اين يادداشت را با صداي بلند بخوانيد، شايد...!

روزگار غريبي ا‌ست نازنين؛ هر كسي به كنجي خزيده و خفته در خفا، به سويي رها گشته و به دردي جانكاه مبتلا و پي درماني مي‌گردد و نيز هم لقمه ناني اما نه نان هست و نه مداوا‌كننده تن و جاني و نه نيز تسكين‌دهنده روحي و رواني. نگرد، نيست. اگر هست پس كجاست؟ كيست كه درمان كند اين تروماي جمعي پنهان را و مرهمي شود اين زخم كاري نشسته تا عمق جان را و التيام ببخشد اين جراحت نشسته بر روح و روان جامعه پريشان و تكدر خاطر اين سامان را و ملاطفت ورزد زمانه مملو از رنج و سرگرداني و عصيان را! كيست؟ هست يا كه نه همان‌گونه ادعا شد نيست؟! در جامعه‌اي كه اگر طبيب دردها و رنج‌هايش، حبيب رازها و رمزهايش يا كه صيانت‌كننده داشته‌ها و گنج‌هايش كه اهل فرهنگ و هنر هستند و خرد، خود ناخوش احوال باشد و سيه‌روزگار چگونه خواهد توانست التيام ببخشد اين همه آلام پيدا و پنهان يك جامعه افسرده و در آستانه انفجار روحي و رواني را! چگونه و با توسل به كدام سياست‌هاي فرهنگي و نسخه شفابخش و تجويزشده؟ توسط كدام نهاد چابك و كاراي متولي و مداواگر كاربلد و پرتوان؟ هان؟ مادامي‌كه پوزخند زده مي‌شود بر نظم جهاني و ناديده گرفته شود رنج همگاني و كم‌اهميت تلقي گردد اين همه سرگرداني و پريشاني و انكار بود خنثي‌كننده ضعف و ناتواني و به متن آيد حاشيه‌هايي از جنس نامهرباني، بي‌گمان كژي و كاستي سهل بر جامعه خواهد گشت ارزاني! هيهات.  بي‌ترديد ريشه‌هاي ريش گشته اين تروماي جمعي خوش نشسته بر روح و روان جامعه و افسردگي پيدا و پنهان اين روزها را كه اكنون سخن به ميان آورديمش، مي‌بايست در جايي جست كه ساليان آزگار است طبيبان و مداواگران آن يك روز حتي روي خوش به خود نديده‌اند و آب خوش از گلو پايين نبرده‌اند و زخم زبان خورده‌اند و رنج گران برده‌اند. در شرايطي كه اكنون گراني چون پتكي بر سر جامعه فرو آمده و انرژي جواني به كسالت پيري مبتلا شده و فشارهاي ناشي از آن همه نابساماني بر شؤون مختلف كشور مستولي گشته و كمرها از بار سنگيني تورم خم شده و شكسته و مرغ از سفره‌هاي مردم پر كشيده و نان و تخم‌مرغ نيز از سبد غذايي حذف، بي‌گمان اگر عرصه فرهنگ و هنر امروز جان مي‌داشت و توان لااقل حال سامان بخشيده مي‌شد اين همه آشفتگي و پريشان‌حالي و مريض‌احوالي روحي و رواني جامعه و تقويت مي‌نمود اميد را به زندگاني.
اكنون دستگاه‌هاي عريض و طويل فرهنگي وهنري كاركرد گذشته خويش را به‌ كلي از دست داده و از حيزانتفاع ساقط گشته و سياست‌گذاري‌هاي فرهنگي در پيش گرفته و نسخه‌هاي تجويز شده جامانده از زمانه پرانه (قديم) ديگر اثربخشي خود را نداشته و پاسخگوي نياز نسل فعلي نيستند و نخواهند توانست جامعه به خصوص نسل جوان را به اقناع برسانند. پس با چنين رويه‌اي تعارض ميان سياست‌گذارانِ سياست‌هاي منسوخ‌شده با اهل فرهنگ و هنر بهروز شده بيش از پيش مشهود گشته و ناكامي و ناكارآمدي نيز تا مغز استخوان و بيخ دندان خواهد رسيد. 
اين شمه‌اي كلي از وضعيت فعلي عرصه فرهنگ و هنر كشور است اما در استان‌هاي دور مانده از مركز همچون سيستان و بلوچستان به دليل همان در پيش گرفتن سياست‌هاي ناصواب تمركزگرايانه مديد و تجميع امكانات و اعتبارات شديد در پايتخت و چند كلان‌شهر معدود ديگر اوضاع فرهنگ و هنر روزبه‌روز فاجعه‌بارتر از گذشته گشته و حال و روز هنرمندان و فعالان و صاحبان اثز نيز بغرنج‌تر و وخيم‌تر از پيش. بنابراين از علايم و شواهد فضاي موجود در مناطقي چون سيستان و بلوچستان چنين برمي‌آيد كه بحران‌هاي متعدد ناشي از فشارهاي اقتصادي و اجتماعي ميزان افسردگي را بالا برده و اميد به زندگي را پايين و عوارض ناشي از سكون و سكوت فرهنگي و اجتماعي سلامت روح و روان جامعه را به مخاطره انداخته و افسردگي و عصبيت را به طرز مشهودي دامن زده است. به هر روي در چنين وضعيتي اگر طبيبان روح و روان كه همانا اهل هنر هستند و فرهنگ آن انگيزه كافي و شور و هيجان لازم را براي فعاليت مي‌داشتند و اين‌چنين سرخورده نمي‌گشتند و فراموش و مورد بي‌مهري واقع؛ ترديدي نيست كه طولي نمي‌كشيد بي‌عملي و خاموشي مرگبار از فضاي كنوني اين استان و همه كشور رخت برمي‌بست.
 و اما در پايان؛ اين يادداشت هشداري است به تبعات ناشي از بي‌عملي در عرصه فرهنگي و هنر و انزوا و گوشه‌نشيني مفاخر هنر و فرهنگ و تاثير سوء آن بر سلامت روح و روان جامعه و تروماي جمعي‌اي كه متاسفانه تاكنون مورد غفلت واقع شده و فراموشي. بنابراين توصيه مي‌شود با صداي بلند بخوانيد اين يادداشت را چراكه اگر تا به حال چشم بينايي نديده شايد اكنون گوش شنوايي بشنود اين فرياد حاد رهاشده در باد را!