روزنامه جهان صنعت
1397/03/24
نگاهی به دلایل افت سریال شهرزاد در فصلهای دوم و سوم
محسن جعفریراد- اگر فصل اول سریال شهرزاد، بهطور توامان مورد پسند مخاطبان شبکه نمایش خانگی و منتقدان قرار گرفت و به پرفروشترین وپرمخاطبترین سریال نمایش خانگی تبدیل شد، فصل دوم آن چنگی به دل نزد و از نظر منتقدان ضعیف ارزیابی شد و در فروش هم به نسبت فصل اول، موجی ایجاد نکرد. به خاطر همین سازندگان آن با توجه به بازخوردهای منفی، در گفتوگوهای خود عنوان میکردند که در فصل سوم، ضعفها جبران خواهد شد اما فصل سوم هم به غنای محتوایی و ساختاری فصل اول نرسید و در نهایت، ترکیب فصل دوم و سوم، به کاری متوسط بدل شد. در واقع اگر شخصیتپردازی، بازیگری، کارگردانی و فرم بصری را به عنوان چهار امتیاز مثبت فصل اول بدانیم، در فصل دوم و سوم به تدریج رنگ باختند و تبدیل به امتیازات منفی شدند که این نوشته بنا دارد به تحلیل آن بپردازد.روایت؛ موقعیتهای تصادفی، شخصیتهای تصنعی
یکی از مهمترین کاستیهای فصل دوم، حفره عمیقی بود که به خاطر غیبت شخصیت بزرگآقا (علی نصیریان) مدام به عمقش اضافه میشد. در واقع بزرگآقا به عنوان قطب منفی و بدمن ماجرا، وقتی از دایره روایت حذف شد، مخاطب دنبال شخصیت کاریزماتیک دیگری میگشت که هر چه بیشتر گشت، کمتر پیدا کرد. تمهید فتحی و سازندگان سریال این بود که با حضور سه شخصیت شاپور بهبودی (رضا کیانیان)، بلقیس (رویا نونهالی) و نصرت (پرویز فلاحیپور)، این خلا پر شود و این سه شخصیت تبدیل به وزنههای کار شوند اما هیچ کدام نتوانستند خلا بزرگآقا را پرکنند. عمه بلقیس در قسمتهای آغازین فصل دوم، حضوری مقتدرانه داشت که کمکم رنگ انفعال و یکنواختی به خود گرفت. بهبودی هم کمتر فردیت لازم را داشت و صرفا به عنوان شخصیتی خوشگذران با رفتار سادیستی علیه همسرش جلوه میکرد که بیشتر با بازی پرطراوت رضا کیانیان، برخی از رفتارش به دل مینشست. نصرت هم بیشتر تیپ پدر دلسوزی را ارائه میکرد که قرار بود همه موانع را برای خوشبختی پسرش بردارد و بیشتر از این در پیشبرد درام موثر نبود. به خاطر همین تکبعدی بودن شخصیتها، بازیهای قدرتمند و جلوهگرانه بازیگران تازهوارد، شاید جذابیت حداقلی را داشت اما به تدریج، رنگ تکرار به خود گرفت تا عملا مخاطب، شخصیتی برای همذاتپنداری پیدا نکند. یک مقایسه ساده با شخصیت بزرگ آقا میتواند نواقص این شخصیتپردازی را بیشتر آشکار کند. بزرگآقا به عنوان شخصیتی زیرک، مقتدر، قدرتطلب و حتی عاشق و شاعر مسلک، به عنوان قطب منفی روایت، به شکل خاکستری رنگآمیزی شده بود تا جایی که حتی سقاوتش هم به دل مینشست، برعکس شخصیتهای تازهوارد که اغلب سیاه و سفید طراحی شده بودند. در فصل سوم بلقیس با مرگش از روایت بیرون رفت، شخصیت جذابی مثل هاشم که جزو محبوبترین شخصیتها بود و به خصوص دیالوگهای پرمغز او میان مخاطبان سریال زمزمه میشد، غیر از فراری دادن همسر بهبودی، تاثیری در درام نداشت و در ادامه هم کشته شد تا عملا فضا برای عرضاندام شخصیتهای فرعی مثل هوشنگ و سرگرد آپرویز فراهم شود که اولی به دلیل ضعف در داستانپردازی و بیمنطقی در شکل اجرا – مثل موقعیت سقوط او از ساختمان که به غیرمنطقیترین شکل اتفاق افتاد- نتوانست تبدیل به شخصیتی جذاب