لبه‌های قیچی چین و آمریکا

وقتی در سال 1991 شوروی دچار فروپاشی شد، آمریکا در عرصه بین‌المللی برای توجیه و تداوم هژمونی خودش با نوعی خلأ روبرو شد. کاراکتر کمونیسم، هدف خوبی بود که با آن آمریکا گلوله‌های سیاست جهانی‌اش را موجه جلوه می‌داد.
 آشناترین کاربرد این توجیه برای ایرانیان، همکاری آمریکا با بریتانیا در کودتای 28 مرداد 1332 و برانداختن دولت ملی مصدق بود. آنها دست آخر با سعایت بریتانیا قانع شدند که مصدق کشور را به توده‌ای‌ها می‌سپارد. روایت تلخ قصه اینجاست که مصدق هم با همین حربه در تلاش بود تا از آمریکا برای تقابل با بریتانیا بهره ببرد اما عکس قضیه اتفاق افتاد.
بعد از فروپاشی شوروی، آمریکا در تلاش برای داشتن حریف فرضی دست به دامان خلق مفاهیمی مانند تروریسم شد. قبل از آن اروپا بر تلی از خاکسترهای جنگ جهانی دوم چنبره زده بود. اروپا هنوز هم در چمباتمه اشتباه مرگبار ناشی از جنگ جهانی دوم به سر می‌برد. بعد از جنگ آنها یکی دو پله سقوط کردند.
چین زمانی متحد شوروی بود و آمریکا را «ببر کاغذی» می‌نامید. بعدا کمونیسم چینی متفاوت از برادر بزرگ شد و در نگاه او شوروی در کنار آمریکا در بلوک استعمار قرار گرفت. فاصله چین از شوروی برایش گران تمام شد. برنامه آمریکا برای فاصله این دو کشور به نتیجه رسید. نهایتا دیپلماسی «پینگ پنگ» با هنرنمایی کیسینجر، چین را در مسیر همسویی با جهان غرب قرار داد. از همین زمان نیز چین برای ابرقدرت شدن خیز برداشت. او همه چیز را تحت لوای اقتصاد تعریف کرد. فقط اقتصاد اولویت داشت. دوست و دشمن با خط کش اقتصاد معیارسنجی می‌شدند. اژدهای زرد افتان و خیزان و با مهارت تمام، غول اقتصادی دنیا شد. شالوده پاها و ستون فقرات اقتصادی که به اندازه‌ای کافی مستحکم شد، حرف از آقایی در دنیا زد! چین با انجام تمرینات مقدماتی و هوازی، وارد گود مسابقات جهانی شد! دیگر کشورها که دلخوش به کالاهای ارزان و بنجل چین بودند، زمانی متوجه شدند که همگی در دام چین تبدیل به شرکای استراتژیکش شدند! دیگر به سادگی نمی‌شد چین را نادیده گرفت و کنار زد!


الان هر مشتی که روانه چین شود، کارساز باشد یا نه، بخشی از آن کمانه می‌کند و به صاحب مشت برمی‌گردد. به عبارت روشن‌تر چین اقتصادش را با اقتصاد تمام کشورهای دنیا قفل کرده و به سادگی نمی‌توان آن را زمین زد. بدون تردید هم اکنون آمریکا، چین را خطرناک‌ترین رقیب استراتژیک خودش می‌داند. اما سرشاخ شدن با آن سخت است و هزینه‌های طاقت فرسایی را می‌طلبد. چین همه آیتم‌های ابرقدرت استراتژیک را دارد. عقلانیت ابزاری چین در بهره برداری از سازو کارهای قدرت جهانی به مراتب از آمریکا بروز تر است.
چینی‌ها بهتر می‌توانند خود را منطقی نشان دهند. آنها شمشیر دارند ولی مانند آمریکای مست زنگی آن را بالای سر خودشان نمی‌چرخانند. شمشیر آنها غلاف است و جز به ضرورت بیرون نمی‌آید! پنبه برای آنها کارسازتر است.
چین فارغ از «ماهیت حکومت» به «حاصل کار» می‌اندیشد! بر همین مبناست که چین همانقدر که شریک اقتصادی قابل اتکایی برای کره شمالی توتالیتر است، شریک استراتژیکی برای کشورهای دموکراتیک هم هست! اگر یک خط ممتد از کشورهای توتالیتر تا دموکراتیک کشیده شود، رد پای اقتصادی چین در طول خط استمرار دارد.
سیاست، فرهنگ، ایدئولوژی و همه و همه خودشان را حول دال مرکزی اقتصاد مفصل بندی کردند. بدرستی اقتصاد در زیربنا قرار گرفت. زیربنای اقتصاد چینی متفاوت از زیربنایی در شوروی، کره شمالی و کوبا تعریف شد! اول دنیا را مسخر کرد بعد خودش را آماده نشان داد و پوزیشن رقابت گرفت! برخلاف کشورهایی مانند ایران که اول هماوردی طلبید، بعد به فکر فراهم آوردن ساز و برگ این هماوردی افتاد! به همین علت رقیبان دست او را خواندند، به همین خاطر ما همچنان در بادی امر سر در گریبان آمادگی داریم و البته دست از رجزخوانی هم برنمی‌داریم! گویی صرف رجزخوانی برای ما اهمیت دارد و حاصل کار مهم نیست.
اکنون لبه‌های قیچی رقابت استراتژیک عقاب و اژدها از همیشه به هم نزدیک‌تر شده است. کرونا فایل جدید مناقشه است. آمریکا قصد دارد در راندی حیاتی با دستکش کرونا، چین را به گوشه رینگ ببرد. ترامپ بازی جدیدی را شروع کرد. او در اقدامی که با اعتراض رقبایش نیز مواجه شد، بودجه سازمان بهداشت جهانی را معلق کرد! کرونا گذشته از صدمات انسانی، آسیب‌های جدی به اقتصاد آمریکا وارد کرده است. در این لبه‌های قیچی که ترامپ (با خشونت) و چین (با ظرافت) دسته‌هایش را فشار می‌دهند، معجونی از فرصت و تهدید فراهم می‌شود. عقلانیت حکم می‌کند که از فرصت تخاصم اقتصادی و رقابت شدید با درایت استفاده کرد و اگر خوش فکری بهره‌برداری وجود ندارد از لبه‌های قیچی تا جای ممکن فاصله گرفت. باید کناری ایستاد و تلاش کرد از آب گل آلود ماهی گرفت.