خسته نشدید؟

یوسف خاکیان‪-‬ راستش خسته شدم از بس درباره کرونا مطالعه کردم و مطلب نوشتم و خودمو گول زدم که یکی میاد مطالبی که من می‌نویسم رو می‌خونه و اگه همون یه نفر از خواب بیدار شه و مراقبت کنه از خودش و خانواده اش، یعنی من کار خودم رو تو حیطه روزنامه نگاری و مطلع کردن مردم به این امر خیلی مهم که کرونا رو شوخی نگیرید چون اصلا شوخی بردار نیست، انجام دادم. کل رسالت همه روزنامه نگارا و خبرنگارایی که درباره موضوع کرونا گزارش و یادداشت و مقاله می‌نویسن و اونو چاپ می‌کنن هم همینه. اینکه مردم بیدار شن از خواب و یه کم فکر کنن، به خودشون، به
بچه هاشون، به پدر و مادر و برادرا و خواهراشون، به همسایه هاشون، هم محلیاشون، همشهریاشون،
هموطناشون و همنوعاشون فکر کنن. به زندگی کردن کنارشون فکر کنن، به بودناشون فکر کنن، به خاطراتشون، اینکه صبح که از خواب بیدار میشن یه بار دیگه خورشید رو می‌بینن، همدیگه رو
می‌بینن، نفس می‌کشن، زندگی می‌کنن،


راه می‌رن، غذا می‌خورن، فیلم می‌بینن، کتاب می‌خونن و هزار تا کار دیگه می‌کنن. فکر کنن به اینکه زندگی با همه سختی هاش خیلی قشنگه و اگه یه آن یکی از ما آدمها کنار هم نباشیم تا دنیای همدیگه رو زیباتر کنیم، زندگی بقیه به جهنم تبدیل می‌شه.
داشتم می‌گفتم خسته شدم از بس درباره کرونا مطالعه کردم و مطلب نوشتم و خودمو گول زدم که...
خسته شدم از اینکه مدام فکر کردم بعضی از آدما که کرونا نشون داد متاسفانه تعدادشون کم نیست به چیزای قشنگی که دارن، اهمیت نمیدن و حاضر نیستن به خاطر سلامتی اونا هم که شده، خیلی از کارایی که باعث به خطر افتادن جونشون میشه رو انجام ندن.
خسته شدم از اینکه تلویزیون اینهمه برنامه‌های هشدار دهنده درباره کرونا نشون داد و خیلیا توجه نکردن و با ندانم کاریشون بلایی سر بقیه آوردن که تو تاریخ باید ثبت بشه. اینهمه وزیر بهداشت و معاونان وزارت بهداشت و دکترا و کارشناسای مختلف مدام از برنامه‌های رادیو و تلویزیون، از خبرگزاری‌ها و سایت ها، از روزنامه‌ها و مجله‌ها اعلام کردن‌ای مردم شرایط بحرانیه، مواظب خودتون و خانواده تون باشید، از خونه بیرون نیایید، دستاتونو مدام با آب و صابون بشورید، ماسک بزنید، با هم دست ندید، روبوسی نکنید، حداقل از هم یه متر فاصله بگیرید، تو سر و صورت هم سرفه نکنید و... اما انگار نه انگار.
منِ روزنامه نگار الان یه هفته اس از تو خونه دارم کار رسانه‌ای مو انجام میدم و باور کنید برای خریدن یه دونه نون بربری تا دندون مسلح از در می‌رم بیرون. تا برم نونوایی و برگردم نصف گوشت تنم آب میشه از ترس اینکه نکنه کرونا بگیرم. ولی امون از بعضی از این مردم.
امون از بعضی از این مردم.
و باز هم امون از بعضی از این مردم.
انگار نه انگار که تعداد آدمایی که در طول یک روز دارن کرونا می‌گیرن از مرز هزار نفر رد شده. بی‌خیال راه می‌افتن تو خیابون؛ نه ماسکی، نه دستکشی، نه احتیاطی، نه مراقبتی. انگار تو جزایر‌هاوایی دارن قدم می‌زنن. این طرفو نگاه می‌کنی یکی با دمپایی بی‌جوراب اومده بیرون، خرت و خرت می‌کشتش رو زمین، تو حین راه رفتن اونقدر گیج و منگ خوابه که یه دفه متوجه می‌شه دسته کلیدش افتاد تو جوی آب، با کلی غرولند و بد و بیراه گفتن به دسته کلید بی‌نوا خم میشه کلیداشو از توی جوی آبی که معلوم نیست چقدر توش میکروب هست، بر می‌داره می‌ذاره تو جیبش، بعد با همون دست خیس مشغول مالیدن چشمش میشه که خواب ازش بیاد بیرون.
اون طرفو نگاه می‌کنی شیش، هفت تا آدم بدون هیچ اعتنایی به بقیه وایستادن کنار هم در حال خندیدن. تازه این اول ماجراست، یه نخ سیگار گرفتن دستشون هر کدوم یه پک می‌زنه می‌ده به اون یکی. تو همین گیر و دار یکی دیگه از رفقا از دور سر می‌رسه و طوری همه بغلش می‌کنن، باهاش دست می‌دن و روبوسی می‌کنن که هر کی ندونه فکر می‌کنه صد ساله همو ندیدن. این وسط یکی هم دود سیگار جَسته گلوش و واسه اینکه خفه نشه بدون اینکه جلوی دهنشو بگیره مدام سرفه می‌کنه و به این طریق ذرات ریز دهانش رو می‌پاشه تو سر و صورت بقیه.
هرچی جلوتر می‌ری از این آدما بیشتر می‌بینی، هر چی تعداد آدمایی که به کرونا مبتلا میشن زیادتر میشه، این جور افراد هم زیادتر میشن. خیلی فکر کردم که ببینم این افراد چطوری فکر می‌کنن که اینقدر بی‌محابا خودشونو تو دل خطر می‌اندازن و‌ای کاش فقط خودشون رو تو خطر می‌انداختن، اونا خانواده شون رو هم توی خطر می‌اندازن، همسایه‌هاشون، هم محلیهاشون، همشهریاشون، هموطناشون، همنوعانشون و... همه رو تو خطر می‌اندازن. بعد از کلی فکر کردن به دو تا نتیجه رسیدم درباره چگونگی اندیشیدن این آدما.
اول: اینکه اونا فکر می‌کنن هیچ کرونایی وجود نداره و هر کی هر چی میگه دروغ میگه و اینام که می‌میرن به دلیل کرونا نمردن بلکه زمان مرگشون فرا رسیده، چوب خطشون پر شده.
دوم: اینکه اونا فکر می‌کنن کرونا فقط مال بقیه‌اس. هیچوقت سراغ اونا نمیاد. مث خیلی از ما که فکر می‌کنیم مرگ فقط واسه بقیه اس و هیچوقت سراغ ما نمیاد.
خسته شدم.
