روشنفكر يك‌دنده كاخ‌نشين!

به مناسبت صد سالگي جلال آل‌احمد در نشستي درباره‌ سه كتاب جديد كه درباره‌ اين نويسنده منتشر شده است، بحث و گفت‌وگو مي‌شود.  نشست هفتگي شهر كتاب در روز سه‌شنبه، هفتم شهريور از ساعت ۱۶ به مناسبت صدسالگي آل‌احمد به بحث و گفت‌وگو درباره‌ سه كتاب جديد كه در سال‌ جاري درباره‌ اين نويسنده منتشر شده است، اختصاص دارد؛ كتاب «راز حج جلال» نوشته‌ محمدحسين دانايي كه درباره‌ سفر حج جلال است، كتاب «آل‌احمد، مردي ميان دو سنگ آسيا» نوشته‌ حسين سناپور شامل داستان‌هاي برگزيده آل‌احمد و نقدشان است و كتاب «جلال آل‌احمد و معاصرانش» نوشته‌ اميد طبيب‌زاده كه اين كتاب مشتمل بر چهار مقاله است درباره‌ مناسبات جلال آل‌احمد با چهار تن از روشنفكران برجسته هم‌عصرش. اين نشست با حضور نويسندگان اين سه كتاب در مركز فرهنگي شهر كتاب واقع در خيابان شهيد بهشتي، خيابان شهيد احمد قصير (بخارست)، نبش كوچه‌ سوم برگزار مي‌شود. جلال آل‌احمد در يازدهم آذر ۱۳۰۲ متولد شد و در هجدهم شهريور ۱۳۴۸ درگذشت. او روشنفكر، نويسنده، منتقد ادبي، مترجم ايراني و همسر سيمين دانشور بود. آل‌احمد در دهه ۱۳۴۰ به شهرت رسيد و در جنبش روشنفكري و نويسندگي ايران تاثير بسزايي گذاشت. درباره‌ آثار و آراي او كتاب‌ها و مقالات متعددي نوشته شده كه از جنبه‌هاي مختلف به آثارش نگريسته‌اند. صد سالگي تولد او فرصتي است براي ارزيابي و بررسي آثاري كه به تازگي درباره‌اش منتشر شده است.
روزي در يكي از ديدارهايم گلستان مي‌گفت: «ادبيات بايد از جنس زندگي باشد. اين سخن يا ادعا ممكن است آسان به نظر برسد، اما در جهان آفرينش هنر و ادبيات آسان نيست! ببين وقتي حافظ مي‌گويد: 
كس نديدست ز مُشك ختن و نافه چين
آنچه من هر سحر از باد صبا مي‌بينم
او ديده است. ديده است!»


 صداي گلستان لرزيد. بيت حافظ را اين‌بار با مكث و واژه واژه خواند و بغضش تركيد و سكوت كرد.
دست يافتن به چنين هنر آفرينندگي به رياضت و خلوت و استغناء نيازمند است. هنرمند نمي‌تواند، شومن باشد. بازار خودفروشي از آن سوي ديگر است! در چنين فضا و فرصت آفرينندگي هنرمند نه منتظر تشويق و به‌‌به است و نه از توهين و حتي تخريب آزرده مي‌شود. شايد نامه‌اي كه ابراهيم گلستان يازده سال پيش در ۱۹ تير ماه ۱۳۷۱ به عباس كيارستمي نوشته است، شاهد صادق انديشه و سبك هنري او باشد. نوشته است: 
«آينده شما سخت است. يك كاسه شير پُر را بايد بي‌آنكه لب بزند به پاكي و كمال به آن سوي پل برسانيد. 
از هيچ تعريف و تحسيني يا فحش و دشنامي خوش يا دردتان نيايد، حتي براي يك لحظه. نه بترس از دست و كار كارشكن‌ها و نه اميد يا پذيرش داشته باش براي درِ باغ سبز نشان دادن‌هاي هر كس ديگر...» ببينيد چگونه حركت و شور و سرزندگي و تصوير در همين عبارتي كه نقل كردم، موج مي‌زند. اين‌گونه انديشيدن و سخن گفتن و نوشتن ملكه يا سرشت ثاني ابراهيم گلستان شده بود. صراحت او كه البته گاه گزندگي‌هاي سبك او را داراست، شبيه همين خارهايي است كه در گلستانه در كنار غنچه‌ها و گل‌ها مي‌رويد. به روايت نظامي: 
مي باش چو خار حربه بر دوش
تا خرمن گُل كشي در آغوش