رسالت روشنفکرانه

عيد مبعث در نوع خود، فرصت جميلي است براي بازانديشي در غايات متعالي پيامبر مکرم اسلام. با بعثت پيامبر، جهان بشري وارد تاريخ قدسي مي‌شود و شرايطي متفاوت و متغاير از شرايط پيشين براي بشريت رقم مي‌خورد؛ «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم...».اينکه وجه حاجت بشريت به پديده وحي و نبوت در جهان قديم و اينک در سپهر جهان جديد چيست و اساسا، آدميان در همه عصرها و نسل‌ها، چه حاجتي به تعليمات وحياني و به تبع آن پيامدها و الزامات آن دارند و اصولا با چه مکانيسم و با چه ربط و نسبت دروني و بيروني مشخصی بايد با امر قدسي و تجربه‌هاي نبوي مواجه شد، از رويکردهاي مبتني بر پروسه خودآگاهي و پرسش‌هاي حياتي و ايماني دين‌داران معاصر محسوب مي‌شود. وحي و بعثت در سرشت خود نوعي رازگشايي از سويه‌هاي هستي بي‌کرانه است و بالذات موجد نوعي حکمت و تزکيت براي جامعه مؤمنان. در جمع شاغلان و متوغلان اين مسئله درون‌ديني، دکتر اقبال لاهوري از جمله متفکران و روشنفکران برجسته و متأخري است که غالبا تحت‌ تأثير آرا و ايده‌هاي نوانديشانه کتاب «حجه‌البالغه» مرحوم «شاه ولي‌الله دهلوي» به تبيين و تفسير مقوله ضرورت رسالت و چرايي ختم نبوت پرداخته و از قضا در اين خصوص به رهيافت و دستاوردهاي نيکو و قابل تأملي نيز دست يافته است. تحقيقا، مباني معطوف به موجبات وحي و بواعث بعثت، عمدتا در حوزه کلام جديد و فلسفه دين مي‌نشيند و در اين علوم مورد مداقه قرار مي‌گيرد. اقبال لاهوري با درايت و فراست و تأملات هميشگي خود به اين استنباط و استنتاج دست يافته است که اصولا اين کمال بلوغ نبوت محمدي بوده که به فطانت پي برده است که پس از اين بايد با برانگيختگي و تنزيلات خود، در صحنه رسالت، به صداقت و صراحت، ختم و خاتميت نبوت تاريخي خويش در معيت کاروان انبياي الهي را بر همگان اعلان و آشکار كند و جاي آن «خرد نقاد» را بنشاند تا نوانديشي و اجتهادات ديني ذيل تعقل تجربي و خرد استقرايي، استمرار يابد و معناي رفيع و محصلي پيدا کند. از اين معبر است که افق‌هاي جدي جديدتري به روي بشريت در عصر پساپيغمبري، گشوده مي‌شود. با چنين ديدگاه ممتازي، از ديروز تا امروز به جهل يا غرض، پاره‌اي از ناقدان و طاعنان، رأي اقبال در زمينه ختم نبوت را برنتافته و جفاکارانه بر او تاخته و وي را از مدعيان و مناديان ختم دين - و نه ختم نبوت! - معرفي کرده‌اند. 
اما انصافا تأني در کل مدعيات و مؤيدات و همين‌طور توجه در جنس استدلالات اقبال به‌وضوح نشان مي‌دهد که اين روشنفکر آوانگارد پاکستاني با آن روحيات لطيف و رفيع و با آن منش و روش عارفانه و حکيمانه خود، به‌هيچ‌وجه مدعي ختم دين و انکار آموزه‌هاي آن در ادوار پسين نبوده است و نمي‌تواند باشد بلکه اين نوانديش ديني با رويکرد تحليلي و تعقلي و درک و فهم منقح و متعالي خود از ماهيت بعثت نبوي، مروج و مبلغ نوعي گفتمان و ديسکورس مبتني بر خرد استقرايي و استعلايي در مواجهه با مقولات دين در عصر جديد بوده است. از نظر اقبال، پيامبر اسلام در برزخ دو جهان فرا ايستاده است. با اين نگاه که آن حضرت از حيث مبدأ و منبع پيام، متعلق به جهان کهن و از نظر محتواي پيام، متعلق به جهان جديد است. سرشت جهان قديم بر محور دعوت آدمي به غرايز و داده‌هاي آسماني و دعوت جهان جديد نيز با تکيه بر خرد استقرايي و اجتهادات عقلي است که آدمي را به سوي خود فرامي‌خواند. توجه به آراي اقبال باعث آن مي‌شود که منطوق و مفهوم بعثت و خاتميت نبي در حاق حقيقت خود، به درستي درک شود و زيرساخت‌هاي تحجر و سلطه از ميان مسلمانان جهان، برچيده شود و دين حنيف و اعتدال اسلام پا به پاي کاروان رشد و توسعه نضج يافته و حرکت كند. ما در فرايند تفسير در جهان جديد نسبت به جهان قديم با معضل و پروبلماتيک جديدي مواجهيم و آن اينکه مفسر دين نه تنها وظايف مفسران پیشين را بالتمامه بر عهده دارد، بلکه علاوه بر آن پيام جاودانه وحي و بعثت را بايد از بستر زباني بالعرض آن -که مربوط و معطوف به عصر تنزيل است- جدا كند و به جهان مخاطب امروزين در آورد و بستر مشترک زاينده‌اي ميان متن و مخاطب فراهم كند. يعني هم به نقد معقولانه و مؤمنانه اسطوره‌هاي حاکم بر خوانش کهن از دين بپردازد و هم گوهر و هسته اصلي پيام دين را با مراعات «منطق تفاوت‌ها» در افق فهم و درک انسان معاصر قرار دهد. اقبال در کارکرد عملي و آثار فکري مکتوب برجامانده از خود به چنين مقصدي ابرام و اهتمام داشته است. چنانکه خود او به بلاغت در سروده‌اي آورده است هرچند حضرت خاتم‌الانبيا با پژواک تاريخي «لانبي بعدي» از ميان ما رخت بربسته است اما با شفقت و رحمت، ميراث عظيم خود -که همان خرد استقرايي است- را براي ما باقي نهاده است.
خدمت ساقي گري با ما گذاشت
داد ما را آخرين جامي که داشت