امید مافی =روزنامه نگار

دربی جرینگ جرینگ به صدا درآمد تا در یخبندان این فوتبال تهی از جذابیت، دفترچه خاطرات خاک گرفته را بگشائیم و به مهمانی ضیافت های باستانی برویم.
حتی اگر دربی ملتهب عصر یکشنبه، طعم دوئل های کهنه فوتبال ایران را نداشته باشد،باز هم مجالی است برای شنیدن ترنم موهبت توپ چرمی ،تا شاید کاری کند برای نود دقیقه غم هایمان را فراموش کنیم و پای جعبه رنگی به شطرنج مرموز یک پروفسور و یک فرمانده جوان دل ببازیم.تا در زمهریر این حوالی به چمنزار خیره شویم و واله تر از همیشه با بال های رنگین سری به هفت آسمان بزنیم.
سربازان برای آنکه ثابت کنند به دیروزهای شکوهمند دربی پیوند خورده اند، باید امروز عصر دنیا را روی سرشان بگیرند و همچون کبک ها و تیهو ها در آسمان ورزشگاه تب کرده بال بگشایند.آن وقت می توانیم باور کنیم از ناصر حجازی تا مهدی رحمتی و از ناصر محمدخانی تا مهدی طارمی راه زیادی نبوده و با همین بضاعت هم می توان به هق هق فوتبالفارسی پایان داد.
اینکه ارتش سرخ آن بالا ایستاده و زیر ابر غلیظ، فخرفروشی می کند،هیچ ربطی به دربی ندارد.اینکه پروفسور قرار است خواب های ده ساله را تعبیر کند و پرچم های قرمز را به رقص درآورد بازهم ربطی به نبرد امروز ندارد.


آنسوتر نیز چنین است.حتی اگر جوان های منصوریان از صخره السد رد شده و دستمال آبی خوشرنگ را بر روی پیشانی های داغ گذاشته باشند،باز هم برای پیدا کردن آدرس خیابان خوشبختی،باید نود دقیقه بجنگند و به این بیندیشند که گریزی ندارند جز آنکه شهدی از لبان دربی بنوشند.برای آبی ها این نود دقیقه حکم مرگ و زندگی را خواهد داشت و با یک برد شیرین تر از عسل، ناکامی در جاده های پشت سر را به گرده فراموشی خواهند سپرد.
بهتر است تا لحظه موعود آرامش را به قلبمان راه ندهیم و با این امید به دربی چشم بدوزیم که گلباران سرخابی ها
با بوسه و نوازش همراه خواهد شد تا نود دقیقه ای تاریخی شکل بگیرد و کبوتران دست آموز که بی‌رحمانه به دست تیفوسی ها رنگ می شوند روی شانه‌های همه مردان جدال زمستانی بنشینند.
تا عصر چیزی نمانده.وقتی قرار است آلبوم های خاک گرفته را از گنجه ها بیرون بیاوریم و همراه صبا به سرزمین سبای این فوتبال عافیت طلب قدم بگذاریم لابد باید به چیزهای خوب فکر کنیم.به پاگشایی مهدی طارمی.به سیوهای مهدی رحمتی.به پتک های رامین و محسن مسلمان.به سانترهای مواج خسرو و البته به نقشه های
غریبه کروات و فرمانده آشنای ارتش آبی.اصلا بیایید آرزوهایمان را امروز به جای حک کردن بر روی برگ های اقاقی، در پهنای صورت سرجوخه ها جتجو ‌کنیم.
جای دوری نخواهد رفت!