روزنامه شهروند
1396/11/03
قصه پُرغُصه آموزش
اين روزها آنقدر كه با مسائل متنوع درگير هستيم، بهطور طبيعي ممكن است از مسائل ريشهاي غفلت كنيم. يكي از اين مسائل آموزش است. مسئول يكي از نهادهاي مرتبط با آموزشوپرورش اعلام كرده است كه: «آخرین پژوهشها درباره ترکتحصیل کودکان در دوره ابتدایی، نشان میدهد که ۵۳درصد علت اقتصادی، ۳۵درصد علت اجتماعی، ۷درصد علت فردی و ٥درصد علت آموزشی دارد. براساس بررسی انجامشده، ۸۸درصد ترکتحصیل دلایل اقتصادی و اجتماعی دارد. قوانین بالادستی ناظر بر رایگانبودن آموزش است ولی ناظر بر اجباریبودن آن نیست و ما اکنون قانونی برای اجبار افراد برای ثبتنام در دوره ابتدایی نداریم. طرحی را در سال ٩٤ به دولت پیشنهاد دادیم که در بند ۴ آن آمده بود؛ از ابتدای سال ۹۵ هر شخصی بخواهد گواهینامه یا جواز کسب دریافت کند، باید سواد داشته باشد یا تحت برنامههای سوادآموزی قرار گرفته باشد، اما در مجلس اعلام شد که خلاف قوانین موجود است و فعلا به نتیجه نرسیده است.» (به نقل از روزنامه شهروند یکشنبه)واقعيت اين است كه آموزش بهويژه آموزش ابتدايي و سپس آموزش متوسطه نقش مهمي در توسعه هر جامعه دارند. البته اين آموزش بايد عمومي، رايگان و ارزان و حتي اجباري باشد. علت نيز روشن است. داشتن حداقلي از تحصيلات و آموزش نياز و ضرورت جامعه مدرن است. صدسال پيش نياز چنداني به آموزش نبود. در هر محل و روستایي اگر فقط يك باسواد بود، ميتوانست نيازهاي نامهنگاري يا مكتوبكردن اسناد ملكي و ازدواج و طلاق را انجام دهد و انجام امور جاري و روزانه مردم نيز ربط چنداني با داشتن سواد و تحصيلات نداشت، ولي امروز بدون داشتن سواد هيچ كاري انجامشدني نيست. از مصرف دارو تا پيداكردن آدرس، تا گرفتن شماره تلفن و افتتاح حساب بانكي و... همه چيز نيازمند حداقلي از سواد و آموزش است. كسي كه فاقد آموزش و سواد باشد، دچار بحران اجتماعي ميشود، درحالي كه صدسال پيش چنين مشكلي نبود، به همين علت است كه ريشهكني بيسوادي را ميتوان معادل ريشهكني ساير بيماريهای مسری دانست. از اين زاويه آموزش عمومي، نوعي سرمايهگذاري است كه اتفاقا بازده بسياري نيز دارد. سرمايهگذاري در آموزش جزو پربازدهترين سرمايهگذاريهاست، بهويژه در آموزش ابتدايي و سپس متوسطه.
فقدان آموزش عمومي و تركتحصيل كودكان يا از ابتدا آموزشنديدن آنان چه عوارضي دارد كه آن را تا اين حد مهم ميدانيم؟ نخستین و مهمترين اثر، ممانعت از اجتماعيشدن فرد است. فردي كه فاقد تحصيلات و سواد كافي است، چون نميتواند خود را با محيط انطباق دهد، به مرور زمان ضداجتماعي خواهد شد. به فردي منزوي تبديل ميشود و در برابر پذيرش ارزشهاي اجتماعي مقاومت خواهد كرد، زيرا قادر نيست كه از طريق اين ارزشها در پلههاي ترقي اجتماعي گام بردارد، زيرا چنين پيشرفتي مستلزم داشتن حداقلي از تحصيلات و سواد است. جامعه نيز چنين فردي را طرد ميكند. 50سال پيش به نسبت عادي بود كه يكنفر در بانك از شما بخواهد كه بجايش برگهاي را پر كنيد، اكنون نيز اگر اين فرد 70ساله باشد، چندان جاي تعجب ندارد، ولي ممكن نيست كه جامعه بپذيرد يك جوان 20ساله فاقد سواد باشد، بهطوری كه حتی نتواند تابلوها را بخواند يا فرم بانكي را پر كند يا متني را به نحو درست خوانده و امضا كند. چنين شخصي از جانب جامعه طرد خواهد شد و با چشم حقارت به او مينگرند و همين نگاه نيز موجب ضداجتماعيشدن آن فرد ميشود.
در نتیجه بسياري از اين افراد وارد فعاليتهاي خلاف و ناهنجار ميشوند، زیرا چارهاي ندارند و جز اين راه، شيوهاي براي انطباقيافتن با محيط پيشروي خود نميبينند. بخش مهمي از جرايم خشن مربوط به سطوح پايين آموزشي يا فقدان آن است. علت نيز روشن است. جرايم خشن يعني استفاده از قدرت بدني عليه ديگران براي حل مشكلات فيمابين يا رسيدن به اهداف خود. اين كار را كساني بيشتر انجام ميدهند كه از ساير مولفههاي قدرت محروم باشند. قدرت اقناعكردن، قدرت گفتوگو، قدرت مالي و... كه هيچكدام در افراد بيسواد و كمسواد درحد کافی وجود ندارد. لذا به سرعت به سوي راهحلهاي شخصيِ رفع اختلاف كشيده ميشوند كه نتيجه آن خشونت و ارتکاب جرايم خشن است. همه اين رفتارها هزينههاي بسياري را بر جامعه تحميل ميكند. اگر بخواهيم از تمثيل استفاده كنيم، سرمايهگذاري در آموزش عمومي مثل واكسيناسيون اجباري فلج اطفال است. كاري كه با هزينه به نسبت اندك انجام ميشود ولي بسياري از كودكان را از زمينگيرشدن بعدي نجات ميدهد. الزاميكردن آموزش عمومي يك ضرورت است و اين الزاميكردن نيز بايد به مرور سطوح بالاتري را پوشش دهد. براي مثال اكنون بايد سطح يك متوسطه و سپس سطح دو متوسطه شامل آموزش اجباری شود، چون اکنون امور مهمي در جامعه وجود دارد كه فقط با بهرهمندی از آموزش ابتدايي نميتوان نيازهاي خود را در جامعه رفع كرد.
وجه ديگر آموزش بهويژه در سطوح بالاتر، نقش آن در مسأله عدالت اجتماعي و نابرابري است. نابرابري آموزشي نقش تعيينكنندهاي در نابرابري اجتماعي دارد. اگر ميبينيم كه افراد ثروتمند يا حتي طبقه متوسط؛ سرمايه زيادي را صرف آموزش فرزندانشان ميكنند، به علت نقش آموزش در ارتقاي جايگاه اجتماعي و اقتصادی است. طبقه متوسط ممكن است از ساير وجوه زندگي خود كم كند، ولي آموزش فرزندان خود را به بهترين شكل تأمين هزينه میكند، زيرا ميداند كه بدون تأمين نياز آموزشي نميتواند به آينده جوان خود اطمينان داشته باشد. اگر آموزش در دسترس همه نباشد، نتيجه اين ميشود كه طبقات فقير و كمدرآمد، در یک دور باطل گرفتار ميشوند و فرزندان بااستعداد آنان نميتوانند ارتقاي اجتماعي و آموزشي را تجربه كنند. اين امر نه فقط نابرابري را تشديد ميكند، بلكه از آن مهمتر اينكه جامعه را از وجود استعدادهاي مهمي محروم ميكند كه به كاهش سرمايه اجتماعي و اقتصادي کلیت جامعه منجر خواهد شد. بنابراين آموزش ارزان و رايگان حتي در سطوح بالاتر از متوسطه نيز ميتواند به كاهش نابرابري و از آن مهمتر به بالندگي نيروهاي مستعد طبقات كمدرآمد منجر شود.
همه اينها يك طرف بحث نظام آموزشي و محتواي آن در ايران، قصه پُرغُصه ديگري است كه بايد جداگانه مورد بحث قرار گيرد.