اگر کسی روزه می‌گرفت شکنجه می‌شد!

  [ شهروند]  یکی از عرصه‌های مبارزه‌ و مجاهدت در دوران دفاع مقدس به مقاومت و ایستادگی آزادگان در بند اسارتگاه‌های رژیم بعثی برمی‌گردد. گرچه تمام لحظات اسارت برای رزمندگان سخت می‌گذشت، اما آنان با استقامتی مثال‌زدنی آن روزها را پشت‌سر می‌گذاشتند و مهم‌تر از همه اینکه شرایط سخت زندان‌های بعثی آنان را از انجام فرایض دینی بازنمی‌داشت. این ایستادگی و مقاومت، در ماه رمضان و در زمان روزه‌داری بیشتر بروز و ظهور می‌یافت و متبلور می‌شد. آنچه در ادامه می‌خوانید روایت‌هایی است از آزادگان درباره شرایط روزه‌داری در اسارت. این روایت‌ها را از سایت جامع آزادگان، خبرگزاری ایرنا و مشرق انتخاب کرده‌ایم.

نماز خواندن حتی به‌صورت فرادا هم جرم بود
روایت سردار مرتضی حاج باقری
ما در دوران اسارت جزو مفقودین بودیم یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب‌سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود. عراقی‌ها به ما خیلی سخت می‌گرفتند. جز ارتباط و تکیه به خدا هیچ راهی نبود. تنها امیدمان استعانت خداوند بود. یکی از راه‌های تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود. بچه‌هایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریبا ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه می‌گرفتند. هرچند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا هم جرم بود. بارها اتفاق می‌افتاد که هنگام نماز دژخیمان بعثی به بچه‌ها حمله می‌کردند و جهت آنها را از قبله تغییر می‌دادند و نماز را به هم می‌زدند حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.

روزه گرفتن جرم سنگینی بود
روایت اکبر شوخ‌چشم



شاید بتوان یکی از سخت‌ترین دوران اسارت را ماه مبارک رمضان دانست. بعثی ها به روزه گرفتن ما اعتقادی نداشتند و به همین دلیل غذای ما را طبق روال همیشگی در ساعت‌های مقرر توزیع می‌کردند. روزه گرفتن جرم سنگین‌تری بود اما آن سال اسرای اردوگاه عنبر تصمیم گرفته بودند ماه رجب و ماه شعبان را به استقبال از ماه رمضان روزه بگیرند. به همین دلیل غذای ظهر را می‌گرفتیم و در یک پلاستیک می‌ریختیم و چهار گوشه آن را جمع کرده و گره می‌زدیم و این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان می‌کردیم. البته چند مرتبه موقع تفتیش اسرا از چند نفر غذا گرفتند و آنها را شکنجه کردند. در آن شرایط سخت و طاقت‌فرسا تصمیم‌گیری در خصوص ترک یک عمل مستحب و یا واجب به آسانی تصمیماتی که دوستان ما در آزادی می‌گیرند نبود که گاهی به‌راحتی خود را توجیه می‌کنند که مثلا روزه بر من واجب نیست و یا بهانه‌های دیگر، ولی در اسارت خیلی کم می‌توانستیم افرادی را پیدا کنیم که به آسانی اینگونه تصمیم بگیرند. دید اسرا نسبت به واجبات و حتی مستحبات با دید امروزی ما و به‌ویژه نسل جوان بسیار متفاوت بود. اسرا در دوران اسارت سختی‌ها را به‌راحتی به جان می‌خریدند و خم به ابرو نمی‌آوردند. گرمای طاقت‌فرسای عراق در ماه رمضان نیز مشکل دیگری بود. تشنگی خیلی زود بر اسرا مستولی می‌شد. بعضی اوقات آنقدر گرما شدید بود که اسرا پیراهن‌های خود را بالا می‌زدند و شکم‌های خود را روی موزاییک کف آسایشگاه می‌چسبانیدند تا شاید کمی خنک شوند.

مدام تبلیغ می‌کردند ما مسلمان نیستیم
روایت علی‌اصغر صالح‌آبادی
برای وقت سحر، زمان قطعی و دقیق نداشتیم و وقت را تخمینی در نظر می‌گرفتیم؛ یک ربع تا بیست دقیقه زودتر سحری را تمام می‌کردیم و یک ربع دیرتر نماز صبح به جا می‌آوردیم و در این فاصله مناجات و قرآن داشتیم تا وقتی مطمئن شدیم وارد وقت نماز شده‌ایم، به صورت پنهانی نماز جماعت می‌خواندیم. آزادگان متحد و پایبند به گرفتن روزه بودند و این امر برای نیروهای حزب بعث که مدام تبلیغ می‌کردند که ایرانی‌ها مجوس هستند و اصلا مسلمان نیستند گران می‌آمد چراکه آنها مشاهده می‌کردند که در ماه رمضان چگونه اسرای ایرانی اهتمام به عبادت و روزه دارند. همه در ماه‌ رمضان به نحوی همپا و همیار بودند و حتی آنان که مریض بودند، رعایت می‌کردند که علنی با خوردن و آشامیدن این تصویر روزه‌داری آزادگان در اردوگاه بعثی‌ها را حفظ کنند و حرمت این ماه را گرامی دارند.

