ما و هیولای گیوتین

محمدمهدی اردبیلی‪-‬ چرا ایده‌ گیوتین امروز در دل ما هراس می‌افکند؟ فارغ از موافقت یا مخالفت با نفسِ اعدام و نیز معیارهای عدالت، آیا این امر بدان دلیل نیست که گیوتین خشونت را قاطع و سریع اعمال می‌کند، حال آنکه ما به شیوه‌های دردناک‌تر، مزمن‌تر و ناملموس‌ترِ خشونت خو کرده‌ایم؟ ما شمشیرِ سخت و کُند را بر گیوتین تیزوتند ترجیح می‌دهیم، ما حبس ابد با اعمال شاقه را بر اعدام ترجیح می‌دهیم، همچون محکومی که چنان به کُندیِ شمشیر و درد ناشی از آن عادت کرده و چه بسا معتاد شده است که آن را تحمل کرده و حتی نام «زندگی» متعارف بر آن می‌نهد و در نتیجه، هر شکلی از مرگ سریع را جنایتکارانه و سبعانه می‌پندارد. تعداد اعدام‌های انجام‌شده با گیوتین بسیاربسیار کمتر از جنایات شاه در دوران پیش از انقلاب یا حتی کشتارهای انقلابیون بعد از آن به‌ویژه قتل‌ عام وحشیانه کمونارهای پاریس از سوی حکومت نظامی در ۱۸۷۱ است. آیا خود این پروپاگاندای تحریف و اغراق آمارها در ضدیت با گیوتین، ترفندی از سوی ضد انقلاب نیست؟ یعنی دقیقا عملکرد همان رانه‌ی مرگی که صرفاً مسیرهای پیچیده‌تری را برای پنهان‌سازی، موجه‌سازی و ارضای پایدار خویش انتخاب می‌کند.
از سوی دیگر، گیوتین هرچند به عنوان نماد خشونت و جنایت معرفی شده است، اما در حقیقت، بیانگر دو شعار اصلی انقلاب فرانسه، یعنی آزادی و برابری است.
این مسئله را که گیوتین چگونه می‌تواند نماد آزادی باشد به بهترین نحو هگل در فصل «آزادی مطلق و ترور» در کتاب پدیدارشناسی روح تبیین کرده است. اما این مسئله‌ نیز بسیار حائز اهمیت است که گیوتین چگونه می‌تواند نماد عدالت باشد. مسئله این نیست که گیوتین یکی از ابزارهای اجرای عدالت است، چرا که هر ابزاری دعوی اجرای عدالت را دارد.
بلکه مسئله این است که قاطعیت و بی‌رحمیِ گیوتین، در واقع نشانه‌ای است از تاثرناپذیریِ خود عدالت. وظیفه‌ گیوتین این بود که شاه و گدا را به یک شکل و با یک سرعت مجازات کند و نسبت به کسی اغماض یا تبعیضی به خرج ندهد.


عملاً نیز گیوتین همانگونه بر سر لویی شانزدهم فرود آمد که بر سر دهقانان حامیِ سلطنت، یا حتی همانگونه سر «صدای مردم»، یعنی دانتونِ سابقاً انقلابی را قطع کرد که سر خود «صدای انقلاب»، یعنی روبسپیرِ فسادناپذیر را. سرعت بالای عملکرد گیوتین، بدیلی بود در برابر مرگ‌های طولانی و شکنجه‌های پیش از مرگ و در نتیجه نوعی تکنولوژیِ پیشرو، مدرن و انسانی برای اعدام به شمار می‌رفت. از قضای روزگار، این عدالت را شاید بیش از همه بتوان در خود مدفن اکثر گیوتینی‌ها مشاهده کرد. آنجا عدالت خود را به منزله‌ برابری مطلق و گمنامی محض نمایان می‌سازد. در «دخمه‌ مردگانِ پاریس»، اسکلت‌های اعدامیان، بی‌نام‌ونشان، همگی کنار یکدیگر آرمیده‌اند: هم وابستگان رژیم سابق که در اوایل انقلاب اعدام شدند، هم خود اعدام‌کنندگان‌شان که در دوران ده‌ماهه‌ ترور به دست روبسپیر به اعدام با گیوتین محکوم شدند و هم خود اعدام‌کنندگانِ این اعدام‌کنندگان، یعنی روبسپیر و هوادارانش، که در ۲۸ژوئیه ۱۷۹۴ اعدام شدند. از آنها چیزی نمانده جز استخوان‌هایی چیده شده تا سقف در راهروهای مخوف، بی‌هیچ هویت یا حتی تمایزی ...
انقلاب فرانسه را انقلابی بورژوایی می‌دانند به این دلیل ساده که از سه ناموس جهان فئودال هتک حرمت کرد: اموال کلیسا را مصادره کرد، شاه را گردن زد و امتیازات فئودالی (زمین‌داران و نجیب‌زادگان) را ملغی ساخت. این انقلاب به نام آزادی و برابری به راه افتاد، اما گویی پس از دستیابی به اهدافش و مصادره‌ تجهیزات دشمن، دیگر نیازی به آزادی و عدالت نداشت.
اما می‌توان نشان داد که از قضا انقلاب فرانسه، انقلابی بورژوایی نبود، بلکه بورژواها هرچند در راستای منافع خویش، در سقوط رژیم پادشاهی نقش داشتند، اما همراهان نیمه‌راه انقلاب بودند و عملاً به جبهه‌ ضدانقلاب پیوستند. آنها نماد اجرای عدالت انقلابی (روبسپیر) را به دست ابزار اجرای این عدالت (گیوتین) سپردند و به کمک تبلیغات، داغِ جنایت را بر پیشانی هر دو زدند و در یک کلام انقلاب را مصادره کردند. این حقیقت زمانی به آشکارترین شکل متجلی شد که پس از سقوط ناپلئون مجددا شکل نوینی از سلطنت حاکم شد که با کارکردهای بورژوایی اقتصاد و سیاست همخوان بود.
نقد و واکاوی ترفندهای هیولاسازی از گیوتین و پروپاگاندای فروکاستنِ روبسپیر به جنایتکاری خونخوار، به عنوان هدف اصلی این سلسله یادداشت، نه دفاع از جنایت و خشونت، بلکه گامی است در راستای افشای سازوکارهای پیچیده‌ تحمیقِ توده‌ آزادیخواه و عدالت‌طلب به کمک تحریف معنای آزادی و عدالت: سازوکارهایی که البته امروز ماهیت و عملکردی بسیار پیچیده‌تر و فراگیرتر یافته‌اند، تا جایی که نه تنها محافظه‌کاران و اصلاح‌طلبان بلکه حتی بخش اعظمی از جریانات چپ، آلترناتیو و آنارشیست را نیز در خود جای داده‌اند.