كارنامه فكري احسان نراقي

تقي آزاد ارمكي دانشجوي احسان نراقي در درس‌هايي مثل مسائل اجتماعي ايران بوده است. او به خاطر مي‌آورد كه در آن زمان به عنوان دانشجويان فعال نسبت به نراقي به عنوان كسي كه رابطه‌اي با نظام سياسي وقت داشت، منتقد اما دوستدار او بوده است. بعد هم كه از زندان آزاد شد، يك بار با چند تن از دوستان با او ديدار داشته و با او بحث مفصلي كرده است. آزاد يك بار هم در مراسمي در كاشان در بزرگداشت نراقي از او به عنوان جامعه‌شناس چانه زن ياد كرده است. آزاد ارمكي به خاطر مي‌آورد كه در سال‌هاي پاياني عمر كه اختلال حواس داشت، يكي-دو بار به دانشكده آمد كه تجربه تلخي بود. «آخرين بار چند ماه پيش از فوتش با پلاستيكي پر از كتاب‌هايش به دانشكده آمده بود و مي‌خواست استخدام شود. خيلي تلخ و ناراحت‌كننده است كه كسي كه از كنشگران اصلي است كه در ساختن جامعه‌شناسي ايران موثر بوده و به تعبير دكتر تكميل همايون جامعه‌شناسي ملي ساخته، آخر عمر به جايي مي‌رسد كه او را يا به دانشكده علوم اجتماعي راه نمي‌دهند يا به وضعيتي مي‌انجامد كه مي‌خواهد با آن شكل به استخدام دانشكده در آيد! اين البته از عشق او به جامعه‌شناسي بر مي‌آيد.» آزاد در طول جلسه به بحث از مشي جامعه‌شناختي نراقي پرداخت و عمدتا نگاهي مثبت به او داشت. در پايان جلسه درباره نقدش به نراقي و جامعه‌شناسان موسس ايران پرسيدم:
 
آنچه در جلسه امروز راجع به احسان نراقي مطرح شد، عمدتا جنبه همدلانه داشت. اما نراقي خود به نقد باور داشت و حتي چنان كه دكتر آزاد گفت، به ويژه بعد از انقلاب اين فرصت را يافت كه كارنامه خودش را نقد كند، به خصوص كه خود را بازنده مي‌دانست. سوال من در وهله نخست اين است كه آيا نراقي نگاه انتقادي نسبت به روشنفكران داشت؟
نراقي كسي است كه در دوره قبل از انقلاب از درون جامعه‌شناسي به نقد قدرت و نظام سياسي مي‌پردازد. اما در كل وقتي از درون جامعه‌شناسي بيرون مي‌آيد، به مشاور بدل مي‌شود و به كمك قدرت براي ساختن نظام اجتماعي مي‌پردازد، زيرا اعتقاد ندارد كه منطق نظام فساد است و دچار فروپاشي شده است. به همين خاطر من به عنوان يكي از دانشجويان علوم اجتماعي قبل از انقلاب اگرچه دوستدار او بودم، اما منتقد او بودم. ما شريعتي را معيار قرار مي‌داديم. قصه چپ‌ها متفاوت است. به همين دليل وقتي بعد از انقلاب به زندان افتاد، هيچ كدام تلاش نكرديم به او كمك كنيم و تنها در اين حد بود كه خبر مهمي است كه نراقي در زندان است. بعد از آزادي هم با او بحث كرديم كه تو خودت در ساختن آن رژيم اثرگذار بوديم. اما بعد از انقلاب او حرف مهمي مي‌زند كه حرف الكسي توكويل است. او مي‌گويد من به شاه (به طعنه) گفتم كه تو خودت هم انقلابي هستي! او با اين نظر آسيب‌شناسي رژيم پيشين را مي‌كند و به ناكارآمدي آن اشاره مي‌كند. او همچنين منتقد نظام پس از انقلاب نيز هست.


