ای کاش حیوانات حرف می‌زدند!

آفتاب یزد ـ رضا بردستانی: وقتی مصاحبه تمام شد در مجالی کوتاه این یک جمله را یادداشت کردم تا فراموشم نشود که:«مصاحبه با یک کاریکاتوریست مثل جان کندن سخت و ترسناکه... هیچی براشون جدی نیست الا کاریکاتور!»
چند سالی است رزم حسینی را می‌شناسم و گاهی از کارتون‌های او روی جلد آفتاب یزد بهره برده ایم اما این بار رودرروی او می‌نشینیم تا ببینیم چطور ممکن است در عنفوان
چهل سالگی، 49 جایزه بین المللی به دست بیاوری، چطور ممکن است برادرزاده آقای استاندار باشی اما جایی در سیاست نداشته باشی، چطور ممکن است در پس آن همه طرح و نقشِ خط خطی، روحیه‌ای آرام و مهربان حفظ شده باشد و خلاصه چطور می‌شود هم برای درختان گریست هم آدم‌ها...!؟
> در و دیوار اتاق کار او یک جای سالم نداشت!


محمدصالح رزم حسینی حتی اگر با تو هیچ نسبت و رفاقتی هم نداشته باشد می‌توانی خیلی ساده و صمیمی؛ یک ناهار میهمان او و خانواده اش باشی و وقتی با او خیلی نزدیک و دوست باشی بازهم سهم تو بیشتر از همان یک وعده ناهار نیست!
وقتی در آستانه در اتاق کار او می‌ایستم و دور تا دور اتاق را که با بریده‌هایی از جراید و نشریات و روزنامه‌ها و نیز ده‌ها لوح و جایزه بین‌المللی پوشانیده شده است را از پیش چشم می‌گذرانم تقریباً مطمئن می‌شوم در و دیوار اتاق کار
او یک جای سالم هم ندارد! و اما آکواریومی‌کوچک با چند ماهی تنها وصله ناجور این اتاق
دوست داشتنی است...
> ناامیدی
به سوالاتی که می‌خواهم بپرسم فکر نکرده بودم! اصلاً قرار نبود ما با هم مصاحبه کنیم و وقتی بیشتر فکر می‌کنم یادم می‌آید اصلاً ما با او قراری نداشتیم. می‌گوید ناامیدی سراغ هرکسی می‌رود، سراغ من هم آمده است اما خیلی تحویلش نمی‌گیرم! خیلی زود ممکن است جای ناامیدی را با یک سوژه ی ناب عوض کنم اما برای کسانی که دستی بر آتش هنر دارند؛ ناامیدی بدبلایی است یعنی ناامیدی همان است که تو را در گوشه ای از زندگی حبس می‌کند و تو هرچه می‌کوبی؛ مشتی است بر در بسته شده.
او می‌گوید من وقتی ناامید می‌شوم
به درون زندگی می‌خزم زیرا هنوز زندگی زیبایی‌هایی دارد که بتواند ناامیدی تو را به امید و پویایی بدل کند!
> یارانه
جا می‌خورد وقتی از او می‌پرسم: دوست داری یارانه ات را قطع کنند؟! می‌گوید چرا باید قطع کنند؟! من هر ماه با این 136هزار و 500 تومان کیسه زباله می‌خرم و چند وسیله ی بهداشتی دیگر! خوب که به چهره اش خیره می‌شوم آثاری از طنز و شوخ طبعی نمی‌بینم و وقتی می‌پرسم شده تا حالا با پول یارانه کتاب بخری؟! و او می‌گوید با پول یارانه مگر می‌شود کتاب خرید؟ و درد دل‌ها شروع می‌شود.
> من به آدم‌هایی که کتاب نمی‌خوانند
می‌گویم آدم‌های پفکی!