شود و صرفا به شیوه سریالهای مناسبتی قرار بود که به مجازات برسد اما دومی به مدد مهارت و استادی امیر جعفری نسبتا توانست حضوری پرشور و گاهی کمیک داشته باشد. در این میان نصرت هم که همان کار تکراری را انجام میداد. به این ترتیب حواسها بیش از پیش به سمت مثلث عشقی داستان یعنی قباد، فرهاد و شهرزاد جلب میشد و البته شیرینی که به منجیاش یعنی صابر دل بسته بود تا دو قطبی شهرزاد- فرهاد و شیرین-الیاس شکل بگیرد، اما از پتانسیل این دو قطب به وجود آمده هم به هیچ وجه در خدمت دراماتیزه کردن روایت استفاده نشد. به عنوان مثال انگیزهها و اعمال فرهاد و شهرزاد، دیگر مثل قبل متقاعدکننده نبود. اگر عشق سرشار از شاعرانگیشان در فصل اول باورپذیری لازم را داشت، در فصل سوم عملا حضور فیزیکی صرف داشتند. مثلا شهرزاد در فصل اول شمایلی از یک زن ایرانی کلاسیک و در عین حال زن ایرانی فمنیست و آزادیخواه را داشت که در فصل سوم کمتر اثری از این دو رویکرد دیده میشود. درواقع فردیت قوام یافته او که در برابر بزرگآقا، رنگ و لعاب پیدا میکرد و به عنوان پانتاگونیست در برابر آنتاگونیست، قد علم میکرد که با حذف ضد قهرمان، در فصلهای دوم و سوم، بدون مقدمهچینی لازم رنگ میبازد. تنها کار مهمی که میکند این است که در فصل سوم به قیمت اعدام نشدن فرهاد، دوباره در خانه قباد ساکن شود که آن هم منطق حداقلی را ندارد. طوری که باز هم مثل پیوند اولیه (روزهای بعد از ازدواج با قباد)، درگیر روابط عاطفی با او میشود تا جایی که در قسمت آخر حتی بر بالین قباد رو به مرگ، از بقیه التماس میکند که کاری به کار او نداشته باشند. بالاخره شهرزاد قباد را دوست دارد یا ندارد؟! اگر دوست دارد این همه کینهورزی و بیزاری از او چه معنایی دارد و اگر دوست ندارد چرا هنگامی که قباد بعد از مرخص کردن خدم و حشم خود، به او میگوید از خانه برود، نزد او میماند؟ چرا شهرزاد آخرین / تنها نفری است که برای قباد دل میسوزاند و همچون مادری داغدار برای او قصه میخواند؟! اینها مواردی است که کاملا با شهرزاد فصل اول در تناقض و تضاد است. دقیقا بر عکس شخصیت قباد که کاملا هدفمند طراحی شده و کمتر تناقضی در رویکرد او به زندگی اطرافش دیده میشود. هم یکییکی نقشههای حیلهگرانهاش را پی میگرفت، هم با باندبازی و توطئه چینی، برای بیکاری و در ادامه دستگیری فرهاد، زهرش را ریخت و هم بهبودی را تحریک کرد که خون هاشم و شاگردش و شربت را بریزد و در واقع تبدیل به شخصیتی شد که روایت با او و تصمیماتش پیش میرفت. هر چند تغییر و تحول قباد در سه قسمت آخر نسبتا شتابزده بود اما به نسبت شخصیتهای دیگر میتوان بهتر و شفافتر، یک نمودار حسی و رفتاری برای او در نظر گرفت. به این شکل که شخصیتی که ابتدا الکلی و علاف و افسرده بود، با حضور شهرزاد، عشق و امید به زندگی را تجربه کرد و دست از لاابالیگری برداشت، با هدایت و تحریک نصرت، حرص و طمع مال و ثروت را پیدا کرد و تصمیم گرفت در بازی بزرگان شرکت کند و با حذف رقیب عشقی، به اقتدار مورد نظرش دست مییافت و در انتها با مرگ و نابودی آدمهای اطرافش - از نصرت گرفته تا بهبودی- عملا خودش را تنها و بیکس و بیچاره دید تا به تحقیرآمیزترین شکل ممکن از پا در بیاید. به این ترتیب عملا