‌دیو،  در زمستان 54 پاییز سال 1354 سپری شده و زمستانی سرد فرا رسیده‌است. اختناق فراگیر رژیم پهلوی، مجال و عرصه فعالیت را برای انقلابیون محدود کرده؛ بسیاری از آن ها در زندان به سر می‌برند. ساواک تعدادی از گروه‌های چپگرا را که دست به فعالیت مسلحانه زده‌اند، شناسایی کرده‌است. خیلی از اعضای این گروه‌ها به دام افتاده یا کشته شده‌اند. با این حال، قلب نهضت وابسته به جریان‌های چپ و راست نیست، آن‌چه هست، ریشه در شور دینی و عشق مردم به اسلام دارد. آیت‌ا... العظمی سید روح‌ا... موسوی خمینی در نجف اشرف، سکاندار اصلی نهضت است و به هیچ جریانی، از چپ یا راست، باج نمی‌دهد. او مخالف تحرکات مسلحانه است و جریان‌هایی را که دست به چنین اقداماتی می‌زنند، یا سر در آخور «ایسم‌ها»ی شرق و غرب دارند، تایید نمی‌کند. حتی مجاهدین خلق – منافقین بعدی – که ظاهراً گرایش‌های مذهبی دارند هم، در جلب حمایت آیت‌ا... ناکام ماندند؛ او با هوشیاری تمام و با استدلال‌های محکم عقلانی و شرعی، در پاییز سال 1350، تمام حرف‌ها و ادعاهای حسین احمدی روحانی را که به نمایندگی از سازمان، به نجف رفته و به دنبال جلب حمایت رهبر نهضت بود، رد کرد و حتی تأیید سازمان را از سوی بزرگان انقلاب و روحانیون موجّه، باعث تأیید خودش ندانست. امام خمینی از همان روزهای نخست، شاکله فکری چنین جریان‌هایی را به خوبی می‌شناخت. حالا در زمستان سال 1354، اکبر گودرزی، جوانی 19 ساله که تحت تأثیر تفکرات تندروانه امثال حبیب‌ا... آشوری و کتاب «توحید» وی قرار دارد، به دنبال راه‌انداختن یک جریان به ظاهر مذهبی است که تفسیر خودش را از متون دینی ارائه می‌کند؛ تفسیری بدون تکیه بر روایات و حتی نص صریح آیات قرآن. گودرزی ذاتاً جاه‌طلب است و همین جاه‌طلبی باعث شده که در جمع طلاب علوم دینی جایی نداشته‌باشد. او در تحصیلات حوزوی و ترقی در این زمینه کاملاً ناکام ماند؛ بزرگان و فضلای حوزه، افرادی مانند آیت‌ا... مجتهدی تهرانی، گودرزی را فاقد روحانیت لازم برای طلبه شدن تشخیص دادند. گودرزی دوست دارد هنوز غوره نشده، مویز شود؛ اهل درس و بحث نیست، استعدادی در فهم متون دینی ندارد، اهل پرسیدن و آموختن هم نیست، اما تا دلت بخواهد می‌تواند رطب و یابس را به هم ببافد، داستان بسازد و آن داستان خیالی را به اسم تفسیر قرآن، به خورد جوانان ساده‌دلی بدهد که بسیاری از آن ها، در خانواده‌هایی مذهبی رشد کرده‌اند. گودرزی سخت تحت تأثیر آثار دکتر شریعتی است، اما آن ها را هم به میل خودش تفسیر و برای مطالب آن ها، بر اساس خیالات خودش مصداق‌یابی می‌کند. گودرزی به تدریج جلسات تفسیر قرآن راه می‌اندازد و افرادی هم، گرد او جمع می‌شوند. اوضاع کشور ملتهب است و چنین جلساتی، طرفداران بسیاری دارد. در سال 1356، تعداد اعضای گروه گودرزی که در ابتدا فقط سه نفر بودند، از مرز 170 نفر می‌گذرد. آن ها هنوز قابلیت ورود به فضای مبارزه را ندارند که انقلاب پیروز می‌شود. دیوی که در زمستان سال 1354 متولد شده‌است، حالا به دنبال فضا برای جولان