امید‌‌ فراموش‌شد‌‌گان د‌‌ر زند‌‌ان

شهروند| «محمدپیران» در دهه هفتاد زندگی خود است. او از مبارزان دوران ستمشاهی است. عضو حزب ملل اسلامی بوده و برای عدالت خواهی قایل به مبارزه شده و بیش از یک دهه ازعمر خود را در زندان گذرانده است. او را در پادگان ارومیه بازداشت و در تهران محاکمه می‌کنند و سرانجام با پیروزی انقلاب از زندان شیراز آزاد می‌شود. او بهیار و امدادگر همبندان مبارز خود در دوران زندان بوده است، خاطرات خوشی از حضور صلیب‌سرخی‌ها در دوران حبس خود دارد. در روزگار آزادی، داوطلب فعال جمعیت هلال‌احمر رزن همدان و از موسسان بیمارستان ولیعصر در این شهرستان بوده و حالا بعد از یک دوره نمایندگی مجلس و بازنشستگی از معلمی در خانه خود در پردیس کرج به استقبال ما می‌آید. صمیمی و خودمانی و بی‌ریا. شوخ‌طبع است. وقتی از او می‌پرسم اگر به جای رئیس هلال‌احمر بودید چه اقدامی می‌کردید؟ می‌گوید حالا که نیستم...
او همیشه عدالتخواه بوده است و دفترچه خاطراتش پر است از نشانه‌های صلح دوستی و فعالیت داوطلبانه برای احقاق حقوق مردم. پیران روش مبارزه‌اش در طول زمان تغییر کرد؛ از مبارزه سیاسی به مبارزه فرهنگی و فعالیت نوعدوستانه تغییر موضع داد و اینک درنهایت ساده‌زیستی امین مردم و همسایه‌هاست.
فعالیت‌های داوطلبانه او در آموزش و پرورش و هلال‌احمر زبانزد است و این بی‌تکلفی او در ادای وظیفه ما را برآن داشت تا دیداری هر چند کوتاه همزمان با سالگرد رهایی‌اش از زندان توسط مردم در 22 بهمن داشته باشیم.
گفت‌وگو را با دوره سربازی شما شروع کنیم و این‌که اصلا چطور «بهیار» شدید؟


در پادگان سلطنت‌آباد به خدمت سربازی رفتم و دوره‌های آموزش عمومی و تخصصی‌ام به مدت 7 ماه در همین پادگان -که آن موقع دانشگاه نظامی نامیده می‌شد- گذشت. اوایل سال44 بود که با درجه گروهبانی جهت ادامه خدمت به ارومیه اعزام شدم. در زمان خدمت تا وقتی که در تهران بودم، به‌طور مرتب با ستاد مرکزی در تماس بودم. بعد از گذراندن دوره عمومی و دوره تخصصی دانشگاه نظامی، افرادی را که درجه و سردوشی گرفته بودند به پادگان‌ها و شهرهای مختلف تقسیم کردند. من که دوره تخصصی رشته بهداری را گذرانده بودم، به پادگان مرکزی شهر «ارومیه» منتقل شدم که آن زمان «رضائیه» نامیده می‌شد.
وقتی که در پادگان حضور داشتید، چطور با حزب ارتباط می‌گرفتید؟
خب در پادگان ارومیه اغلب از طریق مکاتبه با حزب در ارتباط بودم.
یعنی در پادگان هم فعالیت حزبی می‌کردید؟
باید بگویم که با چند نفر از هم‌ردیف‌های خدمتی مباحثی شروع کرده بودیم که در آینده منجر به عضوگیری آنها در حزب می‌شد.
به این‌جا برسیم که چطور شما را بازداشت کردند.
در یکی از نخستین روزهای آبان ماه 44 ناگهان جیپی در مقابل در بهداری توقف کرد؛ چند افسر درجه‌دار از آن پیاده شدند و سراغ مرا گرفتند؛ مستقیما به بخش چشم پزشکی آمدند و مرا شناسایی و با خود سوار جیپ کردند.
پس حزب لو رفته بود...
بله؛ از طرز برخورد آنان در طول راه دریافتم که ستاد مرکزی حزب لو رفته و ارتباط من با بچه‌ها برملا شده اما کم و کیف آن را نمی‌دانستم.