شخصیت قباد موتور محرکه درام را حرکت میداد که به مدد بازی طبق معمول خوب شهاب حسینی تبدیل به یکی از وزنههای سریال شد. دقیقا بر عکس شخصیتی مثل فرهاد که دیگر شعر خواندنها و نگاههای عاشقانه و میلش به مبارزات سیاسی– در واقع تصور بچگانهاش از سیاست- تاثیر زیادی نزد مخاطب نداشت که به بازی معمولی بازیگر هم میتوان ارتباطش داد. مصطفی زمانی که از همان ابتدا عادت دست زدن به عینکش به عنوان تصنع موجود در بازیاش، توی ذوق میزد، در ادامه به تصنع رفتارهای دیگرش هم اضافه شد تا صرفا از فن بیان خود برای روح بخشیدن به شخصیت اضافه کند نه میمیک صورت، دقیقا برعکس حسینی که از هر دو ابزار کمال استفاده را میکرد. در واقع فتحی در فصل دوم و سوم، بیشتر در انتخاب و ترکیب بازیگران جدید تمرکز داشته و حواسش به تداوم حسی و حضور همدلیبرانگیز بازیگران قبلی مثل زمانی و علیدوستی نبوده است. هر چند اگر بازیها هم بهتر بود باز هم با توجه به شخصیت پردازی نصف و نیمه، فایدهای نداشت. به خاطر همین برعکس فصل اول که کمتر موی لای درز ارتباط منطقی علت و معلولها میرفت، در فصل دوم و سوم اغلب موقعیتها، دم دستی، تصادفی، ناگهانی و بدون مقدمه و موخره اتفاق میافتاد که مصداقهایش فراوانند از جمله خروج بهبودی از خانهاش به قصد سفر به خارج از کشور دقیقا در شبی که فرهاد قصد جانش را کرده است، کینهورزی و سلطهطلبی آپرویز که هر کاری که ازدست برمیآید انجام میدهد، بدون آنکه در دستگاه عریض و طویل محل خدمتش کسی باخبر شود، شکل دستگیری قباد همزمان با به قتل رسیدن همراهانش که معلوم نیست چرا فقط او زنده ماند،نوع فرار فرهاد که چه در روایت و چه در اجرا خام دستانه بود، شکل حضور فرهاد در شهر؛ در شهری که در فصل اول، آنقدر به شلوغی آن اشاره شد و در اوج مبارزات سیاسی و مردمی بعد از کودتا و زندانی شدن مصدق قرار دارد، خبری از مامور و آژان و جاسوس و خبرچین نیست تا حدی که فرهاد میتواند آزادانه راه برود، شیرین و الیاس هرجا دلشان خواست سرک بکشند، بچه اکرم به راحتی هرچه تمامتر دزدیده شود و به راحتی هرچه غلیظتر! نجات پیدا کند، نوچههای بهبودی به ماموران ایست بازرسی حمله و تار و مارشان کنند، بهبودی در لحظه مرگش حتما باید تابلوی خانواده و معشوقهاش را به هندیترین شکل در دست داشته باشد و... در نهایت سه قسمت پایانی که همه چیز «سر همبندی شده» تمام شد؛ سریالی که افتتاحیه خوبی داشت و جذابیت فصل اول به خاطر روایت یک عاشقانه پرسوز و گداز با بازیهای ملموس و موسیقی گوشنواز، موج تازهای در جامعه ایجاد کرد و ایدهپردازی نسبتا ارجینالی داشت، در فصل سوم عملا به محصولاتی دست چندم ختم شد مثلا نگاه کنید به قسمت آخر که فاصله زمانی و مکانی خانه قباد تا کاروانسرا (محل قرار با آپرویز) و رفت و آمد شخصیتها منطق لازم را ندارد و همه در یک چشم بر هم زدن در کاروانسرا حاضر میشوند یا از این عجیبتر چهار نگهبان لات خانه دیوانسالار که به خاطر مرام و معرفتشان، برخلاف دستور قباد مبنی بر ترک عمارت، در آنجا میمانند اما دقیقا زمانی که این مرام و معرفت قرار است شکل عملی پیدا کند به بازی و لودگی مشغول میشوند و در نهایت شیوه مرگ قباد که اجرایی پایین تر از حد انتظار دارد اما پاشنه آشیل فصل سوم، پایان خوش سریال است که نشان میدهد اصلا به پایانی جسورانه و ساختارشکنانه فکر نشده است. هرکسی که مظلوم بوده و وجدان داشته و به او ستم روا شده، سپیدبخت میشود از جمله شیرین و صابر و ...