غذای حیوانات را به ما می‌دادند!
سید روح‌الله موسوی
بعثی‌ها جوری نگهبانان اردوگاه را شست‌وشوی مغزی داده بودند که فکر می‌کردند ما مسلمان نیستم و کافریم. وقتی روز اول ماه رمضان نماز ظهر و عصر را می‌خواندم نگهبان عراقی گوشش آورد نزدیک و گفت: نماز می‌خوانی؟ بخوان ببینم چه جوری می‌خوانی؟ وقتی بلند، بلند الله اکبر، الله اکبر گفتم و شروع به نماز خواندن کردم، گفت ببینم مگر شما کافر نیستی؟ و خیلی تعجب کرد که ما مانند آنها نماز می‌خوانیم. غذای روزهای عادی ما در دوران اسارت با ماه مبارک رمضان هیچ فرقی نداشت. گاهی گوشت یخ‌زده‌ای می‌دادند که از بسته‌بندی آن ۱۰، ۲۰ سال گذشته بود؛ آنچنان یخ‌زده که وقتی به زمین می‌افتاد مانند شیشه، گوشت و استخوان با هم تکه‌تکه می‌شد و بعد از آب شدن یخ آن، تازه می‌دیدم پر از کرم است. یعنی قبل اینکه منجمد شود، گوشت گندیده و کرم زده بود و ما مجبور بودیم چندین بار آن را بپزیم و از صافی بگذرانیم تا بشود خورد، یا پوست بادمجان، سیب‌زمینی و دیگر سبزیجات خشک‌شده که روی گونی آن نوشته شده بود برای حیوانات به ما می‌دادند و با چه مشقتی با آن غذا درست می‌کردیم. این وضعیت آشپزخانه را با توجه به آب‌وهوای گرم عراق در تابستان بسیار سخت و جهنمی می‌کرد حالا روزه هم بودیم صد برابر مشکل‌تر.

شب‌های قدر هم مخفیانه برگزار می‌شد
روایت جمشید ایمانی
برای اینکه کمبود قرآن در زندان‌ها جبران شود، اسرایی که سواد کافی داشتند، آیات قرآن را بر روی کاغذهای سیگار می‌نوشتند تا سایر اسرا بتوانند قرآن تلاوت کنند و اینگونه، اسرا قبل از اذان مغرب به همراه خواندن قرآن و دعای آن روز به استقبال نماز و افطار می‌رفتند و با وجود مخالفت عراقی‌ها مراسم شب‌های قدر هم به طور مخفیانه برگزار می‌شد. غذای اسرا برای افطار در داخل ظرفی به نام «قسوه» ریخته می‌شد و هر ۸ تا ۱۰ نفر دارای یک قسوه بودند که پنج قاشق برنج سهم هر یک از اسرا بود؛ هر چند آب رب و مقداری لپه به عنوان خورشت با غذا داده می‌شد و برخی از اسرا همین وعده غذایی را در داخل قوطی کنسرو می‌ریختند تا اینکه برای روز بعد سحری داشته باشند تا بتوانند روزه بگیرند.

مقاومت بچه‌ها بسیار بالا بود
روایت آزاده کوروش اسکندری
در ابتدای اسارت به ما اجازه روزه نمی‌دادند و سحرها هم چیزی نمی‌دادند. همان بعدازظهر غذایی که به ما می‌دادند، خودمان آن را طوری گرم نگه می‌داشتیم اما از نظر روحیه مقاومت بچه‌ها بسیار بالا بود. دعاهای مختلف، جمع‌های معنوی مختلف داشتیم. شما حساب کنید تمام ۲۴ ساعت ۱۴۰ نفر با اخلاقیات متفاوت در یک اتاق زندگی می‌کردیم اما برای تمام ساعت‌هایمان برنامه‌ریزی داشتیم. می‌توان گفت برنامه‌ریزی‌هایمان از امروز دقیق‌تر بود.  از ۸ صبح تا ۱۱ شب که خاموشی می‌زدند برای دقیقه‌های زندگی‌مان هم برنامه‌ریزی داشتیم. هرکسی بسته به نوع استعدادش؛ یکی دنبال کتاب خواندن بود، یکی دنبال کلاس رفتن، یکی دنبال حفظ قرآن، ورزش و حتی ورزش‌های ممنوعه مثل ورزش رزمی یا ورزش‌هایی که از نظر عراقی‌ها مشکلی نداشت مثل فوتبال و والیبال. یعنی یک جامعه کاملا هدفمند با تشکیلات منسجم داشتیم.

یک تکه ‌نان، یک لیوان چای
روایت حسن زارعی
روزهاى آغاز اسارت با فرا رسيدن ماه مبارک رمضان هم‌زمان بود. بچه‌ها از مدت‌ها پيش، خودشان را براى استقبال از اين ماه پربرکت آماده کرده بودند. آنها از چند هفته پيش، سهميه‌ پنير و خرماى خود را نگه داشته بودند تا هنگام سحر و افطار، چيزى براى خوردن داشته باشند. از طرف ديگر، عراقى‌ها به شدت با روزه گرفتن بچه‌ها مخالفت مى‌کردند و مى‌گفتند: «شما مجوس هستيد و دليلى براى روزه گرفتن شما وجود ندارد.» بچه‌ها هم با صبر و بردبارى اهانت‌هاى آنها را تحمل مى‌کردند تا بيش از اين به آنها فرصت آزار و اذيت ندهند. در طول ماه مبارک رمضان، بچه‌ها با همان خرما و پنير و تکه‌ نانى که روزانه مى‌گرفتند روزه‌هايشان را مى‌گشودند. هر روز بعدازظهر هم به هر نفر يک ليوان چاى مى‌دادند که آن را نگه مى‌داشتيم و هنگام سحر مى‌خورديم.... در مدتى که در اردوگاه بوديم، تعدادى از اسرا با انجام دادن کارهاى جالب و شگفت‌انگيز، زمينه سرگرمى ديگران را فراهم مى‌کردند. نيت آنها اين بود که بچه‌ها را از آن حالت رخوت و بى‌حوصلگى خارج کنند، به همين علت، کلاس‌هاى تئاتر، ورزش و آموزش‌هاى مختلفى در اردوگاه تشکيل دادند.