مردم به زيست در بی‌نظمی عادت كرده‌اند

انسان ايراني به‌دنبال بازتعريف خود در حالتي تفکيک‌شده از قرائت رسمي جامعه است و به دليل اينکه نمي‌تواند در عمل اين تفکيک را نشان دهد در ذهن و درون خود اين تغيير را ايجاد کرده است. تفاوت نگرش در ذهن و عمل چه پيامدهايي براي انسان ايراني به‌همراه داشته است؟
در جامعه ايران بين زيست جهان مردم و ساختارهاي رسمي روزبه روز فاصله‌ها بيشتر مي‌شود. تعارض‌هاي عميقي در جامعه ايران وجود دارد که به مرور زمان سرباز کرده و به نظر مي‌رسد در آينده نيز پيچيده‌تر خواهد شد.جامعه ايران داراي ويژگي‌هاي «ژانوسي» است. اين سخن به معناي اين است که دو سويگي در جامعه ايران وجود دارد.به همين دليل جامعه ايران وضعي غلط‌ انداز به خود گرفته است. پراکتيک اجتماعي مردم ايران در زندگي روزمره با ساختارها هم زماني و هماهنگي ندارند. در جامعه ايران تب تحول خواهي موج مي‌زند. با اين وجود ساختارهاي موجود از اين تحول‌خواهي حمايت مؤثري نمي‌کنند. ساختارها حتي در برخي مقاطع مانع نيز ايجاد مي‌کنند.به عنوان مثال ساختارها در مقابل مسائل ساده و پيش پا افتاده‌اي مانند حضور زنان در ورزشگاه‌ها مخالفت‌ مي‌کنند. در چنين شرايطي است که يک دختر خودسوزي مي‌کند و افکار عمومي جامعه را متوجه اين مسأله مي‌کند. نهادها در ايران دچار بيش مقررات گذاري و مداخله در همه چيز فرهنگ، جامعه وسبک زندگي مردم هستند و تلاش مي‌کنند در همه مسائل دخالت کنند. فوکوياما در يکي از سخنراني‌هاي اخير خود با تحليل جامعه ايران عنوان کرده بود که جوانان و تحصيلکردگان در ايران به دنبال تحول و نزديک شدن به فرهنگ جهاني هستند. اين در حالي است که ساختارها در ايران روستايي هستند و با رويکرد جوانان و نسل جديد همراه و هماهنگ نيستند. نکته قابل تأمل اينکه انواع ساختارهاي حاکميتي نيز حتي با هم هماهنگ نيستند و بين آنها تعارض وجود دارد. برخي از نهادهاي انتخابي تلاش مي‌کنند خود را با دغدغه‌هايي روز جامعه همراه کنند اما در مقابل برخي نهادها و متوليان انتصابي و مستقر ديگر چنين اجازه‌اي به آنها نمي‌دهند. از سوي ديگر زيست جهان مردم ايران نيز شکل يگانه و هماهنگي ندارد و اين زيست جهان نيز داراي متغير‌هاي متفاوتي است. يعني بخشي از آن امروزي‌ترشده و بخشي همچنان گرفتار سنت‌ها ضد توسعه هستند. پس تغييراتي در جامعه ايران در حالي وجود دارد که در او يکپارچگي لازم وجود ندارد.
چرا تغييرات در جامعه ايران داراي يکپارچگي نيست؟
وزن تاريخي جامعه ايران زياد است. جامعه ايران زيادي تاريخ دارد.اي کاش تاريخ کمتري داشتيم بدين معنا که اينهمه وابستگي مسير وچسبندگي به انواع سوء تفاهمات تاريخي نداشتيم ودرک مقتضيات دنيا و مصالح عملي متن جامعه وزندگي روزمره مردم را به نحوي عقلاني‌تر مي‌کرديم.در تاريخ ايران سوءتفاهم‌هاي تاريخي زيادي وجود دارد که در کنار شرايط ژئوپلتيک و ژئوکالچر منطقه وضعيت تاريخي جامعه ايران را پيچيده کرده است.از سوي ديگر بدبياري‌ها و نگون بختي‌هاي زيادي که در تاريخ بلند ايران وجود دارد، همه در خاطرات جمعي مردم ايران انباشته شده است. به صورت انواع عقايد وتابوهايِ ضد توسعه وپيشرفت در آمده است. در تاريخ ايران همواره واگرايي بر همگرايي غلبه داشته است. در نتيجه جامعه ايران يک جامعه نامتجانس است که تغييراتي که در آن صورت مي‌گيرد نيز برهم‌افزاينده و يکپارچه نيست. جامعه ايران از يک سو رو به جلو و آينده دارد و تلاش مي‌کند خود را با تحولات جهاني همسو کند و از سوي ديگر از الگوهاي سنتي و تاريخي خود پيروي مي‌کند که با تب تحول‌خواهي مردم جامعه نامتجانس است. سر جامعه ايران به سمت عقب است اما مدام مي‌خواهد به جلو حرکت بکند.مرحوم شايگان عنوان مي‌کند جامعه ايران در برخي مقاطع دچار تعطيلي تاريخي شده است. يعني جامعه ايران هنگامي که جهان جديد شکل گرفته در تعطيلي تاريخي به سر مي‌برده است. اين جهان جديد نيز برما وارد و عارض شده و ما با يک جهان جديد مواجه شده‌ايم. جهان جديدي که هنگامي که شکل مي‌گرفت جامعه ايران در تعطيلي تاريخ به سر مي‌برد. به همين دليل نيز جامعه ايران مشارکتي در ساخت اين جهان جديد که به صورت شتابان در حال تغيير است نداشته است.در چنين شرايطي بدون آمادگي لازم به اين جهان پرتاب شده‌ايم.


