امام کاظم(ع)؛ اسوه صلابت و ظلم ستیزی

پیشوای هفتم شیعیان، حضرت موسی بن جعفر(ع) که بنا به روایتی در هفتم صفر ۱۲۸ هـ.ق در روستای ابواء، میان مدینه و مکه متولد شده بود، همانند دیگر امامان معصوم(ع) برای احیای فرهنگ اسلام و گسترش ارزش‎های الهی در طول امامت سی‎وپنج ساله خویش (۱۴۸ تا ۱۸۳ هجری قمری) که با چهار تن از خلفای ستمگر عباسی (منصور، مهدی، هادی و هارون الرشید) همزمان بود، تمام مشکلات و سختی‎ها را به جان خرید و به فرهنگ صبر و مقاومت در راه اسلام معنای حقیقی بخشید. آن حضرت تمام توانایی‎های خود را در این زمینه به کار گرفت و صلابت و استواری در راه دفاع از فضیلت‎ها و مبارزه با مفاسد اخلاقی و اجتماعی را به معنای تامّ کلمه مجسّم ساخت. بیست و پنجم ماه رجب، شاهد جانبازی آن رادمرد عالم اسلام و اسطوره صبر و پایداری در راه حق است. آن حضرت بعد از تحمل بی‎رحمانه ترین آزارهای طاقت فرسای خلفا، به‎ویژه هارون الرشید، استوار و مقاوم در برابر طاغوت و طاغوتیان به ملاقات پروردگارش شتافت. در همین زمینه، عبدالکریم پاک نیا تبریزی فرازهایی از تلاش‎ها، پیام‎ها و گفتارهای امام کاظم(ع)  در زمینه صلابت و  ظلم ستیزی در مقابل ستمگران و دشمنان را به تصویر کشیده و به نمونه هایی از صلابت آن حضرت اشاره کرده است که در ادامه می‎خوانید:   پیشوای دل‎ها روزی در کنار کعبه، هارون الرشید حضرت کاظم(ع) را ملاقات نمود و در ضمن سخنانی به امام(ع) گفت: آیا تو هستی که مردم مخفیانه با تو بیعت می‎کنند و تو را به رهبری خویش برمی‎گزینند؟ حضرت با کمال شهامت فرمود: «اَنَا اِمامُ الْقُلُوب وَاَنْتَ اِمامُ الْجُسُومِ؛ من بر دل‎های مردم حکومت می‎کنم، و تو بر جسم‎های آنان!» (1)    سلام بر تو ای پدر! هارون وارد مدینه شد و به همراه جمع کثیری به حرم پیامبر(ص)  رفت. او در مقابل قبر شریف رسول خدا(ص)  ایستاد و با کمال افتخار چنین سلام داد: السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ عَمِّ؛ سلام بر تو ای پسر عمو! در این هنگام، حضرت موسی بن جعفر(ع) که در میان اهل مدینه حضور داشت، نزدیک آمد و برای تحقیر خلیفه غاصب چنین سلام داد: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ ا... السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَه؛ سلام بر تو ای رسول خدا! سلام بر تو ای پدر!» در این حال، هارون از شدت خشم به خود پیچیده و دنیا در نظرش تیره و تار شد؛ چرا که حضرت کاظم(ع) به این وسیله شایستگی خود را برای جانشینی رسول خدا(ص) و عدم لیاقت هارون بیان داشت.(2)    رخنه در درون نظام امام کاظم(ع)  با تربیت افرادی شایسته، و تأثیرگذاری مثبت بر افکار و اندیشه‎های برخی از کارگزاران حکومتی، از وجود آنان در پیشبرد اهداف الهی خویش سود می جست. علی بن یقطین از جمله عوامل نفوذی امام(ع) در نظام حکومتی هارون بود که تا مقام نخست وزیری راه یافته بود. او به لطف خداوند و یاری رهنمودهای امام(ع) و بصیرت و تیزهوشی خویش، کارهای مهمی را به نفع شیعیان انجام می داد. یادآوری نظرات حضرت کاظم(ع)  به طور غیرمحسوس در جلسات داخلی هیئت حاکمه، گزارش اخبار داخلی و تصمیمات حکومت غاصب به امام هفتم(ع) ، ارسال کمک‎های مالی به امام و شیعیان، تشکیل گروه‎های حجّ از شیعیان بی‎بضاعت، و خدمات اجتماعی و اداری به یاران امام هفتم(ع)، برخی از دستاوردهای نفوذ علی بن یقطین در حکومت هارون بود. مسیّب بن زهیر نیز از شیعیان مخلصی بود که در ظاهر، در سمت جانشین سندی بن شاهک، به فرماندهی نیروهای نظامی هارون منصوب شده بود. او علاوه بر رساندن پیام‎های امام(ع) از داخل زندان به دوستان و شیعیان حضرت موسی بن جعفر(ع) معجزات و کراماتی نیز از آن حضرت نقل می کرد که در بیداری برخی افراد تأثیر داشته است.(3)    جلوگیری از همکاری با طاغوت آن حضرت اگر احساس می کرد کسانی که به نظام حکومتی داخل می شوند، نمی‎توانند به نفع اهل حق و شیعیان عمل نمایند، آنان را از همکاری با طاغوت نهی کرده، از عواقب وخیم آن برحذر می‎داشت. «زیاد بن ابی سلمه»  از یاران امام کاظم(ع) بود، ولی بدون اطلاع آن حضرت در دستگاه خلافت عباسی مشغول به کار شده بود. او روزی به محضر امام هفتم(ع) آمد. حضرت از او پرسید: ای زیاد! آیا تو در امور دولتی اشتغال داری؟ گفت: بلی. امام فرمود: چرا با حکومت ستمگران همکاری می‎کنی و به شغل آزاد نمی‎پردازی؟ زیاد گفت: سرورم! مخارج من زیاد است؛ چرا که من فردی اجتماعی هستم و خانه‎ام پر رفت و آمد است و افراد تحت تکفل دارم و هیچ گونه پشتوانه اقتصادی هم ندارم. درآمد من منحصر به همین شغل دولتی است. امام کاظم(ع) فرمود: ای زیاد! اگر از کوه بلندی سقوط کنم و بدنم قطعه قطعه شود، در نزد من بهتر است از این‎که با ستمگران همراهی و همکاری نمایم، مگر این‎که غصه‎ای را از دل مؤمنی برطرف نموده، یا مؤمن گرفتاری را نجات داده، یا مؤمن بدهکاری را از زیر بار بدهی رها سازم.(4) 1- شیخ الاسلام، الصواعق المحرقه، ج2، ص592 2- مفید، الارشاد، ج2، ص234 3- خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۱۷۹ 4- کلینی، کافی، ج۵، ص۱۱۰