کُشتی با کرونا

ساعت 8 است، علاوه بر شال و کلاه، ماسک می‌زنم و دستکش دستم می کنم. این بار قلم ام را به شکل دیگری گرفته ام و بنا دارم به شکلی دیگر بنویسم. بالاخره قلم ام باید در این روزهای کرونایی نقش خبرنگار را به خوبی ایفا کند. قدم به قدم با پزشکان و بیماران کرونایی برخی مراکز درمانی را طی می کنم تا ببینم در این مراکز چگونه با کرونا مبارزه می کنند. خودم هم اندکی تب دارم.کنار بیمارانی که برخی انگار علایم کرونا دارند و برخی نیز مشکوک به کرونا و منتظر ویزیت شدن هستند، می روم. در این بین نظاره گر فعالیت ها و ایثارگری های پزشکان و پرستاران می شوم. نکاتی را می بینم که به نظرم باید مسئولان به شکل جدی تری به آن ها توجه کنند.این روزها خبرها «کرونا»یی است و ناخواسته هر لحظه فکر می کنی مبتلا به ویروس هستی، من هم مانند بسیاری از همشهری ها که صبح با ذهنی پر از کرونا بیدار می‌شوند و شب ها خواب این ویروس منحوس را می بینند مدام نگران هستم و با خودم فکر می کنم که اگر مبتلا شوم چه می‌شود. ناگهان سردرد عجیبی سراغم می‌‌آید، ابتدا از کنارش می‌گذرم و وقتی سوزشی را در گلویم احساس می‌کنم بی درنگ خودم را به یکی از مراکز درمانی می رسانم اما به محض ورود به این مرکز از کرده خود پشیمان می شوم. تعداد زیادی بیمار روی صندلی های انتظار نشسته اند و دو پزشک طرح، بیماران را ویزیت می کنند و با این که ممکن است با افراد مبتلا به ویروس مواجه شوند اما ماسک های جراحی معمولی دارند. تعداد کمی از بیماران ماسک دارند و بقیه مانند روزهای عادی به بیمارستان مراجعه کرده اند. در میان انبوه جمعیت چندین کودک نیز دیده می شوند که با پدر و مادر خود به این طرف و آن طرف می روند و دست های خود را به صندلی ها می کشند. با این که اعلام شده است باید الزامات بهداشتی رعایت شود اما به نظر می رسد این الزامات به طور کامل رعایت نشده است. دو خانم جوان که ماسک معمولی زده اند به شدت سرفه می‌کنند و نفس آن ها بند آمده است. گوشه‌ای امن می یابم و می ایستم تا مبادا با جایی برخورد کنم و دستم به قسمتی از محیط یا افراد برخورد کند...مشروح این گزارش را در سایت www.khorasannews.comبخوانید.