چرا جامعه ايران در ساختن جهان جديد مشارکت نداشته است؟
جامعه ايران در يک شرايط سخت تاريخي به سر مي‌برده است. شايگان از گسيختگي ذهن ايراني نام مي‌برد.هويتي که در جدال ناکارآمدي بين سنت و تجدد شکل گرفته و بدون تجربه درونزاي کافي از مدرنيته به جهان پست مدرن پرتاب شده است.امروز ايران يک طرح ناتمام است و گرفتار جرم بحراني شده است.افزايش ناامني در برخي نقاط شهر در کنار افزايش اعتياد، بيکاري و طلاق وفساد اقتصادي به يک طرف، و تغيير صفات جمعيتي به اضافة شکل گيري گروه‌هاي جديد اجتماعي به علاوه رشد تحصيلات و شهرنشيني و فناوري اطلاعات وارتباطات ونوعي تحرک ناموفق اجتماعي از طرف ديگر نشان مي‌دهد که جامعه ايران دچار يک توده بحراني شده است.اين در حالي است که تب تحول در جامعه ايران وجود دارد. شايد اگر جامعه ايران به دنبال تغيير نمي‌بود دچار اين همه مشکل نمي‌شد. با اين وجود جامعه ايران دست از زندگي نمي‌شويد.«گلوپ» به عنوان يک پيمايش بين‌المللي شاخص‌هايي در نظر گرفته که در ملت‌هاي مختلف جهان به چه ميزان ميل به موفقيت وجود دارد. وضعيت جامعه ايران در اين زمينه به متوسط‌هاي جهاني نزديک است. اين مسأله نشان مي‌دهد که مردم ايران دوست دارند موفق باشند.با اين وجود موانعي ساختاري چه ساختارهاي آشکار سياسي وچه ساختارهاي پنهان فرهنگي وجود دارد که نمي‌توانند در حد انتظار موفق باشند.
آيا همين موانع باعث‌شده که جامعه ايران با پديده عطش منزلت مواجهه شود که عمدتا نيز اين عطش منزلت کاذب و براي خودنمايي است؟
بنده در اين زمينه يک مثال مي‌زنم. بنده براي ورزش صبحگاهي به پارک‌هاي مختلف تهران از شمال شهر تا جنوب آن رفته‌ام و از نزديک با نوع ورزش مردم در ابتداي روز آشنايي دارم. در اغلب اين ورزشگاه‌هاي صبحگاهي موسيقي نيز شنيده مي‌شود و اقشار مختلف مردم در کنار هم همراه با موسيقي روز خود را به زيبايي آغاز مي‌کنند. من نام اين را شکوه زندگي و شوق زيستن مي‌گذارم. زندگي در اينجا همچنان جاري است. مردم جامعه ايران مي‌خواهند زندگي کنند و از زندگي خود لذت ببرند. اين شوق زيستن نيز بر اساس نرم‌هاي رسمي و سنتي نيست. جامعه ايران اصرار به زيستن دارد. نکته مهم اين است که اين شوق زيستن و شکوه زندگي با فرسايش سرمايه اجتماعي و کاهش اعتماد اجتماعي همخواني ندارد.جامعه ايران گرفتار يک توده بحراني است. به همين دليل نيز نمي‌داند دست از زندگي، پيشرفت وتغيير بشويد يا همچنان به زيستن و امروزي شدن وهمراهي با ملل موفق وتوسعه اصرار بورزد. مردم جامعه ايران نمي‌توانند دست از زندگي بشورند اما هنگامي که تصميم به زيستن مي‌گيرد با مشکلات متعدد اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و طلسم‌هاي ساختاري مواجه مي‌شوند.