و هرکسی که بدی کرده و نیرنگ را سرلوحه کارش قرار داده و از راه آدمکشی و دزدی و ... زندگیاش میگذشته، سزای اعمالش را میبیند و به قتل میرسد یا زندانی میشود از جمله قباد و نصرت و آپرویز و حتی اکرم که حکمش از اعدام به زندانی تعدیل میشود. در واقع با این شکل روایت، صرفا قرار بوده ماجرا به هر شکل ممکن تمام شود، به خصوص با شکل ارجاع به آینده که تناسبی با حال و هوای «هراس و عجله قباد و شهرزاد» برای رفتن به کاروانسرا ندارد و به راحتی میشد قسمت تاجگذاری! شیرین، بعد از مرگ قباد آورده شود تا سبب معنایی لازم را داشته باشد، نه قبلش، چون هم روایت را قابل پیشبینی میکند و هم از لحاظ فرم روایی و ریتم و ضرباهنگ نیز به وصلهای ناجور میماند. بد نیست یک بار این موقعیت را مرور کنیم. امید/کبیر را دزدیدهاند، قباد به سرعت و در نهایت اضطراب به سمت کاروانسرا میتازد و شهرزاد هم پشت سرش اما ناگهان شاهد خواب شهرزاد هستیم و صداهایی گنگ و تصاویر آرامشبخش آیندهای که همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود! آیا این فلشفوروارد است یا نه در مراحل فنی تدوین مشکلی پیش آمده!؟ وگرنه چه ضرورت و کارکردی برای این چینش باقی میماند. اصلا در نظر بگیرید که بعد از صحنههای خوشرنگ و لعاب مثل حضور دوباره شیرین و صابر در عمارت و مراسم رسمی تاجگذاری او، دیگر شاهد کشت و کشتار کاروانسرا نبودیم.آیا چیز مهمی را از دست میدادیم؟ همان صحنههای خوشرنگ و لعاب نشان میداد که قباد کشته شده و آدم خوبهای داستان از شر آدم بدهایی مثل آپرویز نیز خلاص شدهاند. در واقع با این پایان کلیشهای، اغلب دستاوردهای فصل اول و اندک سکانسهای شسته رفته فصل دوم و سوم، به نتیجه شایسته خود ختم نشد.
دلیل بعدی افت سریال به سکانسهای زائد و ریتم و ضرباهنگ کند آن برمیگردد؛ سریالی که در فصل اول کمتر سکانس اضافی داشت، در فصل دوم و سوم یا بیش از حد ضرورت، کش پیدا میکرد، یا سکانسهای قابل حذف داشت از جمله سکانسهای دو نفره شیرین و صابر که به خاطر حضور بیش از حد فرزند کارگردان، آن هم با نوع طراحی چهره و لباس که به تیپ جوانان دهه 80 و 90 تنه میزند و تناسبی با جوان لات دهه 30 ندارد و بازی ضعیف بازیگر، عملا حفرهای دیگری در روایت را رقم زد. یا سکانس مرگ نصرت که با قباد درد دل میکند و صرفا موقعیت «کش داده میشود» دقیقا مثل سکانس قتل هاشم و شاگردش که دقایق زیادی صرف آن شد. از طرفی دیگر اغلب گفتوگوهای فرهاد و شهرزاد و گشت و گذارشان در فصل دوم هم قابل حذف بود چرا که تاثیری در گسترش و پیشرفت روایت نداشت. ضمن اینکه اغلب با مقدمهچینیهای بیهوده طرف بودیم.مثل چند قسمت آغازین فصل سوم که همه چیز در خدمت آمادهسازی مخاطب برای رویارویی با قسمتهای پنجم و ششم بود یا از همه پررنگتر سکانسهای پایانی که همه چیز بیشتر به کمدی ناخواسته میماند تا اینکه منطق درستی برای قبل و بعد سکانسها درکار باشد و مجموعه این رودهدرازیها و بیمنطقیها، کاملا در تضاد با روایت معجز و موجز فصل اول قرار میگیرد.