می‌گوید: من نمی‌فهمم که چرا این اندازه کتاب نمی‌خوانیم! می‌گوید من به آدم‌هایی که کتاب نمی‌خوانند می‌گویم آدم‌های پفکی! می‌گوید کلاً بدبختی‌های ما از زمانی رو به رشد نهاد که ملت کتاب نخوانی شده‌ایم! به نظرم از همه بیشتر صدا و سیما مقصر است نه در تبلیغاتش توجهی به کتاب دارد نه در سریال ساختن‌ها، اصلا شده یک جای سریال وقتی شخصی منتظر است، به جای بازی کردن با تلفن همراه، چند صفحه کتاب بخواند!؟ ملت کتاب نخوانی هستیم حتی اگر هرماه چند کتاب هم بخریم بازهم کتاب نخوانیم!
می‌گوید: یکی از سوژه‌های دم دستی اما ناب من
« کاریکاتور کتاب نخوانی جامعه» است و اعتراف می‌کنم کشیدن این نوع کاریکاتور با این سوژه تقریباً ثابت پر از عذاب است!
> سیاست
می‌گوید: زندگی من با سیاست عجین شده است! می‌گوید هیچ کس بیشتر از من دعا به جان این سیاسی‌ها نمی‌کند اما از هیچ کجای سیاست خوشم نمی‌آید الا وقتی برای من
سوژه آفرینی می‌کنند! می‌گوید: همان سوالی بود که
پرسیدید؛ همانی که وقتی ناامید می‌شوی چه می‌کنم؟! در آن هنگام فقط به سوژه‌های سیاسی می‌اندیشم!
> پشیمانی
می‌پرسم شده تا به حال طرحی بکشی یا سوژه ای را دشت نمایی کنی و اندکی بعد پشیمان شوی؟ می‌گوید: زیاد! می‌گوید چند جور پشیمانی داشته ام؛
یکی این که ای کاش بهتر کشیده بودم، یکی این که ای کاش زودتر کشیده بودم و یکی این که ای کاش اصلا نکشیده بودم! اما من ای کاش نکشیده بودم را یادم نمی‌آید. می‌گوید سوژه وقتی اجتماعی باشد خود به خود ماندگار می‌شود! حالا می‌خواهد تلخ باشد می‌خواهد شیرین. می‌گوید تا آخر قرار است همین گونه سوالات از من پرسیده شود؟
می‌گویم چطور؟ می‌گوید عادت کرده ام به مصاحبه از نوع کلیشه ای... سلام خودتون رو معرفی کنید و بفرمایید کاریکاتور چیست؟
چند سال است کاریکاتور می‌کشید و چند جایزه برده اید...
می‌گویم: ما وقتی سراغ رزم حسینی می‌آییم می‌دانیم او کیست؟ چکاره است؟ چند سال زمینه ی فعالیت داشته است و... هدف ما از این مصاحبه، کنکاش در احوالات یک کاریکاتوریست است.
می‌گوید: به چالش کشیده شدن را دوست دارم مثل الآن! هر لحظه در این هراس هستم که سوال بعدی کجای اندیشه‌های من را برملا خواهد کرد...
> خودخواه یعنی چه؟!
می‌پرسم؛ خودت را انسان خودخواهی می‌دانی؟ می‌گوید: خودخواه یعنی چه؟ می‌گویم؛ خود را بر دیگران ترجیخ دادن، خودپسندی! می‌خندد جوری که نگران می‌شوم و اما او به این پرسش من هیچ پاسخی نمی‌دهد.
> خودم سوژه خوبی
برای کاریکاتوریست‌ها هستم!
می‌گوید یکی از دوستانم در بندرعباس برای نخستین بار از چهره ی من کاریکاتور کشید و الحق کاریکاتور خوبی هم کشید و من تازه فهمیدم چقدر سوژه ی خوبی هستم برای کاریکاتوریست‌ها. می‌گوید آقای آقایی بهترین کاریکاتور را از چهره من کشیده البته دیگرانی هم کشیده اند اما این یکی معرکه بود!
می‌گوید کلا کاریکاتور کشیدن از زیبا رویان مشکل است به خصوص زن‌ها، می‌گوید از هر زاویه ای نگاه کنی، مردها سوژه‌های ناب تری هستند برای کاریکاتور شدن! می‌گوید پارامترهایی در چهره ی آقایان هست که می‌توان با زوم کردن روی آن‌ها بهترین کارها را ارائه داد.