کشور ايران از نظر توليد ناخالص داخلي در رتبه بيست و هفتم جهان قرار دارد. با اين وجود ايران در شاخص شادکامي و نيک بختي در بين155 کشور جهان در رتبه108 قرار دارد. اين مسأله نشان مي‌دهد که ايران از ثروت قابل توجهي برخوردار است اما از مديريت عقلانيِ ثروت و توزيع عادلانة آن برخوردار نيست. به همين دليل اميد به آينده و رضايت از زندگي در جامعه ايران در رتبه پاييني قرار دارد. بالاترين رشد در زمينه اينترنت و شبکه‌هاي اجتماعي در ايران بوده است. اين يک واقعيت تاريخي است که رسانه در جامعه ايران تأثير زيادي گذاشته است. برخي عنوان مي‌کنند انقلاب مشروطه انقلاب تلگراف‌ها بود، نهضت ملي انقلاب راديو و انقلاب اسلامي در سال57 انقلاب نوارها بود. در دهه هفتاد نيز هر تحولي که در جامعه ايران رخ داد مطبوعات در آن نقش تعيين کننده‌اي داشت. در دهه هشتاد اينترنت در کشور رشد پيدا کرد و در دهه نود شبکه‌هاي اجتماعي به وجود آمدند. در دهه هفتاد ميزان‌ استفاده مردم ايران از اينترنت 4 درصد بود، در دهه هشتاد به 50 درصد رسيد و امروز نزديک به 80 درصد رسيده است. در نتيجه رشد اينترنت در جامعه ايران قابل توجه و تأثيرگذار بوده است. امروز هر ايراني در حدود دو ساعت و دوازده دقيقه با رسانه‌ها درگير است. نمونه بارز اين مسأله تلگرام است که با اينکه فيلتر‌شده است اما تعداد کاربران آن هيچ تغييري نکرده است.چطور مي‌شود رسانه‌اي رسما ممنوع شود ولي عملا نصف جمعيت از آن استفاده بکند، اين اتفاق به معناي اين است که سيستم رسمي جامعه با منطق زندگي مردم آشنا نيست. حتي بخشي از منطق زندگي اجتماع نيز با بخشي ديگر از خودش مشکل دارد. شبکه‌هاي اجتماعي در ايران نيز هم وهمناک است هم رهايي بخش. مردم ايران با خود سوءتفاهم دارند و در عين حال با مسئولان هم سوء تفاهم دارند، مديريت کشور نيز درون خود چندپارچه است، يک جامعه آلاخون والاخون که معلوم نيست آخر عاقبتش چه مي‌شود.
جامعه ايران تب تحول‌خواهي دارد، اما اين تحول‌خواهي در يک فضاي تعريف‌شده قرار ندارد و رها شده است. آيا همين مساله سبب شده که تغييرات در جامعه به نتيجه مطلوب نمي‌رسد؟
از نظر نُرم‌هاي جهاني مردم ايران تمايل زيادي به موفقيت و غرور دارند. به‌همين دليل نيز جامعه داراي تب تحول است. با اين وجود در همين جامعه ريسک‌پذيري بسيار کم است. در نتيجه جامعه ايران هم مي‌خواهد تحول پيدا کند و هم حاضر نيست براي اين تحول ريسک کند. ملتي که به دنبال تغيير است بايد براي تغييرات هزينه کند و آنها را تجربه کند.جامعه ايران بايد سنت‌ها را و ايدئولوژي‌هاي‌ خودرا نقد کند و جهت‌گيري درازمدت داشته باشد. اين در حالي است که دور انديشي در جامعه ما کم است و ما تمايل داريم خيلي زود به نتيجه برسيم. اين زود رسيدن سبب مي‌شود که زود هم مأيوس بشويم. جمع‌گرايي نهادي در ايران ضعيف است. به همين دليل نيز در جامعه ما موفقيت‌هاي جمعي کم است و کمتر اتفاق مي‌افتد که يک جمع بدون رويکرد جمعي و فرهنگ گفت‌وگو و توافق عقلاني، به موفقيت‌هاي بزرگ دست پيدا کند. در فرد ايراني يک پارادوکس وجود دارد به شکلي که تمايل دارد به سمت يک هدف‌هاي دموکراتيک وعقلاني حرکت کند اما خيلي وقت‌ها عادات، ذهنيت‌ها و رفتارهايي از خود نشان مي‌دهد که در تناقض با آن هدف‌هاست. اين نوعي در هم ريختگي ذهني و چند پارگي شخصيتي است. دليل آن نيز نارسايي‌هاي ساختاري و نهادي است. هرچندخلقيات مردم جامعه ايران داراي اشکال است اما اشکال اصلي و ريشه اصلي در ساختارها و نهادهاي تصميم‌گير ونحوه ادارة کشور است.