امتیاز منفی دیگر به روایت تکساحتی فصل دوم و سوم مربوط میشود. اگر در فصل اول به بهانه پردازش خانواده دیوانسالار و رابطه عاشقانه شهرزاد و فرهاد، بستری مهیا شد تا مخاطب سرکی هم به حال و هوای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی زمان وقوع داستان (دهه 30) بکشد، در فصل دوم و سوم فقط با یک ملودرام خانوادگی روبهرو بودیم. البته غیر از ماجرای فراری دادن مصدق که آن هم به کاریکاتوریترین شکل ارائه شد. مصداق بارز نگاهی شتابزده و کاریکاتوری و شاید سادهلوحانه از طرف یک روزنامهنگار به نخستوزیر در بند. ماجراجویی سیاسی از طرف فرهاد و دوستانش، در پسزمینه و در واقع در حاشیه فصل اول قرار داشت اما در فصل سوم قرار شد که به یکی از موقعیتهای دراماتیک تبدیل شود که عملا با شعارهای آبکی و عملگرایی در حد نجات آماتوری کسی در جایگاه و قدرت مصدق، همراه شد و چون این کار فرهاد، خارج از مثلث عشقی و روابط عاطفی رقم خورد، کاملا نچسب و تحمیلی جلوه کرد. در واقع شخصیت فرهاد تا وقتی کشش داشت که در مثلث عاشقانه حضور داشت و وقتی از مثلث خارج شد، عملا شوری در بیننده برای پیگیری ماجراجوییاش ایجاد نمیکرد. در همین راستا ارجاع سیاسی در فصل سوم ناکارآمد جلوه کرد و بر عکس فصل اول مانع از سفر مخاطب در طول زمان به یکی از پرتنشترین دورههای تاریخی یعنی دهه 20 و 30 شد که شاید عجله و شتابزدگی و اینکه به خاطر فروش بالای فصل اول، خیلی زود بایستی قسمت دوم و سوم ساخته میشد، زمان و فرصتی برای هدفمندی این بسترسازیها نبود، وگرنه نغمه ثمینی و فتحی در فصل اول نشان دادند که به خوبی قواعد درام و و چفت و بست فیلمنامه را از بر هستند اما در فصل سوم نتوانستند از مثلث عشقی خلق شده، استفاده بهینهای کنند و هیچکدام از اضلاع مثلث نتوانستند معادله را تغییر دهند و بیشتر درجا زدند. دقیقا برعکس فصل اول که به عنوان مثال شخصیت شهرزاد سعادت به عنوان بر هم زننده معادلات و از طرفی دیگر با زورآزمایی در مقابل قدرت بزرگتر یعنی بزرگآقا و تاکید به حضور هویتمند زنان در جامعه، به گرانیگاه سریال بدل شد. به عنوان شخصیتی سرشار از تجددگرایی و اعتماد به نفس و روحیات فمینیستی و حقطلبانه و عدالتمحور که عملا در فصل سوم به یک شخصیت منفعل فاقد اعتماد به نفس بدل شد که این انفعال نه تحت تاثیر مصیبتهای وارد آمده بر شخصت، بلکه به خاطر کمبنیه بودن ملات داستانی در رابطه با مثلث عشقی است.
فرم بصری؛ پنبه کردن رشتههای رنگارنگ
قرینهپردازی تحت تاثیر هنرهای ایرانی مثل نگارگری و مینیاتور، توجه به نورپردازی پرکنتراست و شاعرانه برای فضاسازی، دقت در ایجاد پرسپکتیو در قاببندیها و دکوپاژهای کار شده، هر قدر در فصل اول بجا و نوآورانه بود و جزو نقاط قوت به شمار میرفت – بهخصوص صحنههایی که در عمارت بزرگ آقا و یا هنگام ملاقات عاشقانه شهرزاد با فرهاد و یا قباد میگذشت - در فصل دوم و سوم عملا جایش را به کلوزآپها و مدیومشاتهای تکراری و باری به هر جهت داد. ضمن اینکه جلوههای بصری و میدانی هم توی ذوق میزد تا حدی که هر حرکت ماشینی به تصنعی بودن فضا دلالت میکرد و هر نمای لانگشاتی، کمبنیه بودن فضاسازی را برجسته میکرد و غیر از معدود کرشمههای بصری مثل پایان سریال و شکل جدایی شهرزاد و فرهاد و استفاده هنرمندانه از هلیشات برای قاببندی معنازا، دیگر شاهد قاببندیهای شکیل و خلاقانه نبودیم تا تمام انرژی فتحی صرف بازیها باشد و کمتر به تشخص فرم بصری یا طراحی صحنه و لباس توجه شود که به ویژه در فصل سوم کمرمق جلوه میکرد.