> دروغ نمی‌گویم
اما سر به سر دیگران... خیلی!
می‌گوید اهل دروغ نیستم اما گاهی سر به سر گذاشتن‌هام رنگ و طرح دروغ به خود می‌گیرد! حالا اگر اینها را هم در دایره دروغ قرار دهید باید بگویم من کلاً در حال دروغ گفتنم!
می‌گوید زندگی سخت است اما از زندگی سخت تر وقتی که بخواهی بخوابی و نتوانی! می‌گوید وقتی خواب تنها نیاز تو است اما چشمانت می‌خواهد بیدار باشد روی تلخ زندگی، چهره اش را به تو نشان می‌دهد! می‌گوید وول خورد در بستر و
کن فیکون شدن و خواب نرفتن از آن دست عذاب‌های الیم زندگی است!
> تا پول و قدرت هست
به بهبود اوضاع فکر نکنید
وقتی می‌گوییم کم کم باید به گذشته بازگردیم میخکوب می‌شود، می‌گوید بعید می‌دانم! می‌گوید با این فرضیه از بیخ و بن مخالفم، می‌گوید
روز به روز بدتر می‌شویم حتی اگر تنها و تنها یک انسان روی زمین مانده باشد آن یکی هم تلاش می‌کند خود و زندگی اش را نابود کند. می‌گوید: بازگشتی هم اگر هست به سمت سنت‌ها نیست می‌گوید تا پول و قدرت هست به بهبود اوضاع فکر نکنید.
آهی می‌کشد و می‌گوید: ای کاش برخی انسان‌ها هم مثل حیوانات با هم مهربان تر بودند! ای کاش به هم دروغ نمی‌گفتند، ای کاش به زندگی یکدیگر سرک نمی‌کشیدند، ای کاش کاری به کار هم نداشتند. می‌گوید ای کاش ما انسان‌ها سکوت می‌کردیم و اجازه می‌دادیم حیوانات حرف بزنند آن وقت شاید بیشتر به ماهیت برخی پی می‌بردیم!
ای کاش حیوانات حرف می‌زدند!
ای کاش‌ها زیاد می‌شود از جمله این که ای کاش حیوانات حرف می‌زدند و استدلالی که پشت این ای کاش پنهان است حکایتی است.
می‌گوید: اگر سگ‌ها و گربه‌هایی که لا به لای ما انسان‌ها زندگی می‌کنند حرف می‌زدند شاید برخی هرگز در جامعه ظاهر نمی‌شدند. می‌گوید وقتی از انسان بودن خود شرمسار می‌شوم که شاهد حیوان آزاری‌ها هستم! می‌گوید: آن وقت از ته دل آرزو می‌کنم ای کاش این حیواناتی که به اسم حیوانات اهلی و خانگی لا به لای ما زندگی می‌کنند می‌توانستند حرف بزنند!
حرف بزنند که چه بشود؟ چه بگویند؟ بگویند ما که هستیم. چهره ی واقعی اما پنهان شده ی ما را نشان دهند!
> انتخاب سوژه
فکر می‌کنم... دائم. دوستانی که بالای پنجاه سال دارند. مردم کمتر دیده شده را بیشتر از همه می‌بینم. کتاب می‌خوانم، روزنامه‌ها را فارغ از چپ و راستی می‌بینم یعنی هم کیهان می‌خوانم هم آفتاب یزد، هم شرق می‌خوانم هم یالثارات هم فارس می‌بینم هم ایسنا.
می‌گوید اخلاق و امنیت ملی دو خط قرمزی هستند که محال است از آن‌ها عبور کنم
> وقتی عمو استاندار شد
من مشهورتر از او بودم!