دليل اصلي درهم‌شکستگي ذهني فرد ايراني چيست؟ آيا فرد ايراني احساس مي‌کند در مقابل اميال و آرمان‌هايش موانع بيروني وجود دارد که آزادي عمل و ابتکار را از وي گرفته است؟
فقدان آزادي و گفت وگو در يک حوزه مدني نيرومند ومستقل از حکومت ولي نافذ در تصميمات حکومت و ناظر بر آن يکي از عوامل اصلي اين اتفاق است. نکته ديگر اينکه ميزان شکيبايي در ايران نسبت به کشور‌هاي ديگر در حد پايين‌تري است. به عنوان مثال ميزان شکيبايي در ايران -38درصد است در حالي که ميزان شکيبايي در ژاپن+10درصد است و يا در کره‌جنوبي+38درصد است. اين به معناي اين است ميزان شکيبايي در ايران و کره جنوبي درست در نقطه مقابل هم است. اين ناشکيبايي نيز به يک الگوي ذهني و کليشه رفتاري در بين ايرانيان تبديل شده است. اين ناشکيبايي نيز ذاتي‌ ايرانيان نيست و بلکه در بستر تاريخي و براساس ناامني‌ها و نااطميناني‌ها به وجود آمده است. به همين دليل نيز بنده معتقدم جامعه ايران با يک جرم بحراني مواجه است.
منظور شما از جرم بحراني چيست؟
جرم بحراني به معناي اين است که ظرفيت‌ها و محتواي جامعه رشد مي‌کند و آثار جديدي از خود نشان مي‌دهد ولي ساختارها وسيستم‌ها اجازة اين نظم‌هاي درون‌زاي پيچيده را به او ندهد. هنگامي که اين اتفاق رخ مي‌دهد جامعه در يک وضيت آشفته قرار مي‌گيرد و نظم‌هاي جامعه شکل پيچيده آشوبناک به خود مي‌گيرد. در چنين شرايطي نظم قبلي جامعه به هم مي‌خورد و جامعه به دنبال نظم جديدي است. در اين وضعيت ساختارها و نهادهاي تصميم‌گير جامعه همچنان روي نظم‌هاي قبلي پافشاري کنند. به نظر مي‌رسد کليشه‌هاي ذهني سياست گذار نظم‌هاي فوق پيچيده جامعه را درک نمي‌کند يا به رسميت نمي‌شناسد. اين در حالي است که جامعه در اين نظم‌هاي فوق پيچيده و يا نظم در بي نظمي به دنبال زيستن است. در نتيجه در اينجا يک تناقض يا فاصله بين نهادهاي تصميم‌گير و جامعه ايجاد مي‌شود. از سوي ديگر در درون جامعه نيز تشتت وجود دارد. برخي گروه‌هاي جديد اجتماعي در جامعه شکل گرفته‌اند در حالي که بخشي از گروه‌هاي اجتماعي همچنان داراي رويکرد سنتي ورسمي و ديکته شده هستند.گروه‌هاي جديد اجتماعي نيز به دنبال تغيير هستند اما از نظر عادات همچنان ازعادات قبلي خود پيروي مي‌کنند. به عنوان مثال برخي از افراد روشنفکر، مدرن‌ صحبت مي‌کنند و به دنبال آزادي هستند اما در زندگي شغلي يا خانوادگي و مدني پرخاشگر هستند و نمي‌توانند با يکديگر توافق داشته باشند. دموکراسي به معناي عدم قطعيت است. دمکراسي به معناي روش‌هاي معين با نتايج نامعين است. نتيجه‌هاي نامعين نيز نياز به شکيبايي دارد. هنگامي که فرد داراي تعصب و ايدئولوژي‌هاي بسته ذهني است چگونه مي‌تواند خود را با رويکرد دموکراتيک هماهنگ کند. در جامعه ايران14 ميليون تحصيلکرده و10‌ميليون بي‌سواد مطلق وجود دارد. آيا اين جامعه دو کوهانه نيست؟ در چنين شرايط جامعه با ساختارهاي تصميم‌گير آشنا نيست، ساختارهاي تصميم‌گير نيز با جامعه آشنا نيست و از طرف ديگر انواع ساختارها نيز با هم آشنا نيستند.