شما به عنوان جامعه‌شناسي از نسل بعد از نسل موسسان، چه نقدي بر ايشان داريد؟
اگر بخواهم راديكال سخن بگويم، آنچه موسسان جامعه‌شناسي براي ما فراهم كردند، يك فرماليزم علمي است. من اين انتقاد را وقتي در كتاب جامعه‌شناسي نسلي ايران كه به عنوان رساله استادي نوشتم، مطرح كردم، اين كتاب از سوي همكاران مورد انتقاد قرار گرفت و نمره صفر گرفت در حالي كه اين كتاب، كتاب سال علوم اجتماعي ايران شد. در اين كتاب بطور تفصيلي گفته‌ام كه موسسان جامعه‌شناسي در ايران فرماليزم علمي را ايجاد كردند، اين فرماليزم بعد از انقلاب بازتوليد شد و نيروهاي جديد مثل جامعه‌شناسان نسل من خيلي تلاش كرد كه ايده‌هاي جديد و فضاي تازه خلق كند و هر كدام يك جريان جامعه‌شناسي در جهان را نمايندگي كنند. يكي نماينده جامعه‌شناسي انتقادي مي‌شود و ديگري نماينده جامعه‌شناسي اروپايي يا فرانسوي يا... زحمت زيادي براي ما باقي ماند و ما هزينه زيادي كرده‌ايم. اما جامعه‌شناسي همچنان فرماليزه است و اين فرماليزم جامعه‌شناسي را تبديل به حجم انبوهي از دانشجو و كتاب و مقاله كرده است و مساله اصلي را فراموش كرده است. من در مقدمه كتاب هايم راجع به وبر و دوركيم بحث تفصيلي كرده‌ام كه مشكل اصلي جامعه‌شناسي در ايران آن است كه دچار بي‌كانوني شده است، يعني كانونش را از دست داده است. در حالي كه جامعه‌شناسي امريكايي و فرانسوي كانون دارند. جامعه‌شناسي ايران از فقدان كانون رنج مي‌برد، به همين خاطر است كه انبوهي از مسائل اجتماعي داريم و همه هم راجع به مسائل اجتماعي كار مي‌كنند، اما فرماليزم سازماني باعث شده كه نوعي پوپوليسم علمي اتفاق بيفتد. ما الان يك پوپوليسم علمي داريم كه برخي آن را تجاري‌سازي علوم اجتماعي مي‌خوانند. اين فضايي است كه مدام بي‌كانون‌تر و بزرگ‌تر مي‌شود. اين ماجراي موسسان ما است. در حالي كه مثلا در جامعه‌شناسي امريكايي وقتي كسي مثل پارسونز مي‌آيد، كانوني بنا مي‌كند. البته بعدا در دهه 1980 انفجار در اين جامعه‌شناسي رخ مي‌دهد. اما اين انفجار شبيه‌هايي از اين كانون را ايجاد مي‌كند. نظريه‌هايي كه در دهه 1970 و 1980 در امريكا پديد مي‌آيند، شبيه جامعه‌شناسي پارسونز هستند.
در جامعه‌شناسي ما اين فقدان از موسسان آغاز مي‌شود، زيرا با نوعي مناسب‌گرايي يا مراسم‌گرايي (ritualism) آغاز كرديم و بعد هم سراغ توليد مقاله و رشته و كتاب و موسسه رفتيم. اين براي ما باقي مانده است. جامعه‌شناسي ايران نيازمند مردان و زناني است كه جامعه‌شناسي را به مركز آن بازگرداند، تا جامعه‌شناسي برپا شود و به مساله اصلي كشور بپردازد. كشور هزار مساله ندارد، يكي-دو مساله دارد كه بايد حل شود و بعد بايد بتوان مسائل ديگر را حل كرد. جامعه‌شناسي ايران متاسفانه به هزار مساله مي‌پردازد و
اين مشكل جامعه‌شناسي ايران است.