من آدم مشهوری بودم وقتی عموی من استاندار کرمان شد! می‌گوید تا جایی که خیلی‌ها از جمله خود شما چند بار به شوخی یا جدی از من پرسیده اند «چقدر در استاندار شدن عمویت نقش داشته ای؟» آقای یوسف زاده نویسنده کتاب آن 23نفر نوشته بود: « از مزایای هنر همین بس که همه می‌پرسند این رزم حسینی که استاندار شده با صالح چه نسبتی دارد و این یعنی هنوز هم که هنوز است هنر و هنرمند هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند.» می‌گوید آن روز که عموی من استاندار شده بود من خبر نداشتم اما به شدت تماس‌های من زیاد شده بود! از دور و نزدیک زنگ می‌زدند و می‌پرسیدند:« اونی که استاندار شده با شما نسبتی داره؟» و من تازه فهمیدم ماجرا چیست.
دردسرها داشتم من جمله درخواست‌هایی که فقط انتقال دهنده بودم اما شرایط سختی بر زندگی من حکمفرما شده بود خلاصه این هم از دردسرهای فامیل آدم‌های سیاسی بودن است! یک شبه شدم برادرزاده آقای استاندار!!! تا یادم نرفته این را بگویم که درست از بعد استاندار شدن عمو، برخی خبرگزاری‌ها دیگر خبرهای من را منتشر نکردند و این همان رویه ی زشت سیاست است که از آن گریزان! شاید باور نکنید اما من گاهی سالی یک بار هم عمو را نمی‌بینم شاید هم اندکی بیشتر!
می‌گوید عموی من است او را یک آدم صرفاً اقتصادی می‌دانم کلا شمّ اقتصادی عجیبی دارد دائم در حال جنب و جوش است از پخمگی و انفعال بیزار است من فکر می‌کنم یکی از بهترین گزینه‌ها برای وزارتخانه‌های اقتصادی است اما خب ترجیح بالایی‌ها استاندار ماندن او است لابد اما بازهم تکرار می‌کنم او یک وزیر بالقوه و بالفعل قوی اقتصادی است.
> پدرم سختگیر و اخلاق گرا است!
پدرم سختگیر است اما سختگیری‌های او بیشتر جنبه اخلاقی دارد. او معتقد است برتری و تفاوت یک هنرمند و جامعه باید در هنر او باشد.
من هم این سختگیری‌ها را نسبت به پسرم خواهم داشت و دارم!
> در حاشیه
ـ از نانوایی رفتن بدم می‌آید!
ـ ترجیح می‌دهم توی صف نایستم!
ـ از پارتی بازی گریزانم.
ـ برای کتاب خریدن هیچ محدودیتی قائل نیستم.
ـ پا روی حق برخی گذاشته ام اما تلاش کردم جبران کنم.
ـ کتاب سینما و تئاتر... این سه را از من بگیرند نویسنده خواهم شد.
ـ متری شش و نیم یکی از فیلم‌های
فراموش ناشدنی است
ـ دوازده ساله بودم که با جمع کردن کرایه تاکسی اشعار شاملو و فروغ خریدم!
ـ از باختن آدم‌ها دلم می‌شکند.
ـ به آسانی گریه ام می‌گیرد
ـ کودکان کار شکننده ترین قشر جامعه هستند ولی فقط برای شان کتاب می‌خرم.
ـ تلاش کنیم خدا را فراموش نکنیم!
ـ گواهینامه ندارم!
ـ صدای بوق عصبانی ام می‌کند
ـ فوق العاده تنبلم!
ـ فکر می‌کردم هیچی نمی‌شوم یعنی از آینده هراس داشتم اما کارتونیست شدم
ـ همسرم نباشد احساس فلج بودن می‌کنم!
ـ با سفر میانه ای ندارم.
ـ کودک درون من همچنان نُه ماهه است
ـ مدیریت دولتی خوانده ام اما دانشگاه رفتن من صرفا جبنه ی مدرک گرایی داشت!
ـ جایزه ی نفر اولی جهان را که گرفتم باز از نو شروع می‌کنم فعلا تا جایگاه نفر سوم
پیش رفته ام
ـ از شهرت خوب فراری نیستم.
ـ کتاب کهنه نمی‌شود.