هابرماس نيز در تحليل زيست جهان مردم جامعه به تناقض‌هاي بين مسئولان و مردم و مردم با مردم اشاره مي‌کند و معتقد است در درون زيست جهان مردم نيز تناقض‌ها و تضادهايي وجود دارد. آيا اين وضعيت در جوامع تاريخي مانند ايران شدت و حدت بيشتري دارد؟
وضعيت جامعه ايران با جوامع ديگر از بسياري جهات متفاوت است. اين وضعيت بيشتر در جوامع در حال گذار صورت مي‌گيرد که قصد دارند توسعه پيدا کنند اما نمي‌توانند. جامعه ايران جامعه تثبيت‌شده‌اي نيست. از طرف ديگر جامعه سنتي نيز نيست. برخي عنوان مي‌کنند سرمايه اجتماعي در ايران در حال فروپاشي و يا در حد پاييني است. اين سخن صحيح نيست. در ايران سرمايه اجتماعي وجود دارد اما اين سرمايه اجتماعي سرگردان است. اگر در ايران از فرسايش سرمايه اجتماعي صحبت مي‌کنيم اين فرسايش سرمايه در سرمايه نهادينه رخ داده است. سرمايه اجتماعي سرگردان قابليت نظم و جهت‌يافتن دارد. اعتماد عمومي در حال فرسايش است. تعارض‌هاي بين ساختارهاي تصميم‌گير نيز اين وضعيت را تشديد کرده است.
اين تعارض‌ها تا چه زماني قرار است در ايران ادامه داشته باشد؟
شما مي‌گوييد اين تعارض‌ها قرار است تا چه زماني ادامه پيدا کند بنده مي‌گويم بايد به‌دنبال اين باشيم که اين تعارض‌ها از چه زماني آغاز شده است. در سال1286 يعني يک سال بعد از مشروطه روزنامه مساوات نمره16 مي‌نويسد: «مردم ايران به توسط روزنامه‌ها که در تهران به قرار70 نمره طبع مي‌شود با کمال دقت مراقب کار مجلس‌اند. پينه‌دوز يا خياط هم کار مي‌کند و هم روزنامه مي‌خواند.» در سال1289نجم‌الدين سينکي در يک رساله عنوان مي‌کند: «ما سه برادر صانع و زارع و بايع هستيم. هر وقت دنيا سخت مي‌گيرد و نزديک مي‌شود رشته صبرمان پاره شود مي‌خواهيم زير بار فقر اگر اجازه بدهند يک ناله از ته دل بکنيم.» وي ادامه مي‌دهد: «براي اينکه بدانيد مردم چه مي‌کشند به دکاکين سمساريه برويد تا ببينيد مردم چگونه وسائل زندگي خود را مي‌فروشند و اگر مي‌خواهيد از قيمت اجناس آگاهي پيدا کنيد نرخ اجناس معقول و ملبوس را جويا شويد.» عباس ميرزا در آن دوران خطاب به «ژوبر» خاورشناس فرانسوي مي‌گويد:«اجنبي حرف بزن، آيا آفتاب که زودتر از شما به ما مي‌تابد تأثير کمتري در سرهاي ما مي‌گذارد؟ به من بگو چگونه مي‌توان اين ملت را هوشيار کرد».امروز نيز پس از دو قرن همچنان با اين پرسش عباس ميرزايي مواجه هستيم. بنده فکر مي‌کنم در پاسخ به اين سوال بايد عنوان کرد حلقه مفقوده جامعه ايران تعقل و عقلانيت است. ايران کشوري است که در او عاقلاني هستند ولي ساختارهاي رسمي به نحو عقلاني عمل نمي‌کند و حوزه عمومي ساختارهاي مدني -عقلاني نيز فرصت رشد وتوسعه پيدا نمي‌کنند و تا زماني که فرايندهاي تصميم‌گيري عقلاني در ايران کامل شکل نگيرد و تعقل و دورانديشي به جاي افکار متحجر مبناي تصميمات و سياستگذاري نباشد نمي‌توان به تغييرات مثبت در جامعه اميد داشت. ما محکوم به زندگي هستيم ودر نوميدي بسي اميد داريم به شرط اينکه حس عمل اجتماعي ومدني و فکري وعقلاني وانتقادي را از دست ندهيم وبرنامه تغيير جامعه را به نحوي اساسي و عقلاني با دورانديشي وبا پرهيز از خشونت پي بگيريم.