قدر سایه‌ها را بدانیم

سیاست چیز عجیبی است.آقای‌هاشمي‌را از روزهای سردی که به مدرسه می‌رفتم به یاد دارم.تصویر گنگی از رییس‌جمهوری که مردم  سرزمینش گاهی از او ناراضی بودند و صدای پچ پچ نارضایتیشان در کوچه و خیابان و تاکسی‌ها و پستوی خانه‌ها به آرامي‌شنیده مي‌شد.اما از همان کودکی تصویر‌هاشمي‌برایم تصویر معناداری بود. نمی‌دانستم چرا.نه او را دیده بودم،نه حرفهایش را شنیده بودم و نه درک درستی از عالم سیاست داشتم. سالها گذشت و من بزرگ شدم و همان مردم کوچه و پس کوچه‌های شهرم پیرتر شدند و من سیاست را کم‌کم در چهره مردی مي‌شناختم که او را سردار سازندگی مي‌خواندند. روزها و روزها گذشتند و کم کم در چهره مردم،امید به مردی را دیدم که در دوران کودکی‌ام صدای اعتراضشان را شنیده بودم.سرگردان و حیران از این دوگانگی بودم تا اینکه مردان سیاست یکی یکی آمدند و رفتند،مردم شاد شدند،رنجیدند،زخمي‌شدند و من همه را به نظاره نشستم.روزی از روزها آن مرد بار دیگر آمد اما... و این بار در سکوتی ژرف در گوشه خلوت نشست.سالها نشست و آنقدر نشست تا روزی برای مردم رنجیده و زخمي‌صدایی شد و ناگاه بذر امید را در سرزمینمان کاشت.در تمام این سالها، سایه مردی که او را نمي‌شناختم ولی عمق نگاهش را دوست مي‌داشتم در پس رخدادهای کشورم دیده می‌شد. صدایش برای مردم نویدبخش فردایی بهتر شد گرچه تصویرش را در قاب چهارگوش کنج خانه نمي‌دیدم.همه منتظر بودند تا در بزنگاه‌های تاریخی با چیدمان مهره‌های شطرنج عالم سیاست مردم را غافلگیر کند و مردم نیز با اعتماد به نظرات او مهر تاییدی بر افکارش نهند. در تمام این سالها که آرام‌آرام در فراز و نشیب‌های سیاسی او را مي‌شناختم از هوش سرشار و صبر و سکوت این مرد در حیرت بودم. گاهی مانند همان مردم روزهای کودکی در ذهنم پچ‌پچ مي‌کردم، او را محکوم مي‌کردم و از فردا مي‌ترسیدم اما باز به ناگاه سایه مردی را مي‌دیدم که با ذکاوت قابل تحسینی تمام معادلات را بهم می‌زد و امید را همچنان زنده نگه مي‌داشت.یک روز مثل هر روز دیگر با خیال آسوده و در انتظار غافلگیری جدید او برای بزنگاه پیش‌رو به خواب رفتم غافل از اینکه مرگ آسمان شهرم را ابری خواهد کرد.آن مرد رفت و من در حیرت روزهای آینده به این نگریستم که چگونه در روزهای سرد زمستان پیش رو غافلگیرمان کرد.سیاست چیز غریبی است.آنچه در مرز بودن و نبودن با حیرتی وصف نشدنی برایم دغدغه شده بود به ناگاه به امیدی صد چندان بدل شد.آن مرد رفت اما به من و مردم سرزمینش آموخت که مي‌توان در کنار هزاران خوبی،ده‌ها و صدها خطا داشت و در ذهن مردم بارها و بارها محاکمه شد و در نهایت مي‌توان اصلاح کرد،در کنار مردم ایستاد، خوب زیست و سربلند به استقبال مرگ رفت تا آنجا که مردم معترض سرزمینت نیز برایت زار زار بگریند و از رفتنت برای خودشان و آینده‌شان احساس ناامیدی و ترس کنند.آن مرد رفت اما به من آموخت که امید همیشه زنده است و دیگر برای هیچ بزنگاه تاریخی‌ای نگران نیستم چرا که میراث مردی را در کشورم مي‌بینم که این بار مهره‌ها را به دست مردمش چید و با اطمینان از آینده‌ای که به دستان پرامید مردم سرزمینش سپرد با آسودگی خفت. و من امروز سیاست را با او بیش از پیش شناختم. *عضو حزب کارگزاران سازندگی