کارگردانی؛ از اوج تا حضیض
قدرت اجرایی حسن فتحی دیگر نیازی به تایید و تحسین ندارد. کارنامهاش سرشار از کارهای ماندگار مثل شب دهم، مدار صفر درجه و میوه ممنوعه است که موفقیت هر کدام در سه حال و هوای مختلف، نشان از مهارت و دانایی او در مقوله کارگردانی دارد. با فصل اول شهرزاد هم مدیریت و رهبری هوشمندانه خودش را به رخ کشید اما در فصل دوم و سوم کمتر نشانی از کارگردانی ایدهپرداز و شاعرمسلک فصل اول دارد. به عنوان مثال یکی از مزایای فصل اول، بعد بخشیدن به رفت و آمد مردان و زنان در کوچه و خیابان بود که در فصل سوم عملا شهر خالی از سکنه شده بود. کارگردانی که مهارتی فوقالعاده در هدایت هنروران در قاب دارد که اوج آن را در شب دهم و مدار صفردرجه شاهد بودیم یا فصل اول شهرزاد که حدود 200 نفر را به خوبی هدایت میکرد، به دلیل شتابزدگی در تولید و شاید مشکلات فرامتنی دیگر،کمتر دوربینش را به سمت شهر و مردم شهر میبرد تا در کنار روایت خانوادگی و عاشقانه، شاهد رگههایی از روایت تاریخی،سیاسی و اجتماعی هم باشیم. در واقع فتحی بیشتر ترجیح داده صحنههایی خلوت با کوچکترین دخل و تصرف در لوکیشن را کارگردانی کند دقیقا برعکس فصل اول که همه چیز از شکوه و عظمت صحنه و جزییات مهندسیشده، خبر میداد.
ضعف دیگر فتحی به نوع هدایت بازیگران مربوط میشود که انسجام لازم را ندارد. مثلا هرچقدر که گلاره عباسی و حسینی و جعفری حضوری به اندازه دارند و از پتانسیل و هوش آنها به بهترین شکل استفاده شده، در عوض مصطفی زمانی، پرویز فلاحیپور، آتنه فقیهنصیری، امیرحسین فتحی و ... بازیهای ضعیف سریال را رقم زدند. هر چنداین نقص را به ضعف بازیگران میتوان نسبت داد اما در نهایت یکی از مهمترین عناصر کارگردانی، هدایت بازیگران است که برعکس حضور درخشان علی نصیریان و ترانه علیدوستی و مهدی سلطانی در فصل اول، در فصل دوم و سوم نمیتوان بازیگری را هم تراز با آنها در نظر گرفت.
نقص بعدی، شکل اجرای صحنههای اکشن است که کمتر تنش و تعلیق لازم را منتقل میکرد که به خصوص در فصل سوم نمود پررنگی داشت. انگار آدمها روئینتن هستند و هر زخم چاقویی که میخورند و هر گلولهای که وارد تنشان میشود، در یک چشم به هم زدن از بین میرود و حتی فراموششان میشود! در واقع هرقدر که صحنهپردازی عاشقانه از مهارت فتحی خبر میدهد، در صحنههای اکشن کمتر شاهد نوآوری و خلاقیت او هستیم. مصداقها در اینجا نیز فراواناند. از شکل به قتل رسیدن حشمت (ابوالفضل پورعرب) در فصل اول گرفته تا مرگ معقولخان (یکی از سه زیردست بزرگآقا) که زاویه شلیک گلوله تناسبی با محل برخورد ندارد در فصل دوم یا از اینها برجستهتر دو قسمت آخر فصل سوم و به خصوص در صحنه درگیری آپرویز با قباد که به کلیشهایترین شکل ممکن گلولهها رد و بدل میشود و حتی خون جاری روی پیراهن قباد هم تصنعی است که از کارگردانی با هوش و ذکاوت فتحی کمتر قابل انتظار است یا به همین شکل دویدن آپرویز که سمت شهرزاد گلوله شلیک میکند و فردی با مهارت او تمام تیرهایش خطا میرود اما فرهاد دقیقا به هدف میزند تا همه چیز به نفع پایان کلیشهای «مجازات آدمبدها و رستگاری و نجات آدمخوبها» تمام شود. مثال دیگر به سکانس توطئه نصرت برای مرگ بهبودی در خانهاش مربوط میشود که ایده جالبی دارد اما در اجرا طبق معمول صحنههای درگیری و اکشن، فاقد جذابیت لازم است. در واقع به نظر میرسد تمرکز فتحی نسبت به همخوانی میان جزییات و کلیات که برگ برندهاش در فصل اول بود، در فصل سوم کاملا از بین رفته تا حدی که بیشتر با درگیریهای آماتور روبهرو هستیم تا کسی که قبلا در شب دهم و پهلوانان نمیمیرند و مدار صفردرجه، صحنههای اکشن و پرتنش جالب توجهی داشت و مثل یک کلاس درس برای کارگردانان جوان، هنوز هم قابل ارجاع است.
عجله در ساخت
فارغ از ضعفهای فوق میتوان به مراحل پیشتولید و آمادهسازی و تاثیر آن و حتی حواشی تهیهکننده (محمد امامی) و تغییر برخی از عوامل سریال (مثل تهیهکننده مشترک و چهرهپرداز و مجری طرح) هم به عنوان مزیدی بر علت افت اشاره کرد. به عنوان مثال فصل اول شهرزاد حدود دو سال پیشتولید و چهار ماه تولید داشت و این اعداد را مقایسه کنید با زمان آمادهسازی فصل دوم و سوم که بیشتر به خاطر استقبال فراوان مخاطب و استفاده ابزاری از این استقبال، در سریعترین شکل ممکن ساخته شد تا فروش سریال به قیمت کم شدن کیفیت آن تمام شود. طوری که کمتر نقد مثبتی از فصلهای دوم و سوم سریال شاهد بودهایم، جز منتقدانی که بیشتر میرزابنویس هستند و برخورد احساسی دارند و به خاطر همین، فضای حاکم بر نوشتههایشان، بیشتر بر توصیف و توضیح داستان بنا میشود تا نقد و تحلیل و تاکید بر جزییات و ارائه مصداق. در حالی که در فصل اول، اغلب منتقدان صاحب امضا، حداقل از بعد اجرایی از آن به عنوان یک اتفاق تازه در سریالسازی یاد کردند و چند ویژهنامه برای آن در نشریات عمومی و تخصصی کار شد که در فصل دوم و سوم دیگر خبری از این استقبال مخاطبان خاص نبود تا صرفا مخاطبان عام و با دید سرگرم شدن، آن را دنبال کنند. از طرفی دیگر اگر شهرزاد در فصل اول با نمونههایی مثل معمای شاه و کیمیا مقایسه میشد و یکه تاز میدان بود و باعث رونق شبکه نمایش خانگی شد، در چند ماه اخیر با انواع و اقسام سریالهای تلویزیونی و شبکه نمایش خانگی نتوانست برجستگی خاصی داشته باشد که یک بار دیگر ثابت میکند دنبالهسازی در فیلمهای سینمایی و سریالهای ما کمتر میتواند به موفقیت منجر شود و بیشتر ابزاری است برای فروش بیشتر و استقبال مخاطبان عام.
تعدادی حسن فتحی مورد نیاز است!
با وجود تمام این کاستیها، سریال شهرزاد در مجموع و به خصوص به خاطر موفقیت کمنظیر فصل اول و شکل تولید و تهیه نسبتا باثباتش، جزو تولیدات مهم و تعیینکننده ده سال اخیر و حتی تاریخ سریالسازی در ایران، محسوب میشود که بررسی نقاط قوت و ضعف آن میتواند نقشه راه مناسبی برای سریالسازان باشد. آن هم در شرایطی که سریالهای پربازیگر و پرخرجی مثل ساخت ایران 2 و گلشیفته نتوانستند انتظارات را برآورده کنند و به نظر میرسد باید سریالساز قهاری شبیه به فتحی، دوباره مخاطب را با شبکه نمایش خانگی آشتی دهد.
اعتماد از دست رفته است
محمد تاجالدین- چند سالی است سریالهای صداوسیما رقیب گردنکلفتی پیدا کرده است. شبکه نمایش خانگی با پخش چند سریال باکیفیت و پرهزینه توانسته رسانه ملی را با چالش مخاطب روبهرو کند. هرچند که در سالیان گذشته تماشاگران صداوسیما کمتر و کمتر شدهاند اما همیشه این رسانه نقطه قوت ثابتی داشته است. نمایش سریالهای مناسبتی و غیرمناسبتی که برخی از آنها در موقع پخش خیابانها را خلوت میکرد. از خانه سبز و همسایهها در دهه هفتاد تا پایتخت و شبهای برره در دهه هشتاد و نود.
شبکه نمایش خانگی کارش را با سریالهای مهران مدیری آغاز کرد. قهوه تلخ نقطه عطفی در کارنامه این رسانه تازه بودکه البته در پایان با فاجعه رها شدن داستان و سرخوردگی مخاطب همراه شد. اما بعد از قهوه تلخ و تجربه ناموفق مدیری، چند سریال دیگر راهی شبکه نمایش خانگی شد و آبروی رفته را بازگرداند.سریال «شهرزاد» با سر و صدا و هیاهوی تبلیغاتی فراوان آغاز به کار کرد. لیست بازیگران و گروه سازندگان این سریال مخاطب را مجاب کرد تا قسمت به قسمت روایتش را دنبال کند. حضور بازیگرانی چون علی نصیریان، شهاب حسینی، ترانه علیدوستی و کارگردانی و نویسندگی حسن فتحی حجتی بود برای مخاطبانی که دیگر سریالهای صداوسیما را نمیپسندیدند.
فصل اول شهرزاد با استقبال ویژه مخاطبان همراه بود اما این موفقیت ادامه پیدا نکرد. اولین چالش سریال فتحی در تهیهکنندگانش ظاهر شد. گره خوردن نام یکی از تهیهکنندگان با پرونده فساد صندوق ذخیره فرهنگیان برخی از مخاطبین پر و پا قرص این سریال را گرفتار شک و تردید کرد. هرچند که محمد امامی تبرئه شد و در کنار سریال پر خرج شهرزاد چند فیلم و سریال دیگر هم ساخت اما دیگر اعتماد از بین رفته بود.تکراری شدن داستان، حذف علی نصیریان از روایت و پرداختن به روابط عاشقانه دم دستی، شهرزاد را از روزهای اوجش دور کرد. سریالی که میتوانست در ذهن مخاطبان ایرانی ماندگار شود در پایان با انتقاد تماشاگرانش پایان یافت. این بازخورد منفی تا آنجا ادامه داشت که مخاطبان سریال بعد از پخش قسمت پایانی به صفحه اینستاگرام شهرزاد رفتند و خواهان ساختن قسمتی جدید شدند. کار تا آنجا بالا گرفت که حسن فتحی که قبلتر پرونده شهرزاد را بسته شده دانسته بود، خبر از ادامه ساخت سریال داد تا شاید بتواند دل مخاطبان از دست رفته را به دست آورد.
سایر اخبار این روزنامه
سخنگوی سازمان انرژی اتمی ایران:
نگاهی به دلایل افت سریال شهرزاد در فصلهای دوم و سوم
صنعت ایران از فقدان استراتژی توسعه رنج میبرد
پرونده خرید فلایت چک به دادگاه ارجاع شد
کولبران و اسکله های غیرقانونی همچنان بلاتکلیف
فیفا به استفاده تکنولوژی در جام جهانی روسیه رضایت داد
افزایش حقوق سال ۹۷ بازنشستگان از خرداد
سیاسیکاری کمیته امداد موجب بیاعتمادی مردم شده است
مکتب اقتصادی حبابیسم!
شیب ملایم قیمت!
رویای ناتمام
سکه عقب نمی نشیند
هزینه 14 میلیارد دلاری
رییس سندیکای کاغذ در پاسخ به «جهان صنعت» مطرح کرد
روز غیر عادی بورس
صنعت فقط نفت و پتروشیمی نیست
جامجهانی اقتصادی
شوک بزرگ در اردوی اسپانیا
آمریکا، کانادا و مکزیک بهطور مشترک میزبان جامجهانی ۲۰۲۶ شدند
سخنگوی سازمان انرژی اتمی ایران:
نسرین - ستوده بازداشت شد