خسته شدم از اینکه می‌بینم هر روز یه سری آدم به خاطر مبتلا شدن به کرونا جونشونو از دست میدن. همین دو سه روز پیش بود که خبر رسید یکی دیگر از پزشکان خدومی که برای مراقبت و بهبودی آدمایی که کرونا گرفته بودن جونشو گرفته بود کف دستشو تو راهروهای بیمارستان مشغول خدمت‌رسانی به بیماران بود خودش بر اثر ابتلا به کرونا از دنیا رفت. باز هم همین دو سه روز پیش بود که یکی از معاونان وزارت بهداشت با لحن بسیار تندی که البته حق هم داشت از رادیو به مردم می‌گفت: «چرا مراعات نمی‌کنید؟ دارید به ضرر خودتون و خانوادتون و هموطنانتون کار می‌کنید، چرا شال و کلاه می‌کنید تو این شرایط و موقعیت برید سفر؟ چرا دست بچه‌هاتونو می‌گیرین واسه خرید لباس عید و آجیل و شیرینی و این چیزها می‌رین بازار؟»
باورتون بشه یا نه این آقای معاون که صداش از رادیو پخش می‌شد از دست بعضی از این مردم واقعا عصبانی بود، به صورتی که حرفهاش رو با فریاد بیان می‌کرد. اما انگار نه انگار. هر کسی تا الان هر‌سازی می‌زد بعد از این هم به نواختن همون ساز ادامه می‌ده. این رفتار، رفتار آدم بزرگا نیست، رفتار فرهنگی نیست، رفتار آدمهای باشعور نیست. ما همه کنار هم داریم زندگی می‌کنیم. تو ماجرای کرونا اگه من نوعی یه چیزیم بشه به تویی که تو شهر من، تو کشور من زندگی می‌کنی مربوط میشه، چون الان من بی‌احتیاطی کردم مریض شدم. این مریضی رو به رفیقم انتقال می‌دم، اون همینطور و این دومینو به صورت تصاعدی اونقدر بالا می‌ره که اگه مواظب نباشیم همه رو درگیر خودش می‌کنه. بنابراین مطمئن باش اگه فردا سراغ تو نیاد دو روز دیگه حتما میاد و تو رو هم مریض می‌کنه. عکس این قضیه هم همینطوره. به آماری که تلویزیون هر روز داره درباره مبتلایان جدید منتشر می‌کنه دقت کردید؟ ما خسته شدیم از بس گفتیم، شما خسته نشدید از بس گوش نکردید؟ وقتش نشده بیدار بشید؟ کرونا تو چین که بود می‌گفتید اینجا نمیاد، اینجا که اومد گفتید سراغ ما نمیاد، اگه سراغتون بیاد چی می‌خواید بگید؟ بیایین باور کنیم دولت یه طرف ماجراست که خب انصافا داره تلاششو می‌کنه. صدا و سیما هم که پای کار اومده، وزارت بهداشت همینطور، بعضی از مراکز دانش بنیان کار خودشونو ول کردن دارن واسه ما ماسک و مواد ضد عفونی درست می‌کنن. اونایی که اومدن تو این وضعیت احتکار کردن حوالشون با کرام الکاتبین، ولی خداوکیلی ما کجای قصه هستیم؟ چیکار می‌کنیم با خودمون؟ طرف میگه ماسک نیست، دستکش نیست، مواد ضدعفونی نیست، درسته اینا نیست، ولی تو اونقدر بیخیالی که حتی دست خودت رو با آب و صابون نمی‌شوری. شما آمار آلمان رو در نظر بگیرید. میزان هر روز کسانی که مبتلا میشن، میزان هر روز کسانی که فوت می‌کنن رو با هم مقایسه کنید. برای کشور خودمون رو هم درنظر بگیرید. تفاوت از زمین تا آسمونه. شده جام جهانی فوتبال. سایه به سایه ایتالیا داریم می‌ریم به سمت فینال و جک درست کردیم که اگر این مرحله رو رد کنیم و
‏GAME OVER نشیم مرحله بعدی شهاب سنگه. بعد همگی با هم می‌شینیم هِر و هِر به این موضوع می‌خندیم. در حالیکه مرگ پشت در خونه وایستاده و داره زنگ می‌زنه و این اصلا خنده دار نیست.
باید شرم کنیم بعضیامون، که مجری تلویزیون مقابل دوربین زانو می‌زنه به مردم التماس می‌کنه و میگه: «تو رو خدا مراعات کنید، جون خودتون و جون همدیگه رو به خطر نندازید. » اما بعضی از ما در واکنش به چنین عملی چیکار می‌کنیم؟ مثل بچه‌هایی که هیچی جز صدای ترقه و نارنجک براشون مهم نیست، با اینکه می‌دونن ممکنه چشم و دست و پا و حتی جونشونو از دست بدن اما تو شب چهارشنبه سوری از خونشون میان بیرون میرن سر کوچه، سر خیابون، دسته‌جمعی چهارشنبه سوری برگزار می‌کنن و با این اقدامشون، هم جون خودشون به خطر می‌اندازن و هم جون بقیه آدما رو، اما کماکان به این کار ادامه می‌دن.
راستش خسته شدم از بس...