می‌گردد. گودرزی و اطرافیانش، تفسیرهای او را در بیش از 40 جلد منتشر کرده‌اند، آن ها در فضای قبل و بعد پیروزی انقلاب اسلامی، هم اسلحه به دست آورده‌اند، هم دستگاه چاپ و هم پول! درآمد گروه از طریق سرقت مسلحانه بانک‌ها تأمین می‌شود. گروه گودرزی که همه آن را با نام «فرقان» می‌شناسند، بر پایه تفکرات و توهمات او، حالا خودش را صاحب قدرت می‌داند و مانند خیلی از جریان‌ها و گروهک‌های دیگر که طی دوران انقلاب، همه فعالیت‌هایشان به تعدادی ترور و دَرکَردن تیر و ترقه محدود بود و عملاً در حرکت‌های مردمی هیچ نقشی ایفا نکرده‌بودند، سهم می‌خواستند. این سهم‌خواهی، البته برای فرقانی‌ها دشوارتر بود؛ در سابقه فعالیت آن ها حتی نمی‌شد اثری از دَرکردنِ تیر و ترقه پیدا کرد. گودرزی می‌خواست جدی گرفته شود و ترور، به اعتقاد او، نقطه شروع این جدی گرفته شدن و ورود به فضای عملی تفکراتی بود که وی، در دوران سیاه ستم‌شاهی، جرئت به فعل درآوردن آن ها را نداشت! گودرزی در بهار سال 1358، لاتِ کوچه‌های خلوت بود! به این ترتیب، ترورها آغاز شد؛ سپهبد ولی‌ا... قرنی، آیت‌ا... مرتضی مطهری، دکتر محمد مفتح، حاج مهدی عراقی و ... اخبار ترورها، یکی بعد از دیگری انتشار یافت تا جامعه، فرقانی‌ها و در واقع گودرزی را بشناسد. چند ماه طول کشید تا بالاخره، در دی‌ سال 1358، گودرزی و تعدادی از نیروهایش در خانه تیمی خیابان جمالزاده تهران گیر بیفتند. آن ها، بعد از بازجویی و محاکمه، به سزای اعمالشان رسیدند و در سوم خرداد سال 1359، اعدام شدند. گودرزی و افرادش تا پیش از بازداشت، بیش از 19 مورد ترور طراحی و اجرا کرده‌بودند. با مرگ گودرزی و تعدادی از اعضای اصلی کادر مرکزی فرقان، باور دستگاه اطلاعاتی نوپای جمهوری اسلامی ایران این بود که کار این گروه که تفکراتش بی‌شباهت به خوارج نبود، به پایان رسیده‌است؛ اما حوادث ماه‌های بعد نشان داد که هنوز این رشته سر دراز دارد. پرده دوم:  سیاهی باز می‌گردد حالا نیمه دوم سال 1359 است؛ جنگ تحمیلی آغاز شده و کشور، گرفتاری‌ها و بحران‌های متعددی را تجربه می‌کند. سازمان مجاهدین خلق که حالا دیگر در افواه عموم با نام «منافقین» شهرت دارد، بیش از قبل به بنی‌صدر نزدیک می‌شود و این اقدام، مقدمه‌ای برای شکل گرفتن بحران‌های جدید است. در چنین شرایطی، تعدادی از فرقانی‌های قدیم دور هم جمع می‌شوند تا درباره دنبال کردن رؤیاهای بربادرفته‌شان تصمیم بگیرند. حالا که سازمان منافقین چنین در تکاپوست و فرصت برای ایجاد اخلال و خودنمایی فراهم است، چرا تتمه گروه فرقان فعال نباشد و البته، انتقام نگیرد؟ تعداد فرقانی‌های باقی‌مانده زیاد نیست؛ شاید آمارشان از تعداد انگشتان دو دست کمتر باشد، اما تصمیمشان برای آغاز فعالیت‌های تروریستی جدی است؛ یعنی شرایط را برای فعالیت مناسب تشخیص داده‌اند. محمد متحدی که در دوران فعالیت گودرزی مسئول شاخه نظامی بود، بقایای فرقان را دور هم جمع می‌کند و گروه «رهروان فرقان» را می‌سازد. آن ها دیگر برایشان فعالیت‌های ایدئولوژیک اهمیت ندارد، بیشتر به دنبال انتقام هستند؛ انتقام از مردم. اعضای گروه جدید، به استثنای متحدی، بقیه یا مانند مسعود واحد، از اعضای بخش انتشارات بوده‌اند یا مانند تقی‌زاده، فقط سمپات گروه محسوب می‌شدند. متحدی یک بار در اردیبهشت 1358 و بار دیگر در آبان‌ سال 1358، بازداشت می‌شود، اما دفعه اول با زیرکی خودش را فردی عادی جا می‌زند و در نهایت او را رها می‌کنند و بار دوم، با کج کردن لوله شوفاژ زیر پنجره و بریدن میله‌های آن، از حبس می‌گریزد. متحدی نقشه‌های جدیدی را طراحی می‌کند؛ در لیست ترور او عموماً علما و روحانیان حضور دارند؛ آیت‌ا... ربانی شیرازی، آیت‌ا... موسوی اردبیلی، حجت‌الاسلام عبدالمجید معادی‌خواه و آیت‌ا... سیدعلی خامنه‌ای. اعضای رهروان فرقان، روز 8 فروردین سال 1360، آیت‌ا... ربانی شیرازی را در شیراز، ترور کردند، اما اقدام آن ها موفقیت‌آمیز نبود. جالب این‌جاست که به رغم آغاز فعالیت «رهروان فرقان» و حتی انتشار چند بیانیه، نظر نیروهای امنیتی خیلی به آن ها جلب نمی‌شود. شاید در هیاهو و التهابات بهار سال 1360 و در بحبوحه استیضاح بنی‌صدر، عزل او از ریاست‌جمهوری و به دنبال آن، ورود سازمان منافقین به موقعیت مسلحانه، کمتر کسی به رجزخوانی‌های یک گروهک ورشکسته توجه دارد. درست در همین ایام بود که آیت‌ا... خامنه‌ای برنامه سخنرانی در مساجد پایین‌شهر را در دستور کار خودش قرار داد. فرقانی‌ها این برنامه را یک فرصت مناسب برای اجرای ترور ارزیابی کردند. آیت‌ا... خامنه‌ای در آن زمان، نماینده امام خمینی در شورای عالی دفاع بود و بیشتر در مناطق جنگی حضور داشت. گاهی که برای اقامه نماز جمعه به تهران می‌آمد هم، از فرصت حضورش در پایتخت برای سخنرانی و رفع شبهات مردم بهره می‌برد. برنامه سخنرانی آیت‌ا... خامنه‌ای در مسجد ابوذر، به دلیل نبودن او در تهران، یکی، دو هفته‌ای عقب افتاد و در نهایت قرار شد روز ششم تیر سال 1360 برگزار شود. پرده سوم: هدیه شوم گروه فرقان چهار، پنج روزی از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ تحمیلی و شورش منافقین بعد از اعلام موقعیت مسلحانه، بحث داغ محافل بود. آیت‌ا... خامنه‌ای که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام رسیده‌بود، بعد از دیدار، طبق برنامه از پیش تعیین شده، عازم مسجد ابوذر در محله «فلاح» می‌شود. او در خودرو تنها نیست و خلبان عباس بابایی همراهی‌اش می‌کند تا مطالبی را درباره جنگ به اطلاع نماینده امام در شورای‌عالی دفاع برساند. وقتی به مسجد می‌رسند، هنوز نیم ساعت به اذان ظهر مانده‌است. آیت‌ا... خامنه‌ای گفت‌وگوی خود را با عباس بابایی، در مسجد پی می‌گیرد. اذان می‌گویند. آیت‌ا... خامنه‌ای نماز جماعت را اقامه می‌کند و خلبان بابایی هم، به او اقتدا می‌کند. بعد از نماز، بابایی خداحافظی می‌کند و می‌رود و آیت‌ا... خامنه‌ای، آماده سخنرانی می‌شود. پرسش‌های مردم بسیار است و وقت کم. آیت‌ا... خامنه‌ای پس از بیان مقدمه‌ای، به حاضران می‌گوید: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می‌خواهم به بخشی از آن‌ها پاسخ بدهم.» ناگهان از وسط جمعیت، جوانی با قد متوسط و موهای مجعد، در حالی که کت و پیراهن چهارخانه به تن داشت و ته‌ریشی روی صورتش پیدا بود، پیش آمد و ضبط صوتی را روی تریبون گذاشت و بعد، دکمه «Play» را فشار داد؛ ضبط روشن نشد، اما جوان سرش را انداخت پایین و رفت و راستش آن وسط، کسی به این فکر نیفتاد که چرا؟ یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آیت‌ا... خامنه‌ای همین‌طور که صحبت می‌کرد، گفت: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودش را به سمت چپ کشید و از پشت تریبون کمی عقب آمد و به صحبت ادامه داد: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه جوامع بشری -نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های ... » ناگهان صدای انفجار فضای مسجد را پُر کرد. آیت‌ا... خامنه‌ای که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بود، با یک چرخش 45 درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتاد. اولین محافظ خودش را بالای سر او رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که آیت‌ا... خامنه‌ای را به بیرون منتقل کند. امام جماعت مسجد ابوذر، در آن گیر و دار، چشمش به یک ضبط صوت ‌افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود و روی جداره داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی». پرده چهارم:  «سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی» با زحمت زیاد، آیت‌ا... خامنه‌ای را از میان جمعیت عبور دادند و به خودروی بلیزر رساندند. حالا باید او را به یک مرکز درمانی می‌رساندند؛ اما کجا؟ آیت‌ا... خامنه‌ای در مسیر، گاهی به هوش می‌آمد و زیر لب شهادتین می‌گفت، اما خیلی زود دوباره از هوش می‌رفت. خودروی بلیزر در خیابان قزوین،   به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند. صورت آیت‌ا... خامنه‌ای به شدت خون‌آلود است؛ آن‌قدر که نمی‌شود چهره او را تشخیص داد. پزشک درمانگاه اظهار عجز می‌کند: «نمی‌شود برایش کاری کرد». محافظان یک کپسول اکسیژن از درمانگاه می‌گیرند و راه می‌افتند به طرف بیمارستان بهارلو، نزدیک پل جوادیه. حالا همه مطلع شده‌بودند که چه اتفاقی برای آیت‌ا... خامنه‌ای افتاده است. فرقانی‌ها می‌خواستند او را به شهادت برسانند، اما خواست خداوند چیز دیگری بود. ساعتی بعد، با وجود جراحت‌های بسیار، پزشکان حاضر در بیمارستان بهارلو توانستند وضعیت جسمانی آیت‌ا... خامنه‌ای را تثبیت کنند. حالا دیگر خطر رفع شده‌بود. امام مرتب پیغام می‌فرستاد و جویای احوال شاگرد شجاعش می‌شد. پیام رهبر انقلاب، درباره ترور آیت‌ا... خامنه‌ای، ساعتی بعد از رادیو پخش شد و او که تازه به هوش آمده‌بود، آن را شنید. پاسخ آیت‌ا... خامنه‌ای به امام، بیتی از رضوانی شیرازی بود: «بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت / سر خُمِّ می سلامت، شکند اگر سبویی».   عکس ها گزارش می دهند...