چالش های سیاست‌گذاری آموزش عالی در ایران

سیاست‌های عمومی انتخاب ها،تصمیمات و به طور کلی مجموعه اقدامات هدفمند دولت به منظور حل مسائل عمومی است. اگر بپذیریم که سیاست طریقی برای رسیدن به اهداف است، بنابراین اتخاذ بهترین طریق وظیفه برنامه‌ریزان و سیاست‌گذاران در همه عرصه هاست. در این بین سیاست‌گذاری آموزش عالی به دلیل ارتباط مستقیمی که با توسعه مبتنی بر دانایی یعنی توسعه پایدار جوامع دارد، از اهمیت دوچندانی برخوردار است.بااین وجود در فرآیند سیاست‌گذاری آموزش عالی ایران خطاهایی را شاهد هستیم که همچنان در حال تکرار هستند و گویا دیگر خطا بودن آن‌ها به چشم سیاست‌گذاران نمی‌آید و خطای دیگری اتخاذ می شود که خطای پیشین را نهان مي‌كند. نتیجه این خطاها در سیاست‌گذاری منجر به بروز مشکلاتی مي‌شود، مانند: غلبه کمی‌گرایی در ارزیابي‌های کیفیت آموزش عالی، رنگ باختن تعلیم و تربیت درمقابل پژوهش، «گل از ما و دیگری گیرد گلابش» (اشاره به امتیاز چاپ مقالات علمی در نشریات خارجی)، مظلومیت اخلاق، بی بهره ماندن علوم انسانی در این تکاپوی امتیاز و ارتقا، غلبه نگاه ابزاری و مادی به علم و بسیاری دیگر از مشکلاتی که همه روزه از طرف دغدغه مندان آموزش عالی مطرح می شود. اما این خطاها که نتایجی جز مشکلاتی که ذکر آن رفت در پی ندارد، چیست؟ اولین خطا، تخیل جمعی است که فرایند سیاست‌گذاری را تحت تاثير خود قرار داده است. تخیل جمعی به این معناست که سیاست گذاری بدون در نظر گرفتن بستر و بافت واقعی اکوسیستم آموزش عالی، انجام می شود و نتیجه آن، سندی است بی جان اما زیبا که در پس این زیبایی ذهن هایی است که حبس عادت‌واره هایی قالبی شده اند که خود از آن بی خبر هستند. به عنوان مثال در تمامی اسناد بالادستی و برنامه های توسعه،استقلال دانشگاه و عدم تمرکز در برنامه ریزی و سیاست‌گذاری آموزش عالی ذکر شده است. اما در عمل شاهد سیاست‌گذاری فرمایشی و متمرکز و بسیار سلسه مراتبی و عمودی هستیم. خطای دوم در فرآیند سیاست گذاری عدم هماهنگی میان سیاست های عمومی در بخش های مختلف جامعه است. به عنوان مثال سیاستی در یکی از بخش‌های جامعه مانند اشتغال اتخاذ می شود و سیاستی دیگر در آموزش در جهت عکس آن سیاست عمل می کند. در واقع توجهی به نتایج سیاست‌گذاری‌ها در بخش‌های مختلف جامعه نمی شود. خطای دیگری که می توان به آن اشاره کرد، پافشاری بر خطاها، به این معنی که وقتی سیاستی اتخاذ می شود و ناکارآمدی آن در عمل مشهود است، همچنان بر اجرای آن اصرار داریم. گویی سیاست نوشته شده حکمی ازلی است که قابل اصلاح و تغییر نیست. به عنوان مثال سیاست بومی‌گزینی در آموزش عالی با هدف برقراری عدالت آموزشی اتخاذ شد؛ اما در عمل مشاهده شد که بسیاری از افرادی که استعداد و شایستگی استفاده از امکانات آموزشی با کیفیت موجود در پایتخت را داشتند از این فرصت محروم ماندند. بنابراین نه تنها عدالتی برقرار نشد بلکه بر بی عدالتی نیز دامن زدیم. خطای دیگر عدم تناسب میان هدف و سیاست است. گفتیم که سیاست طریقی برای رسیدن به هدف است، طرق مختلفی برای رسیدن به هدف وجود دارد که از این میان طریقی باید انتخاب شود که ویژگی هایی چون: تناسب طریق/سیاست با هدف، برتری قابل استدلال نسبت به سایر مسیرهای ممکن، تناسب با امکانات و محدودیت های موجود و... داشته باشد. در واقع می توان گفت فرآیند سیاست‌گذاری باید از منطقی پیروی کند که بتواند تناسب و توازن میان هدف، ابزار، گروهی که سیاست برای آن‌ها اتخاذ می شود و مجریان برقرار کند. خطای دیگر تدوین سیاست‌ها بدون پشتوانه نظری و دانشی مرتبط است. در واقع این خطا ناشی از انحصار اطلاعات، فقدان اطلاعات و داده‌های ذی‌ربط در بخش های مختلف آموزش عالی ایران و عدم انتشار اطلاعات موجود است که مانع جدی در مشارکت پژوهشگران و نهادهای غیردولتی در فرایند سیاست‌گذاری است. این مهم جز با حرکت درمسیر سیاست‌گذاری داده‌باز حاکمیتی ممکن است. سیاست‌گذاری داده‌باز در واقع اشاره دارد به استفاده از مشارکت عمومی و ظرفیت های توانمند در عرصه سیاست‌گذاری‌های عمومی. به این معنا که به جای اینکه عده ای پشت درهای بسته سیاست‌هایی برای بخش های مختلف جامعه اتخاذ کنند، بستری را فراهم کنیم تا تمامی ذی‌نفعان و ظرفیت های توانمند موجود بتوانند در فرایند سیاست‌گذاری مشارکت کنندو این مهم مستلزم وجود اطلاعات نظام‌مند در حوزه های مختلف آموزش عالی است.