روزنامه همدلی
1396/07/24
خاطراتی با دکتر محمد علی شیخ خاطراتی با دکتر محمد علی شیخ
سید محسن آلغفورعضو هیئت علمی دانشگاه شهید چمران اهواز
دکتر شیخ را در آینه تعاریف و جملات مرحوم پدرم یافتم. نخستین دیدارم با دکتر شیخ، به مراسم نکوداشت علامه شیخ، پدر بزرگوار ایشان برمیگشت که از سوی پدرم و در زمان حیات علامه در شوشتر به سال 1375 برگزار شده بود. متاسفانه دیری نپایید که جهان تشیع، جهان اسلام و اگر بگویم جهان علم، که خطا نگفتهام، سوگوار رحلت علامه شد. دکتر شریعتی پیشتر گفته بود که ایشان، کوهی از علم در شوشتر است. مرحوم پدرم نقل میکرد، عرض تسلیت دکتر شیخ بهصورت تلفنی، او را از عروج آسمانی ستاره درخشان شوشتر آگاه ساخت. همکاری و هماهنگی بینظیر پدرم، در مقام امامت جمعه، و دکتر شیخ، در کسوت نمایندگی مجلس، فرصت بینظیری را در خدمت به مردم شوشتر فراهم آورده بود. بهگونهای که رشک برخی ناخرسندان را در پی داشت. این جماعت، پدرم را به همکاری همهجانبه با نماینده مجلس متهم کردند که به باورشان، خردهای بر او گرفتهاند. آنگاه که پدرم آنان را خاطرنشان کرد که آیا خبرتان هست که دکتر شیخ، پدر شهید مفقودالاثریست که تنها پسرش و تنها وارث مذکر علامه شیخ است؟ تواضع و فروتنی دکتر شیخ، همچون دیگر پدران شهید، هیچگاه او را بر آن نداشته بود تا خون فرزند شهیدش را بهانهای برای کسب مقام و موقعیت دنیوی و رقابتهای انتخاباتی قرار دهد.
تقدیر را آن شد تا دیدار تازهام با دکتر شیخ نازنین به سال گذشته به گاهی برگردد که ایشان بزرگوارانه برای تسلیت دوست و به تعبیر خودشان، برادرشان یعنی مرحوم پدرم، در منزل حضور یافتند. خاطراتشان با پدر را مرور کردند... از خاطراتش با همبحث و همحجرهاش، مرحوم حاج سید مصطفی خمینی، فرزند امام راحل سخن گفت. خاطراتی از دورانی که چهبسا اگر هر یک از ما داشتیم، در بوق و کرنا میکردیم و تلاش میکردیم که ثمراتش را بهرهها ببریم... اما او متواضعانه آنها را به تاریخ سپرده بود و آنگاه که کنجکاوانه از تاریخ آن خاطرهها پرسیدم، به مزاح، با تبسمی شیرین، پاسخم داد که 1324، در آن دوره تو هنوز در این دنیای هستی پای نگذارده بودی و پاسخ گفتم دکتر جان آن دوره، من که هیچ، پدرم نیز تازه پای به عرصه حیات گذارده بودند. من همیشه ایشان را دانشمندی بااخلاق، با خصوصیات معنوی و روحانی میدیدم. آنگاه که پرسشگرانه پرسیدم چرا از کسوت روحانیت خارج شدید؟ با فروتنی خاص پاسخ دادند که وظیفه بسیار خطیری بود.
به نقل از پدرم، خاطرهای از نجف و در مقام تجلیل از علامه شیخ را برای ایشان گفتم. خاطرهای که به تعبیر پدرم، یکی از کرامات علامه بود و ایشان به همین بهانه خاطرهای از پدر بزرگوارشان نقل کردند که در اینجا با کسب اجازه از محضر ایشان، آن را بهانهای میکنم در یاد و خاطره علامه بزرگوار، شیخ شوشتری (رحمتاللهعلیه).
به نقل از یکی مریدان، علامه خاطره زیر را بازگو کردند: به گاهی که قصد دیدار علامه را داشتم از سر راه، مقداری میوه تهیه میکردم و تقدیم علامه میکردم. ایشان گفتند فلانی! در بازار قارچ هم هست؟ و من پاسخ گفتم: بله آقا هست. از منزل ایشان روانه بازار شدم اما بهیاد آوردم که فصل قارچ نیست اما نومیدانه بازار را بالا و پایین میرفتم و در فکر بودم که چرا گفتم قارچ هست. در این خیالات بودم که شخصی نزدیکم شد و گفت قارچ میخواهی؟ در عالم خودم بودم و گفتمش خیر. دگرباره سوال خود را تکرار نمود. به خود آمدم و سراسیمه گفتمش که بلی بلی، قارچ میخواهم. قارچ ها را گرفتم و دو ریال (یا دو تومن. تردید از من است.) پرداختم و دگرباره رهسپار منزل علامه شدم و قارچها را تقدیم او نمودم. آقا قارچها را از من گرفتند و آن گاه اندک زمانی به من خیره شدند و فرمودند فلانی! فروشنده دو ریالش (یا دو تومن) را هم گرفت. بهتزده شدم که ایشان از کجا خبردار شده است؟ علامه، شگفتزدگی مرا که دیدند، فرمودند فلانی من قارچ نمیخواستم و میدانستم که فصل آن نیست. من میخواستم امام زمان را نشانت دهم.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه