مشروطه‌خواهی از جنس علما

سید محمد طباطبایی در ۱۹ ذی حجه سال ۱۲۵۷ ق. در کربلا متولد شد پدرش سید صادق از علمای تهران بود. در یک سالگی، به همدان منتقل شد و حدود ۶ سال نزد جدش سید مهدی طباطبایی گذراند و آن‌گاه به تهران رفت و نزد پدرش پرورش یافت. سیدمحمد پس از تحصیل ادبیات و مقدمات علوم دینی، فقه و اصول را نزد پدرش سید محمد صادق طباطبایی آموخت و حکمت و علوم عقلی را در مکتب میرزا ابوالحسن جلوه گذراند. همچنین مدتی از مباحث اخلاقی شیخ هادی نجم آبادی استفاده کرد. طباطبایی در ۱۵ شوال ۱۲۹۹ به قصد سفر مکه، تهران را ترک کرد و از راه دریای خزر به سمت آسیای صغیر و استامبول رفت و از آنجا به مکه و مدینه رفت سپس راهی نجف، کربلا، سامرا و کاظمین شده و در سامرا، بیش از یک دهه در درس میرزا محمد حسن شیرازی حاضر شد و از یاران و نزدیکان میرزای بزرگ به شمار می‌رفت. آیت الله طباطبایی خود در این باره می‌گوید: «۱۲ سال در سامرا خدمت جنت مکان میرزای شیرازی ماندم.» ناصرالدین شاه چون از محبوبیت و نفوذ میرزای آشتیانی به هراس افتاده بود، برای تضعیف موقعیت او، در پی مطرح کردن یکی از عالمان در مقابل وی بود. از این رو، از میرزای شیرازی درخواست کرد تا یکی از عالمان مورد اعتماد خود را به پایتخت اعزام کند. میرزا نیز سید محمد را فرستاد. سید محمد طباطبایی در جمادی الاولی ۱۳۱۱ ق. وارد تهران شد و به جای پدر در مسجد و محراب به وظایف دینی و اجتماعی پرداخت. با آمدن سید و درایت او، علما و روحانیون تهران اتحاد بیشتری پیدا کردند و برنامه ناصرالدین شاه به جایی نرسید. طباطبایی در تهران، مدرسه‌ای با عنوان مدرسه مبارکه اسلام، در سال ۱۳۱۷ ق. تاسیس کرد و برادرش سیداسدالله طباطبایی را به عنوان رییس مدرسه انتخاب کرد و سرپرستی آنجا را هم به فرزند خود محمدصادق طباطبایی سپرد و میرزا محمد کرمانی را به عنوان ناظم آن برگزید. میرزا محمد، بعدها به مناسبت این مسئولیت و بنا به پیشنهاد سید محمد صادق طباطبایی، به ناظم الاسلام شهرت یافت. می‌توان گفت، سیدمحمد طباطبایی زندگی سیاسی خود را متاثر از فعالیت‌های سیاسی سیدجمال‌الدین اسدآبادی آغاز کرد. هنگام حضور سیدمحمد طباطبایی در سامرا، وی با سیدجمال مکاتباتی داشت و سیدجمال‌الدین نیز از لندن با ارسال نامه‌هایی، طباطبایی را برای ورود به ایران و رهبری جامعه اسلامی ترغیب می‌کرد. سیدجمال‌الدین اسدآبادی بعدها به ایران آمده و مدتی در ایران ساکن بود، اما در همین مدت آماج حملات ریز و درشت قرار گرفت و هر کس که به نحوی با وی ارتباطی داشت، از این موج در امان نماند. سیدمحمد طباطبایی هم به جرم دوستی با سیدجمال متهم شد؛ بدان حد که درباریان، مردم را از مصاحبت با سیدمحمد برحذر می‌داشتند. طباطبایی از ارکان مهم مشروطیت ایران و از موسسان آن است. او مدعی است که از اول ورود به تهران، در صدد تاسیس مجلس شورای ملی و ایجاد عدالتخانه بوده است؛ عدالتخانه‌ای که بعدها به مشروطه تغییر یافت. ناصرالدین شاه از این سلوک سید ناراضی و غالبا گله‌مند بود. سیدمحمد طباطبایی تا انتها جریان انقلاب مشروطه با آن همراه بود و از گلایه‌مندی شاه هراسی نداشت. تا اینکه با همراهان موفق شد حکم مشروطه را از مظفرالدین شاه دریافت کند. پس از درگذشت مظفر الدین شاه، فرزندش محمدعلی میرزا بنای ناسازگاری با مشروطه گذاشت. با وجود آن‌که مجلس در ابتدا مدارا کرده و مقاومت جدی از خود نشان نمی‌داد، سیدمحمد طباطبایی به همراه سیدعبدالله بهبهانی به خوبی دربرابر شاه مقاومت کردند. در ۴ جمادی الاولی ۱۳۲۶ ق. شاه به باغشاه کوچید و آرایش جنگی گرفت و در ۲۳ همان ماه، قوای قزاق به فرماندهی لیاخوف روسی، مجلس را به توپ بستند. طباطبایی به اتفاق بهبهانی، به ناچار به باغ امین‌الدوله رفته و در آنجا طرفداران لیاخوف آن دو را یافتند و پس از اهانت و آزار بسیار، تا حدی که محاسن ایشان را کندند، با هتاکی به باغشاه بردند، به گردن سید زنجیر انداختند و با بی‎احترامی زیاد وی را در باغشاه محبوس کردند. طباطبایی عاقبت پس از مدتی که در حوالی شمیران و ونک متواری بود، در ماه شعبان ۱۳۲۶ به دستور محمدعلی شاه به مشهد تبعید شد و در این شهر فعالیت سیاسی را ادامه داد و کمیته مجاهدین را تشکیل داد. سیدمحمد می‌نویسد: «محمدعلی میرزا به تخت نشست و کرد آنچه کرد. مجلس را به توپ بست. آقا سید عبدالله مرحوم را روانه کرمانشاه و مرا به مشهد مقدس فرستاد تا بختیاری‌ها مملکت را از شر او آسوده کردند و من به تهران آمدم. طباطبایی پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان، در هفتم شعبان ۱۳۲۷ و در شرایطی که شیخ فضل‌الله نوری اعدام شده بود، به این شهر بازگشت. آیت الله طباطبایی سال‌های واپسین عمر را به گوشه‌نشینی و انزوا گذرانید. در حالی که از کشته شدن آیت‌الله سیدعبدالله بهبهانی بسیار متاثر بود، از صدمات وارده بر خود چنین یاد می‌کرد: «از صدماتی که در توپ بستن مجلس به من زدند، حالت وحشت و خیال دست داده است و از این رو، به من سخت می‌گذرد، اگر کسی باشد که مرا مشغول کند، حالم بهتر می‌شود. در ونک، کسی نیست؛ من تنها هستم. دستم از چاره‌ها کوتاه و راه دراز پیش؛ جز به خداوند و رسول اکرم(ص) و ائمه هدی -علیهم السلام- امیدی ندارم». آیت‌الله طباطبایی در سال ۱۳۳۹ در تهران درگذشت. پیکر وی را پس از تشییع، در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.