به کجا منتقل شدید؟
دست‌ها و چشم‌هایم را بستند و همان شبانه مرا به مهاباد و از آن‌جا به مراغه انتقال دادند. سپس از طریق ایستگاه راه آهن مراغه، با قطار به سوی تهران روانه شدیم. در داخل کوپه قطار دست‌ها و چشم‌هایم باز بود ولی گروهبانی پهلویم و افسری مقابلم نشسته بودند و حواسشان کاملا جمع بود و هر حرکتی را کنترل می‌کردند.
آقای پیران؛ در زندان هم «بهیاری» را ادامه دادید؟
در زندان شماره 3 من مدتی مسئول دارو و انجام برخی خدمات ساده پزشکی بودم. به خاطر آشنایی که از دوره خدمت وظیفه‌ام با دارو و درمان داشتم در نبود حتی یک دکتر از بین زندانیان مرا به‌عنوان دکتر زندان خطاب می‌کردند و کلید چند قفسه داروهای ذخیره در دست بنده بود و افرادی که ناراحتی‌های جزیی مثل سرماخوردگی، پادرد و یا بی‌خوابی داشتند به من مراجعه می‌کردند.
ما را که رژیم شاهنشاهی به زندان انداخته و از بسیاری حقوق‌های اجتماعی محروممان  کرده بود، به همت و تلاش خودمان زندانمان را مبدل به محیط آموزش و تربیتی نموده و نه‌تنها نادم و پشیمان نبودیم که خواسته رژیم بود، بلکه روز به روز به دانش و فرهنگ و توانمان افزوده می‌شد. نمی‌پژمردیم بلکه روزبه‌روز و‌ سال‌به‌سال شاداب‌تر و سرزنده‌تر می‌شدیم.
در مورد بازدیدهای کمیته بین‌المللی صلیب‌سرخ از زندان‌ها صحبت کنیم. چطور این کمیته توانست در زندان‌ها حاضر شود؟
در سال‌های 56، 55 به تدریج پای کمیته بین‌المللی صلیب‌سرخ به زندان‌های ایرانی باز شد. بر اثر مبارزات روشنفکران ایرانی در خارج از کشور، توجه مجامع بین‌المللی و طرفداران حقوق بشر را به نقض حقوق انسان‌ها در زندان‌های ایران جلب کرده و به نظام شاهنشاهی فشار زیادی از جانب دولت‌های اروپایی و آمریکا اعمال شد تا لیست زندانیان خود را بدهد، زندان‌های مخفی خود را آشکار سازد و برای نقض موارد حقوق بشری در زندان‌ها جوابگو باشد. بدین ترتیب صلیب‌سرخ اجازه یافت به زندان‌های ایران بیاید و بر سر هر یک از موارد نقض حقوق انسان‌ها با زندانیان گفت‌وگو کند.
بازدید صلیب‌سرخ چه تأثیر و پیامدهایی داشت؟
با آمدن هر اکیپ از طرف صلیب‌سرخ به رأی‌العین ما در زندان‌ها شاهد بودیم که فشار رژیم بر زندانیان کاسته می‌شد و ما کاسته شدن این فشار را با تمام وجود خود لمس می‌کردیم. مثلا زمانی که اعلام می‌شد یک هفته دیگر صلیب‌سرخی‌ها خواهند آمد زندان جو دیگری می‌یافت، دیوارهای سیاه سیمانی رنگ سفید به خود می‌گرفت، لامپ‌های کم‌نور جای خود را به مهتابی‌ها می‌داد، دستگاه‌های گرمایی، سرمایی در زندان بکار می‌افتاد و حتی برخورد افسران و مسئولان با زندانی شکل دیگری می‌یافت. صلیب‌سرخی‌ها با ورود به زندان مسئولان را بیرون می‌کردند تا خود به‌طور مستقیم و رودررو با زندانیان به گفت‌وگو بپردازند. کمبودها و کاستی‌ها را یادداشت می‌کردند و با مقامات در میان می‌گذاشتند و روی خواسته‌های خود با پلیس و رژیم و سازمان امنیت و اطلاعات کشور(ساواک) کلنجار
می‌رفتند.
در نتیجه این بازدیدها، بسیاری از رفتارهای غیرانسانی دستگاه امنیتی و بازجویان ترک شد. برخی از شکنجه‌ها از زندان‌های ایران واقعا جمع شد، لخت‌کردن زندانی با هر بهانه از بین رفت و بسیاری از وسایلی که قبلا ممنوع شده بودند از طریق ملاقاتی بار دیگر به زندان آمد. از فرجی‌های زندان به‌طور چشمگیری کم شد و زندانیان حبس سنگین و قدیمی، از آن حالت مطرودی و فراموش‌شدگی به در آمدند و به تدریج صحبت از آزادی کسانی پیش آمد که در درگیری‌های مسلحانه نبوده‌اند.
از همکاری‌تان با جمعیت هلال‌احمر شهرستان رزن بگویید.
علاوه بر انجام وظایف و مسئولیت‌های خانوادگی و در کنار پیشه معلمی، با توجه به نیازهای شدید منطقه و مردم به امور امدادی و خدمت‌رسانی، با جمعیت هلال‌احمر شهرستان همکاری صمیمانه‌ای را شروع کردم. با انتخاب آیت‌اله انواری به‌عنوان نماینده شهرستان در مجلس شورای اسلامی، همکاری با ادارات و ارگان‌های محلی شکل جدی‌تری گرفت و اینجانب به‌عنوان مسئول ارتباطات مردمی ایشان توانستم خدمات بیشتری در جهت عمران منطقه و رفاه مردم ارایه کنم.
مثلا چه خدماتی؟
بنای بیمارستان ولیعصر در مرکز شهرستان یک باقیات صالحات بود که با کمک حاج آقا انواری و همکاری جمعیت هلال‌احمر با موفقیت کامل صورت پذیرفت. بیمارستان یک نیاز اساسی برای شهرستان بود و کمبود آن از مدت‌ها پیش احساس می‌شد. مردم شهرستان برای معالجه بیماران خود مجبور به رفت‌وآمد به همدان، تهران و قزوین بودند و این رفت‌وآمدها و ماندن در مسافرخانه‌ها برای مردم هزینه فراوان داشت، با تأسیس بیمارستان و تجهیز آن، شهرستان به آرزوی خود رسید و مسئولان مربوطه نیز از هرگونه همکاری مضایقه نکردند. حتی رقابتی بین رزن، قروه و سردرود بر سر تعیین محل آن بود که مشکل را تیم کارشناسی اعزامی از وزارت بهداشت و علوم پزشکی حل کرد و رزن را مناسب‌ترین نقطه
تشخیص داد.
از ویژگی‌های این بیمارستان بگویید.
بیمارستان در ابتدا در زمینی به‌وسعت 30‌هزار بنا شد و بودجه آن علاوه بر کمک‌های مردمی از صندوق هلال‌احمر جمهوری اسلامی و نیز در صورت نیاز از حساب صد امام خمینی تأمین شد. بعدها به نسبت نیاز منطقه توسعه‌هایی در آن صورت گرفته به‌طوری‌که از 75 تختخواب به 150تختخواب افزایش یافته و با وسایل بسیاری در زمینه جراحی‌های گوناگون، سونوگرافی، کاردیوگرافی و دستگاه‌های دیالیز تجهیز شده و الحمدلله روزبه‌روز رو‌به‌توسعه است.
در قبال این همکاری قراردادی هم داشتید؟
در قبال همکاری در امور مالی جمعیت هلال‌احمر شهرستان ریالی دریافت نمی‌کردم بلکه در حد توان از جیب خود نیز هزینه‌هایی کرده‌ام و از این بابت پیش مردم و وجدان خودم سربلند و به خود می‌بالم. مختصر این‌که خدای رحمان به من حقیر لطف بسیار فرمود تا هم در آموزش‌وپرورش و هم در جمعیت هلال‌احمر و امور اجتماعی بیش از پیش توفیق
قرینم شود.
در ادامه چه مسیری را پیش گرفتید؟
با کم‌شدن و سبک‌شدن کار هلال‌احمر شهرستان و تحویل اداره آموزش‌وپرورش به مسئولان دیگر و نیز استعفا از حزب، دیگر تنها وظیفه‌ام پرداختن به تدریس و جدیت در امور آموزشی بود. از همان‌روزها به فکر گرفتن مدرک کارشناسی افتادم و همان‌طور که قبلا اشاره کردم بالاخره در اواخر دهه 1360 با شرکت در آزمون عمومی و کسب امتیاز لازم، چهار پنج سالی به‌طور ضمن خدمت دوره کارشناسی دبیر ادبیات آموزش عالی را گذرانده و موفق به گرفتن مدرک لیسانس از دانشگاه پیام نور همدان شدم. خدا را شاکر هستم که درآموزش‌وپرورش نیز موفقیت‌های بسیاری به دست آوردم. علاوه بر توفیق به‌دست آمده در هلال‌احمر که به‌عنوان یک راهنما معرفی شدم، در‌ سال 1376 نیز افتخار داشتم که به‌عنوان معلم نمونه کشوری انتخاب شوم.