مهاجر حسین(ع)

 34 سال می گذرد از آن روز که آفتاب زندگی ات در شرق دجله غروب کرد و خورشید زندگی جاودانه ات با شهادت طلوع کرد. می گویند غسل شهادت کرده بودی، لباس رزمت «نو» شده بود، همرزمانت را گرم تر از همیشه در آغوش کشیده بودی و بیشتر از همیشه با آن ها شوخی می کردی، انگار رفتنت را از پیش می دانستی... . می گویند برای نابودی پلی مهم و استراتژیک با 35 نفر از یاران رفته بودی؛ پلی که دشمن از روی آن می گذشت و تجاوزش به خاک وطن را ادامه می داد. محاصره که شدی هیچ رد و نشانی از خود نگذاشتی، نه بیسیم، نه اسناد مکتوب و ... . عجیب حکایت تو شاعرانه و عاشقانه است، گذشتن از همه چیز و نیستی برای رسیدن به تمام هستی عشق ... . یادی می کنیم از پاسدار انقلاب اسلامی، سردار شهید «محمد حسین مهاجر قوچانی»، از فرماندهان تیپ 21 امام رضا(ع)، مردی که متولد 1342 در مشهد بود و در سال 1362 جاوید الاثر شد ... مادر شهید می گوید: همسرم مأموریت بود. دخترم را روی پایم گذاشته بودم و پسرها رو به رویم نشسته بودند. برایشان قصه حضرت زینب (س) را می گفتم. به وداع که رسیدیم بلند گریه می کردند.  پدرشان کلید انداخت و وارد شد. شدت گریه را که دید با هول و هراس از من علت را جویا شد. گفتم قصه حضرت زینب را می گفتم. همسرم رو به آسمان کرد و گفت خدایا شکر که چنین خانواده و فرزندانی به من دادی. حسین و محسن هر دو مکبر بودند.  یکی در مسجد قرآن و دیگری در مسجد صاحب الزمان(عج). از مدرسه که می آمدند ضبط صوت را به مسجد می بردند؛ اول اذان پخش می کردند و بعد هم مکبر می شدند. مادر ادامه می دهد: شب دامادی حسین ما حریفش نشدیم که او را به بازار ببریم و خودمان رفتیم. شبی که خبر شهادت محسن را دادند خیلی گریه می کرد. علتش را پرسیدم و گفت مادر چرا محسن باید شهید بشود و من شهید نشوم. آخرین باری که از جبهه زنگ زد گفت: مامان نماز شب می خوانید؟ اگر خواندید یا حرم امام رضا(ع) رفتید از من یادتان نرود. راستی از من راضی هستید؟ و من گفتم چرا نباید راضی باشم؟ و همان آخرین گفت وگوی ما بود...  شنیدن خبر مفقودی اش خیلی سخت بود «فاطمه مهاجر» خواهر شهید درباره خصوصیات برادرش می گوید: چون پدرم فوت کرده بود، خیلی درباره ما احساس مسئولیت می کرد. برای حجاب من اهمیت قائل بود و خوب درس خواندن ما هم خیلی برایش مهم بود.  بعد از فوت پدر، برای آرامش مادر هم که بود همواره میان اعضای خانواده به خوبی نقش بزرگ تر را بازی می کرد و ما هم او را خیلی قبول داشتیم. برادرم به آشپزی و نقاشی علاقه زیادی داشت.  یادم می آید وقتی قرار بود برایش به خواستگاری برویم اصلا در بند ظواهر نبود، می گفت با حُجب و حیا باشد، همین کافی است. وقتی خبر مفقود شدن حسین را آوردند، من 9 ماه بود که ازدواج کرده بودم. محسن هم به تازگی شهید شده بود. شنیدن خبر مفقودی حسین خیلی برایمان سخت بود.  ادامه این گزارش را می توانید در شماره امروز روزنامه خراسان رضوی و یا سایت اینترنتی روزنامه خراسان به نشانی   khorasannews.com مطالعه فرمایید.